
روزمّرگی و گرفتاری های زندگی، دویدن از بوق سحر تا تنگ غروب برای یک لقمه نان، بی انگیزگی و تنبلی، و یا خود را علامه دهر پنداشتن، کبر و غرور،، خانه و خانواده، رفت و آمد های اجتناب نا پذیر، الزامات مبارزه و درگیری های جاری مربوط به آن، خفقان و استبداد در داخل کشور، و یا غم غربت و رنج تبعید و بسیاری عوامل دیگر بهانه ما برای یک مطالعه جدی است.
بماند که با هزارجور کتاب خواندن نیز وقتی با جامعه بیگانه باشیم و تغییر و تحولات مردم را توجه نکنیم و یا از خودمان متشکر باشیم، نمیتوانیم به درک درست و کاملی از تغییرات و نیازهای مردم برسیم.
برای بسیاری از ما مطالعه و کند و کاو حتی اگر وقت و امکانش را هم داشته باشیم، ارزشی ندارد و اصلاً به آن مشروعیت نمیدهیم.
اگر به جریان و حوزه و تشکیلاتی هم دلبستگی داشته باشیم، توجیه میکنیم که آنچه باید بدانم در فلان بولتن و نوار و نشریه و سایت و سخنرانی و توضیح المسائل و مجموعه آثار هست و من به درجه خودسپاری رسیده ام و چه نیازی ست که کرم کتاب بگیرم ؟!
کارهای واجب تر هست، نه حال و حوصله اش را دارم و نه ضرورتی حس میکنم. از این گذشته ما در شرائط بسیار حساسی به سر میبریم، با رژیم سرکوبگری روبرو هستیم و تمام ذکر و فکر و هوش و حواسمان متوجه توطئه های او است. مگرانقلابیون میهن ما که جانشان را در راه آزادی میهنشان فدا کردند، همه اش با کتاب ور میرفتند؟
***
اولاً پیشتازان و پیشگامان جامعه ما و نظائر احمد زاده و پویان و حنیف که در حقیقت به خواندن و نوشتن زیباترین کتاب، یعنی مقاومت و جانفشانی برای آزادی، همت گماردند گرچه به دلیل پراتیک مستمر و مسئولیت پذیری حد اکثر عملاً کمتر از امثال احسان طبری و امیر حسین آریانپور و سید حسین نصر، وقت مطالعه داشتند، اما هر کدام در حد توان خویش جامعه و جهان را میشناختند، نوشته های دکتر ارانی، امیر پرویز پویان، بیژن جزنی، مصطفی شعاعیان، حمید مومنی، و یا دکتر شریعتی و سعید محسن و... نشان میدهد که تمامی آنان در زمان خودشان حرف نوئی داشتند و لحظه ای را برای یادگیری از دست نمیدادند، از ذهنشان پرسش و از دستشان کتاب نمیافتاد و دائماً سعی میکردند در جریان مسائل میهن و جهان دم به دم متحول خویش قرار گیرند.
دفاعیه ناصر صادق و شکرالله پاک نژاد در دادگاه شاه، که تا همیشه تازگی دارد و منسوخ نمیشود نشان میدهد که نظائر آنان براستی پیشتاز و پیشگام نسل خویش بودند.
زندانیان سیاسی زمان شاه شاهدند که تمامی گروههای سیاسی از جمله فدائیان و مجاهدین که به توازن منطقی بین کارعملی و تئوری بی توجه نبودند، هسته های مطالعاتی را با اهمیت تلقی نموده و به مطالعه عمیق و جدی بسیار بسیار بها میدادند، در ثانی بسیاری از ما اگر بخواهیم، و قبول کنیم که کم میدانیم و باید بیشتر بدانیم، میتوانیم از پس این مشکل برآئیم.
اندیشه انسان نیاز به بازسازی و تجدید حیات دارد.
اندیشه انسان همانند یک ارگان زنده نیاز به بازسازی و تجدید حیات دارد، و مطالعه ای که از پراتیک و مسائل مبرم، فاصله زیادی نداشته و در برخورد با پیچیدگی های جامعه متحول ما، راهنما باشد، یکی از ابزار آن است. نمیتوان فرزند زمان خویش بود و پا به پای تحولات جهانی که دم به دم هم نو میشوند حرکت نکرد، بکسوات کردن همان و از قافله عقب ماندن نیز همان.
با غفلت و اهمال ما برای نوزائی و آینده نگری، نیروهای عقب مانده که به غارت حرث و نسل میهنمان طمع بسته اند، از سر نیاز برای حفظ قدرت، و قالب کردن خودشان به نسل جدیدی که آنان را مَچل کرده و دست انداخته، درعین پوسیدگی، با تطبیق کاذب فرصت طلبانه، به چراغ مجهز میشوند و ما را که به چراغ موشی دلخوش کرده ایم، یعنی از قدر خویش غافلیم پشت سر میگذارند.
بسیاری از ما هنوز در حال و هوای اوائل انقلاب به سر میبریم، در حالیکه آن مه مه را لو لو برده است و شرائطی که در آن به سر میبریم، با سال پنجاه و هفت قابل قیاس نیست.
حول و حوش انقلاب بزرگ ضد سلطنتی هنوز عمله ارتجاع روی کار نیامده و شور و پتانسیل انقلابی مردم ما هرز نرفته و به امید و اعتمادشان ترکش های هولناک نخورده بود.
الهه مظلوم هنر، کلمات طیبه، ارزشهای انقلابی مصادره و مسخ نشده بود، حتی شکل و شمائلی که جوانان تظاهرکننده با آن به خیابانها میریختند و زنده باد آزادی سر میدادند، متفاوت بود. ریش چه گوارائی و شال فلسطینی و کلاه پشمی و کفشهای سبک، روسری و مانتو ساده آبی رنگ،...
همزمان با روزهای قدسی ایثار، در گوشه و کنار جهان، جنبش ها و کانون های انقلابی تک و توک میدرخشید. پیش تر، ارتش متجاوز آمریکا از ویتنامی های دلیر توپوزی خورده بود، در نیکاراگوئه و... فریاد مرگ بر امپریالیسم شنیده میشد و امثال کاسترو، کامیلو سینفوئگوس، اورتگا، توماس بورخه و لیلا خالد، الگو بودند و جمیله بو پاشا و یاسرعرفات وکارلوس و نلسون ماندلا جاذبه بیشتری داشتند.
در تاثیر از این فضا و در چالش با ابتذال دنیای سرمایه داری، هنرمندان، شعراء و نویسندگان مردمی، بهترین فیلمها، نمایشنامه ها، تندیسها، ملودی ها، اشعار، کاریکاتور، سرودها و کتب انقلابی را خلق میکردند.
وجدان آمریکائی های صلح طلب از جنایات و دخالتهای ارتش متجاوز کشورشان در ویتنام، و پیش تر اندونزی و کامبوج و لائوس و آنگولا وشیلی و یونان و کنگو و گواتمالا و ایران زمان مصدق.... جریحه دار بود و نسبت به شعارهائی چون «یانکی برو گم شو» که مردم تحت ستم سر میدادند، دافعه نداشت.
با کوشش شبانروزی کنفدراسیون و بخصوص از زمانیکه ژان پل سارتر بر علیه ساواک موضع گرفت و دفاعیه عضو برجسته گروه فلسطین، شکرالله پاک نژاد را در روزنامه خودش عصر جدید چاپ کرد و هواداران جبهه ملی سوم نیز، آنرا ترجمه و انتشار دادند، و اوریانا فالاچی پته شاه را روی آب ریخت، افکار عمومی جهان از شقاوتها و شکنجه های ساواک کم و بیش مطلع بود و میدانست که آمریکا و سازمان سیا، آقا بالاسر است.
اینکه فدائیان، حزب توده و دیگر گروه های سیاسی سرودهائی چون امپریالیسم و یانکی برو گمشو، میسرودند و مسؤل اول مجاهدین در کلاسهای تبیین جهان ضمن اشاره به نیروهای بازدارنده و ضد تکاملی، به امپریالیسم آمریکا گوشه میزد و میگفت این قلب بد طینت را باید نشانه گرفت و موسی خیابانی در سخنرانی فلسفه عاشورا ضمن اشاره به داستان کربلا ندا در میداد که اکنون یزید در واشنگتن است و تمامی مردم ما همه جا شعار، آمریکا آمریکا مرگ به نیرنگ تو، را تکرار میکردند، از دل شرائط بیرون آمده و توی ذوق نمیزد.
برای مردم دنیا، پیله کردن مردم به ستوه آمده ما به آمریکا قابل درک بود و از آن ابداً برداشتی ارتجاعی نداشتند. در چنین شرائط و شور و حال، و به این دلیل که گفتمان مسلط، یک گفتمان انقلابی و دگرگون ساز بود، سخنرانی ها و خطابه های مهیج و داغ، گیرائی داشت که اگر با جملاتی از مارکس و لنین و مائو و رزالوکزامبورک آغاز نمیشد، با آیات جهاد و با فرازهائی از نهج البلاغه شروع میگشت و تکیه بر عدالت اجتماعی و نفی بیدادگری داشت.
...
در کشور ما در یکی دوسال اول انقلاب ۱۱۱۴ کتاب و مقاله، فقط در باب امپریالیسم چاپ و منتشر شده بود. در سطح جهانی و به زبانهای دیگر این رقم بدون اغراق به هزاران هزار میرسید که دقیقاً بیانگر گفتمان مسلط آن روزها است.
در یک کلام آنزمان همه چیز، به ساز گفتمان انقلابی میرقصید و میچرخید. اسلام شناسی و کتاب شهادت و تشیع علوی دکتر شریعتی بسا بسا بیشتر از کویر و یا هبوط و مثنوی و منطق الطیر عطار خوانده میشد. در مساجد و میدان های تهران به سبک تئاتر برتولت برشت، نمایشنامه سربداران، و یا حّر و ابوذر را اجراء میکردند. سرود هائی چون «بر خیز ای خلق ستمدیده»، ای سرودآوران سپیده، سر کوچه کمینه، همت کنید ای دوستان، باز این من و این شب تیره بی پگاه، عکسهای روزبه و صمد بهرنگی، احمد زاده، مهدی رضائی، مرضیه اسکوئی، فاطمه امینی و کتاب امام حسین مجاهدین و نوار شعائر موسی... دست به دست میگشت و کلاسهای تبیین جهان، با آیات قران آغاز میگردید.
نوارهای ویکتور خارا، شوستاکوویج، آرام خاچاطوریان شور امیراف و فلوت زامفیر، تصنیفهای پر شوری چون شب است و چهره میهن سیاهه و هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید، شبانه فرهاد، و سرودهای انقلابی، گوگوش و رامش و مهستی را موقتاً از دور خارج کرده بود.
نمایشنامه عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال کارشاعر شهید سعید سلطان پور اگرچه مرتجعین را سوزاند و آنان نیز زهرا خانم را با دار و دسته اش به مقابله فرستاده بودند، اما موفق روی صحنه بود.
فیلمهای ارزنده ای مثل مبارزین باسک، محمد رسول الله، عروج، نبرد الجزائر، چگونه فولاد آبدیده شد، مادر ماکسیم گورکی و منظومه پداگوژیکی اثر ماکارنکو، چشمها را باز کرده بود.
کتب جلد سفید، آثار منتخب لنین، ده روزی که دنیا را تکان داد، تاریخ سی ساله جزنی، آثار ترون شین، دموکراسی نوین مائو و نوشته های ژنرال جیاب جذبه بسیار داشت.
تکیه بر شور انقلابی، ادبیات ضد بیدادگری، انگشت نهادن بر خوی و خصلت استعمارگری در مواجهه با غرب دو چهره، غربی که از دیدگاه دیگر مهد مدنیت و دموکراسی و پیشرفت نیز بود، گفتمان مسلط آن سالها را تشکیل میداد و همه در شرائط خویش توجیه داشت. کل جهان سرمایه داری به لحاظ اقتصادی شل و فشل شده و آمریکا بخصوص با تورم و رکود همراه باهم (استاگفلیشن) دست و پنجه نرم میکرد.
نظم به اصطلاح نوین جهانی و سیاست خاموش ساختن کانونهای بحران، پا نگرفته و دیوار برلن سر و مر و گنده سر جایش بود.
علی رغم اینکه هیئت حاکمه آمریکا، ریگانیسم، و کل دنیای سرمایه داری برای سوار شدن بر خر مراد و بلعیدن شوروی، دلش را صابون میزد و این پا و آن پا میکرد، هنوز تیم یلتسین ـ گورباچف شاخ و شونه نکشیده بود.
وارد یک مرحله حساس شده ایم.
اکنون، همه چیز... براستی همه چیز، تغئیر کرده، زیر و زبر و کن فیکون شده و عصر، عصر دیگری است.
نه تنها در دوران پس از یازده سپتامبر هستیم که به نام گلوبلوزیشن و جهانی شدن اقتصاد و سرمایه، جهانی به جنگ و جنایت کشیده میشود، بلکه در و دیوار کشور نیز، زار میزند که ما وارد یک مرحله بسیار حساس و دوره گفتمانی جدیدی شده ایم که باید آن را خوب بشناسیم.
اکنون امثال ایمانوئل کانت فیلسوف روشنگری با مفاهیم بنیادیش جو غالب فکری جامعه ما را تسخیر کرده است. جامعه و نسل جوان ما دنیا را با این دید، با عقل نقاد خود بنیاد مینگرد. توجه داشته باشیم که ما مثل ادوار گذشته مستقل از دنیا نیستیم و از تحولات جهانی تأثیر گرفته ایم.
یک نگاهی به کتابهایی که در ۱۵ سال گذشته در کشور فقط ترجمه یا تألیف شده و فیلتر سانسور هم از پس آن بر نیامده نشان میدهد که جوانان ما با مباحثی چفت و جور شده اند که در صد سال گذشته سابقه نداشته و پدران و مادرانشان در دوره فعالیتهای خودشان از آنها غافل بودند و نمیشناختند، تازه اگرهم میشناختند دماغ در نمیآوردند.
فروتنانه باید بپذیریم که اگر به این واقعیت خارج از ذهن که جامعه ما آبستن شرائط جدیداست، توجه نکنیم، کلاهمان پس معرکه است.
در دوران ابتدای انقلاب موضوعاتی مانند، تکامل، دیالکتیک، تضاد، مبارزهی طبقاتی و... ذهن جوان ایرانی را که از انقلاب درآمده بود اشغال کرده بود. نیروهای انقلابی و به ویژه مجاهدین درآن دوران برای هریک از این مقولهها پاسخهای مناسب و به روزی داشتند.
آیا امروزه نیروهای فعال دیروز، در رابطه با موضوعات مورد علاقه نسل جوان همچون مدرنیسم و پست مدرنیسم، مکتب فرانکفورت و... پاسخی دارند ؟ خوب است بالا غیرتاً از خودمان بپرسیم آیا اصلا شناخت درستی نسبت به این دست موضوعات داریم؟ آیا آنها را اصلا به رسمیت میشناسیم؟
یک نیروی پویای انقلابی که باید تنگه های تعصب و تنگ نظری را هم پشت سر بگذارد، چاره ای ندارد جزاینکه با چون و چرا و شک مقدس آغاز کند تا به یقین برسد.
اخبار و اطلاعات یک سویه و انتخاب شده چه کمکی به شناخت آدمی میکند؟
ما مثل تشتنه به آب و خسته به خواب، به مطالعه و شناخت پدیدهها محتاجیم. این کتابزدگی و روشنفکربازی نیست، خودمان را بازی ندهیم.
باید شرائط جدید را باور کنیم و از زندان تصوّرات و تخیلات خویش که زندانبانش هم خودمان هستیم بیرون بیائیم.
حول و حوش ۲۲ بهمن سال پنجاه و هفت، جوانانی که به خیابانها ریخته بودند، علی رغم احترام زیادیی که به دکتر مصدق میگذاشتند، به جبهه ملی و گفتمان ناسیونالیستی سالهای پس از کودتای بیست و هشت مرداد، اهمیت زیادی نمی دادند. با اینکه حدود بیست و پنج سال از آن دوران بیشتر نگذشته بود به غلط میپنداشتند آن ایده ها مال عهد بوق است !
حالا هم بسیاری از جوانان میهن ما به ارزشها و گفتمان انقلابی سال پنجاه و هفت، همان نگاهی را میکنند که پدرانشان به جبهه ملی داشتند. اینجا بحث ارزشها و اینکه گرایش موجود صحیح است یا نه، در کار نیست. صحبت بر سر واقعیت موجود است.
جامعه ایران طى ۳۰ سال اخیر تحولات گسترده و متنوعى را پشت سرگذاشته که بخشى از این دگردیسیها ناشى از بحران هاى گسترده عصر مدرنیته است. ضمن اینکه وضعیت جهانی نیز تغییر کرده است.
بسیاری از ما که هنوز فکر میکنیم مرغ یک پا دارد و بس، برای نسل جدید حرف تازه ای نداریم و اصلاً هنر حرف زدن، یعنی جوش خوردن و چفت شدن با آنان را از دست داده ایم و گاه فرزندان خودمان را نیز نمیتوانیم قانع کنیم و ترجیح میدهند به ادعاهای ما بخندند و بروند دنبال رپ و مپ و چت بازی و فیس بوک خودشان، تا به حرفهای ما گوش کنند چرا ؟ چون با جهان دم به دم پویائی که با شتاب تمام پیش میرود، نه تنها فعالانه انطباق نمیکنیم که آنرا نمیشناسیم.
با له کردن خودخواهی ها، درک این واقعیت که اگر خود را حق هم تصور کنیم، حق نداریم دیگران را نسبت به خویش خاضع و خاشع بخواهیم و همچنین با مجهز شدن به دانش و بردباری و جبران خطاهای معرفتی در برابر پرسشها و شبهات دیگران جوش نیاورده و به جای تحریم و تکفیر و بد و بیراه که صفت شیخان و شاهان است، فروغ استدلال و منطق را برافروزیم.
...
چقدر بشریت و علم از تفکرات، احزاب، سازمانها و و عقائد کسانیکه خودشان را فقط و انحصارطلبانه مرکز عالم حس کرده و فقط فقط گفته اند، ضربه خورده است...
ناتمام...
***
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com