بهار میآید هر چند زمستانیان نخواهند.
قطره بارانی که بر گل سرخ میلغزد، جوانه لجوجی که بر سرما غلبه میکند، آوندهای سرکشی که موانع را از سر راه برمی دارند، گیاه مهربانی که از قلب خاک سر بر میآورد و به آفتاب سلام میکند، چشمه جوشانی که دل سنگ را میشکافد ــ همه و همه، در برابر این زندگی که پارس میکند و این زمین که خار میخلد و این آسمان که بلا میریزد، شور و شادی را فریاد میزنند و هم آواز با «پیاز پیر» که «در گرم جای گوشه مطبخ، با ریش و ریشه ای که فرو هشته در سبد، رأیت سبزی برمی افرازد»، داد میزنند:
بهار وزید، بهار شکفت، بهار دمید... وفریاد بر میآورند:
بهار میآید هر چند زمستانیان نخواهند...
چشمان گرگ در سیاهی ها خیره گشته است...
اگرچه در مقدم بهار، طبیعت با هزار زبان ترانه میخواند و ابر و باد و مه و خورشید و فلک، دف میزنند و کف میزنند،
اگرچه «باغ سلام میکند سرو قیام میکند، سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد»، گرچه نوروز آمد و «هم خنده می، هم نغمه نی، گوید که چه پیروز آمد»، اما به قول شهریار در منظومه «حیدر بابا» گوئی ظلمت شب به روشنی چیره شده و چشمان گرگ در سیاهی ها خیره گشته است!
در روزگار غریبی که عقل به تبعید رفته، ابتذال به میدان آمده و گردباد استبداد و استعمار فضا را تیره کرده، در زمانه ای که آسیاب بر خون عاشقان میچرخد و بازار مکر و فریب گرم است ــ بهار نیزغریب و تنهاست! و نوروز صفائی ندارد.
دل بهار هم میگیرد.
در حالیکه فقر و فحشاء بیداد میکند و هزاران کودک خیابانی روزگاری سیاه تر از زغال دارند و بسیاری از هموطنان ما پناهی جز تریاک و حشیش و بنگ و دود و «شوت بازی» ندارند، در شرائطی که جوانان ما به نابودی کشیده شده و ظلم و بیداد مردم خوب و شریف میهن مان را زار و پریشان و کج و کوله کرده و رفتار و روانشناسی آنها را نیز تغئیر داده، ناهنجاری ها و بیماری هائی چون بی هویتی، بی اعتمادی، چشم و هم چشمی دوچهرگی، نزول خواری، کلاه سر همدیگر گذاشتن و بازی با چک های بی محل و... به فساد و بیکاری و لیچارگوئی و هزار درد بی درمان دیگر افزوده شده و کانون گرم خانواده ها مثل آب خوردن از هم میپاشد و کودکان قربانی میشوند و خانه دلها پر از گرد و غبار است البته و صد البته دل بهار هم میگیرد!
چرا بهار مغموم نباشد؟ خودخواهی طالبان نفت و دلار، و واقعیت جهان گستری سرمایه در کشورهای سرمایه داری که به صورت سیاست خارجی و تهاجم نظامی دولت های زورگو جلوه گر میشود، به زمستان تیره و سردی پر و بال داده که در یخبندانش شور زندگی میمیرد.
مگر نه اینکه همه بر خر خودخواهی خویش سواریم و چشم مخالف خویش را هم اگر بتوانیم در میآوریم؟ مگر نه اینکه دینفروشان میخ خود را میکوبند و مدعیان صاحب اختیاری جهان نیز (البته به دلائل عمیق اقتصادی و سیاسی) به بشریت چنگ و دندان نشان داده، آتشی به پا کرده اند که دودش در درجه اول به چشم آزادیخواهان و محرومان میرود؟
مگر نه اینکه شکل گیری سرمایه داری و توسعه آن، در درون و بیرون مرزهای ملی، تاریخی خونین را شکل داده که ما (ما ایرانیان نیز) از آن مصون نمانده و نمیمانیم؟
مگر نه اینکه تمام جهان دارد چوب بحران ساختاری امپریالیست ها و در رأس آن آمریکا را میخورد که جهانی را به جنگ و جنایت کشیده اند؟ چرا بهار مغموم نباشد؟
در اوج سیاهی ها نیز مشعل امید را برافروزیم.
آری عطر شکوفه های نارنج به مشام نمیآید، نوروز سر بر زانو دارد و بهار هم مغموم است، اما بااین همه اندوه در خانه دل وجان... باید همچون آن مرد شوریده که از ظلم دشمن میگریست، چنگ نواخت و فریاد زد «اندکی شادی باید که گاه، گاه نوروز است.»
باید با الهام از همه قاصدان رهائی که در دل شب های تار صبح سحر را نوید میدادند و با اقتداء به حافظ، فرمانروای بی همتای غزل و شور که در اوج حمله مغول، یورش های امیر تیمور و کشاکش های آل مظفر، از امید و غلبه بر تاریکی سخن میگفت، در اوج سیاهی ها نیز مشعل امید را برافروزیم.
یقین کنیم در همواره بر این پاشنه نخواهد چرخید و از درون شب تار گل صبح خواهد شکفت.
سلام بر بهار که در اوج رنجها و دردها به داد آدمی میرسد و با گل و بلبل و سنبلش به زمستان سرد و تیره میخندد و فریاد میزند:
غبار بشوی، زچهره خود، بهار رسید. بهار وزید، بهار شکفت، بهار دمید...

ــ هنگامه پائیز و بخصوص وقتی زمستان فرا میرسد مایعی به نام «کالوز» راه آوندها و عبور شیره های گیاهی را در درختان میبندد، برگها زرد میشوند و میریزند و درختان ماتم میگیرند امّا، با فرا رسیدن بهار این سّد گران به کنار میرود و نو از دل کهنه خروج کرده، «کالوز» آب میشود و شیره های گیاهی قهقهه کنان از راه میرسند.
راستی که برای همه آزادیخواهان، بهار چه همنشین زیبائی است.
...
به دنبال ورود اعراب به ایران و پس از آنکه دعوت همه به اسلام جای خود را به تحمیل اسلام برهمه داد و آتشکده ها خاموش شد، در آن «دو قرن سکوت»، و سپس در لحظه لحظه شکست ها و ناکامی های بعدی، که با خون و اشک و جنگ و زندان و تیرباران میگذشت، در هر بهار نوروز راوی بهاران بود.
.................................
ــ شهریار شاعر نامدار آذربایجانی در منظومه «حیدربابا» به بهار و زمستانی که ما برای هم میسازیم اشاره میکند:
حیدر بابا، آغا جلارون اوجالدی ــ اما حیف جوانلارین قوجالدی
تو خلیلارین آریخلیوب آجالدی ــ گولگه دوندی، گون باندی، قاش قرلدی
قوردون گازی قاران لیقدا بَرَلدی...
حیدر بابا درختانت قد کشید، اما دریغ که جوانانت را قد خمید. برّه ها را لاغری آمد پدید، ظلمت شب به روشنی چیره شد، چشمان گرگ در سیاهی خیره شد.
...................................
ــ در باره نوروز کتب بسیاری نوشته شده، قدیمی ترین آن ها متعلق به حدود ۱۲۰۰ سال پیش است.
در قرن سوم و چهارم هجری است که از نوروز سخن میرود. کتاب «تاج» تألیف جاحظ که فشرده کتاب «روزبه فارسی» و یا ابن مقفع بعدی است، یک نمونه محسوب میشود. پس از آن ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه» و نیز «التفهیم» در باره نوروز سخن گفته است.
مروج الذهب مسعودی و کتاب با ارزش «تاریخ یزدگردی» که بحث مفصلی در مورد اعیاد ایرانیان دارد نیز از نوروز و میر نوروزی و... نوشته است.
مجمع التواریخ، القصص، طبقات ناصری، شاهنامه فردوسی، تاریخ طبری، عیون الاخبار، ابن قتیبه دینوری و نوروز نامه عمر خیام... هم به نوروز اشاره دارند.
بعدها هر کتابی که در باره این عید باستانی نوشته شده با تکیه به کتبی که نام بردم بوده است. ضمناً همه شاعران جهان بدون استثناء به بهار دخیل بسته اند و در شعر فارسی نیز بهار میدرخشد. رودکی، فرخی سیستانی، نظامی، کسائی، خیام، دقیقی، صائب، سعدی، حافظ، منوچهری، مولوی،... سهراب سپهری، سیاوش کسرائی، نیما، شاملو...رهی معیری، خرسندی، اسماعیل وفا...
نویسندگان ما نیز به نوروز و بهار پرداخته اند. استاد ذبیح الله صفا، کاظم زاده ایرانشهر، دکتر محمد معین، سعید نفیسی، مرتضی راوندی، دکتر مصاحب، دکتر محسن هشترودی، شاهرخ مسکوب و... همه و همه به بهار گریز زده اند. کویر دکتر شریعتی نیز مقاله زیبائی در باره نوروز دارد.
...................................
ــ اصل»استخلاف»و «استبدال» (با مُسامحه آلترناتیو) به وضوح و با هزار زبان نشان میدهد که آینده از آن انقلابیون است و نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد و بر خلاف دیدگاه «فوکومایا» و استادش هانتینکتون که از «پایان تاریخ» دَم میزدند، جهان درجا نخواهد زد و همیشه به ساز از ما بهتران نمیرقصد...
وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْمًا غَيْرَكُمْ... يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ
نو، از دل کهنه خروج خواهد کرد.
***
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com