اگر مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی است، اگر گذشته چراغ راه آینده است، اگر ریشه نهال آزادی که امروز در بطن اجتماع ما رشد میکند در گذشته ما و در تاریخ ما است، اگر قبول داریم که نهالی که پیوند خویش را با ریشه بگسلد، محکوم به زوال و نیستی است، اگر میپذیریم که برای رهروان راه آزادی تنها داشتن صداقت، نیت پاک و فداکاری کافی نیست، پس باید تجربیات تلخ و شیرین پیشینیان را به دقت و صحت بیآموزیم و از دانستن نهراسیم. مگر بدون آنکه بدانیم چرا مردم ما در مبارزه ای شکست خورده و در پیکاری دیگر پیروز شده اند، امکان پیروزی داریم؟
با پوزش از ضعف اطلاّعات و قلم فقیرم، در آستانه ۱۴ اسفند که عباس شهریاری در چاه عملکرد خویش افتاد، با یادآوری این واقعیت که سنگ اندازی جلوی راه آزادیخواهان آخر عاقبت ندارد و تمام تاریکی های دنیا نیز که با هم جمع شوند، روشنائی یک شمع کوچک را هم نمیتوانند خاموش کنند ــ زندگی پر فراز و نشیب او را که سراسر عبرت است، باز میکنم و برای مهار کینه های کوری که در درون هر کدام ما است، دوست دارم در عین انزجار ازعملکرد خائنانه ای که به دشمنان آزادی امکان ضربه زدن میدهد، برای او که اکنون هزاران کفن پوسانده و بازیچه ای بیش نبوده، طلب رحمت کنم...
به امید اینکه از پس این شب های تیره و تار، صبح، صبح سپید از راه برسد و دور و تسلسل باطل خشونت، جای خود را به رواداری و مدارا بدهد و بنیان اخلاقی دوران جدید را پی ریزی کند...
بدون تردید این روز خواهد رسید حتی اگر از خاک من و تو گندمی برآید و در تنوری بسوزیم و یا علفی بروید که بزها در آن چرا کنند...
بگذریم و داستان مرد هزار چهره را دنبال کنیم.
عباسعلی (عباس) شهریاری فرزند اسماعیل در سال ۱۳۰۷ در دوان از توابع کازرون متولد شد. او در سال ۱۳۲۲ از کازرون به آبادان رفت و به عنوان کارگر به استخدام شرکت ملی نفت در آمد. این سالها مقارن بود با فعالیت حزب توده، بنابراین او نیز عضو آن حزب شد.
عباس شهریاری یکی از گردانندگان اعتصاب کارگران در سال ۱۳۲۵ بود. در اعتصاب پالایشگاه آبادان در سال ۱۳۳۰ به همراه ۶۹ نفر دیگر، از کار اخراج گردید. سپس در کارخانه چیت سازی مشغول کار شده و آنجا در رابطه با حزب توده به پخش اعلامیه و توزیع روزنامه نوای ظفر پرداخت. پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به زندان افتاد و پس از آزادی، به کارخانه قند فسا رفته و به علت فعالیت سیاسی مجدد به مدت ۶ ماه زندانی شد. او بعد از آزادی از زندان در سال ۱۳۳۴ به کویت رفت و شبکه حزبی را در میان کارگران مهاجر ایرانی به وجود آورد. در اواخر سال ۱۳۴۲ به خدمت ساواک درآمد و با شماره رمز ۶۴۶ و نامهای مستعار مسعود، اسلامی، جوادی، آقای مهندس، شاهین، سهیل طاهری و...مشغول کار شد.
به قول دبیر کل حزب توده دکتر رادمنش، عباس شهریاری (عباسعلی شهریاری نژاد)، «نه تنها یک کادر درجه اول، بلکه یک شخصیت سیاسی در مقیاس بین المللی است!»
***
بقایای رهبری حزب توده، چهار نفر از اعضای سابق (پرویز حکمت جو ــ علی خاوری ــ علی حکیمی ــ و عباس شهریاری) را برای فعالیت به داخل کشور میفرستند و رادیو پیک (که متعلق به حزب توده بود) اقدامات این ۴ نفر را تأئید میکند و آنان سازمانی (وابسته به حزب توده) به نام تشکیلات تهران به وجود میآورند و نشریه ای نیز به نام «ضمیمه مردم» منتشر میکنند.
روس ها که شهریاری را به دبیر کل حزب توده «دکتررادمنش» معرفی کردند ـ بدرستی ماهیتش را نمیشناختند. او شیشه خورده داشت! و «توزرد» از آب در آمد.
شهریاری با هدایت ساواک رژیم شاه که یکی از کارهایش نفوذ و رخنه به جمع آرادیخواهان بود، تعدادی از بازجویان و افراد اطلاعاتی را وارد تشکیلات تهران کرد وکم کم صاحب اختیار و همه کاره تشکیلات فوق شد.
او نه تنها افراد جدیدی را به دام میانداخت، بلکه بوسیله افراد وابسته به خود از گوشه و کنار، اطلاعاتی راجع به گروه های دیگر نیز جمع میکرد و برایشان تله میگذاشت.
جدا از داستان لورفتن حزب توده در اصفهان (در سال ۱۳۳۷) که برخی نشانه ها خبر از آلودگی عباس شهریاری میداد و این فکر را دامن میزد که نکند دست او که گاه و بیگاه غیبش میزند در کار باشد ــ اولین اقدام این جاسوس مکّار، لو دادن شبکه کوچکی بود که در سال ۴۲ میخواست عده ای را از طریق مرز شمالی به شوروی بفرستد که همه بدون استثناء در دام افتادند.
یکسال بعد علی خاوری که حامل نامه ای برای کمیته مرکزی بود همراه با حکمت جو، معتمدیان و عمارلو در شهر هشتپر آستارا به اسارت در آمدند. عامل لو دادن آنها نیز، عباس شهریاری بود. اما به جای شک به او، به خودشان! و به معتمدیان بیچاره مشکوک شدند. از این عده پرویز حکمت جو در سال ۵۳ زیر شکنجه های ساواک جان داد.
وقتی بدین ترتیب حکمت جو و خاوری از صحنه حذف شده، به زندان میافتند، عباس شهریاری زمام امور را به دست میگیرد و تشکیلات جنوب و آذربایجان ِ حزب توده (و نیز تشکیلات نیم بندی در کرمانشاه) را، راه اندازی میکند. حالا هدایت هر سه تشکیلات در دست با کفایت مرد هزار چهره و به عبارتی دیگر در دست بازجویان ساواک است!
آنها هم آگاهانه گاه و بیگاه به یکی از تشکیلات سه گانه ضربه میزدند وعده ای را دستگیر مینمودند که پی را کور کنند. بعد از بازداشتهای های آگاهانه ساواک که با هدایت شهریاری صورت میگرفت، او به بهانه رسیدگی به تشکیلات خوزستان یا اصفهان که ضربه دیده بود! کفش و کلاه میکرد و راهی انجا میشد، همه امور را قبضه میکرد و سازمانی را که میبایست متمرکز باشد، در چنگ خود میگرفت.
البته در تشکیلات جنوب مبارزینی چون جاسمیان و ظروفی شاخص بودند، اما در واقع شهریاری آن ها را هم سر کار گذاشته بود.
تشکیلات تهران عملاً یک اداره از ساواک بود اما رهبری حزب توده در خارج پز میداد که توانسته در سایه پنهانکاری یک تشکیلات حزبی در حال گسترش بوجود آورد.
ساواک بخصوص خاطرخواه تشکیلات تهران بود، امّا چون میدانست در یک نقطه باید هر سه تشکل را کله پا کند، نمیخواست زود قالش را بکَند، تمایل داشت تا آنجا که ممکن است شیره اش را بِکشد و آنرا سرپا نگاهدارد تا بطون و اُمهاتّش را بیرون بریزد!
تشکیلات مزبور (یادمان باشد که هدایتش دست خود ساواک است) برای اینکه عناصر صادق و شریف درون خود را خلع شعار کند، گاه و بیگاه به اعتراضات ظاهرا تندی هم دست میزد مثلا اعلامیه تند و تیزی علیه دولت رومانی میداد چرا؟ چون با دولت میخواهد رابطه اقتصادی داشته باشد و یا نامه سرگشاده ای میداد و به فروش اسلحه توسط شوروی به ایران اعتراض و گله میکرد.
در اواخر سال ۴۵ با یک صحنه سازی، چاپخانه ای که «ضمیمه مردم» را آماده میکرد، کشف شد و کارگران شریف و بزرگواری چون صابر محمد زاده و آصف رزم دیده (که خیاط بود) دستگیر شدند.
صابر کارگر تراشکار بود
(و او همان کسی است که روز ۱۳ خرداد سال ۴۲ رفته بود روی درختی نزدیک مدرسه فیضیه قم و سخنرانی مشهور آیهالله خمینی را ضبط کرده بود که در رادیو پیک و سرتاسر ایران پخش شد. ضمناً آصف رزم دیده، در قتلعام سال ۶۷ به دار آویخته شد.)
***
بگذریم...
بعد ازکشف چاپخانه تشکیلات، باز هم شهریاری و ساواک فیلم بازی کردند! و اینجا و آنجا میگفتند که حزب بیدی نیست که با این بادها بلرزد، خلق پیروز میشود، باکی نیست، اگر زیر زمین هم شده دوباره چاپخانه پیدا میکنیم.
آنها ترتیبی دادند تا در چاپخانه های ساواک اعلامیه ها و جزوه های تشکیلات چاپ شود. قصد رژیم این بود که تا میتواند به کمک مرد هزار چهره سرنخ های تازه ای بدست آورد.
جُدا از این تشکیلات سه گانه، عباس شهریاری مرزهای دیگری را هم در نوردید.
سال ۴۹ گروه جزنی و دکتر اعظمی تصمیم میگیرند چند نفر را (که زنده یاد هیبت الله معینی هم در شمار آنها بوده) از ایران خارج کنند. محل قرار آبادان تعئین میشود. هیبت (همایون)، سر قرار اول میبیند اوضاع عادی نیست و مشکوک میشود، در قرار دوم اطمینان پیدا میکند که ساواک تور پهن کرده و با همراهش از تور فرار میکنند.
نمونه دیگر: پس از دستگیری بیژن جزنی، تعدادی از فدائیان تصمیم گرفتند به منظور کسب تجربه و ارتباط با جنبش فلسطین از ایران خارج شوند. علی رغم اینکه چند نفربه شدت مخالف بودند کسی برای این منظور با عباسعلی شهریاری تماس بگیرد آنچه نباید بشود، روی میدهد...
سعید کلانتری و چوپانزاده توسط شهریاری در دام ساواک افتاده و در مرز دستگیر میشوند.
هیبت در زندان شاه میگفت اکنون همه میدانیم که در آبادان نیز که ساواک تور پهن کرده بود، دست آلوده عباس شهریاری در کار بوده است. او در مطلبی که با عنوان «در قلب بزرگ خلق، یاد بیژن و همرزمان همیشه زنده است» آنجا که از زندان ودیدارش با بیژن یاد میکند، به عباس شهریاری اشاره میکند و به توصیه بیژن، دکتر اعظمی و بچه های بیرون زندان را در جریان توطئه های ساواک و شهریاری قرار میدهد....
توطئه «ساواک و شهریاری»، دامن گروه بیژن جزنی را رها نکرد و چاپخانه این گروه نیز مورد شناسائی قرار گرفت و لو رفت. شهریاری ابتداء ناصر آقایان را که سابقاً از اعضای حزب توده و... بود، به آنجا رسوخ داد. ناصرآقایان وانمود کرد که یک انقلابی طرفدار مشی مسلحانه است. او (و در واقع، شهریاری) باعث دستگیری عده ای و فراری شدن عده ای دیگر شد.
غیر از موارد بالا، حسن ظریفی هم که با تشکیلات تهران در ارتباط بود و هنگام مخفی شدن میکوشید از امکانات شهریاری استفاده کند، عملا در نظارت ساواک قرار گرفت و سر قرار دستگیر شد.
درکتاب زندگی نامه ی حسن ضیاء ظریفی، برادرش به یکی از نامه های او اشاره میکند که از زندان، ساواکی بودن عباس شهریاری رابرملا میکند.
۵ نفراز باقی مانده های گروه بیژن جزنی نیز، که مخفی بودند با شهریاری تماس گرفتند و او قول داد که تمام آنها را از مرز خارج میکند. فدائیان هشیارانه گفتند اول ۲ نفر از ما خارج شوند و اگر آنها سالم رفتند و قرار سلامتی شان رسید، ۳ نفر بقیه میروند. شهریاری هم با هدایت ساواک جواب داد باشد بسیار خوب، اول ۲ نفر بروند!
نقشه شهریاری این بود که همه را به دام اندازد، او صفاّری آشتیانی و صفائی فراهانی را از مرز عبور داد و ۳مبارز دیگر را به تور انداخت.
گویا یکی دیگر از افراد گروه جزنی هم بدنبال پناهگاه میگردد و از حزب توده تقاضای کمک میکند و شهریاری او را میپذیرد و یکراست تحویل ساواک میدهد.
از خیانت های دیگر مرد هزار چهره، شرکت در شناسائی گروه فلسطین (گروه شکرالله پاک نژاد) و فراهم آوردن شرائط دستگیری آنان است. با دوز و کلک شهریاری ۳۰ نفر از این گروه در دام ساواک افتادند که ۱۸ نفر آنان در دی ماه ۴۹ محاکمه شدند.
قبلا در مقاله های مربوط به «شُکری» (شکرالله پاکنژاد) هم نوشته ام که ساواک پس از پی بردن به فعالیت دامنه دار گروه فلسطین به کمک جاسوسان کارُکشته ای چون شهریاری و خوش خدمتی های افراد زبون، آنها را زاغ سیاه میپاید و تا حدود زیادی َسرنخ این جریان را بدست میگیرد تا حّدی که رابط جنوب «شهید حسین ریاحی» را قانع میکند که برای خروج مبارزین به جای مسیرُپر خطر ! ودور و درازی که به کمک عشایر در گذشته استفاده میشد، راه خروج از مرز شلمچه را که هم کوتاهتر و هم ماشین رو است، برگزیند و به قول مامور ساواک که به ریاحی گفته بود: «لقمه را دور سر نچرخانند» و چنین شد، غافل از اینکه «کوتاهترین راه، راه مستقیم است» تنها در هندسه اقلیدسی جواب دارد!...
رابطین گروه که غالباً خود ساواکی ها بودند، افرادی را که میخواستند از جنوب به عراق و از آنجا به فلسطین بروند، تحویل میگرفتند و بعد کت بسته از لب مرز به زندان اوین و قزل قلعه و... میفرستادند و جالب اینکه از قول همه با مثلا رمز اطلاع میدادند که ما سالم رسیده ایم! خیالتان جمع باشد، نفرات بعدی بیایند.
ساواک عمداً رابطین تهران و جنوب، یعنی حسین ریاحی و بهروز ستوده را دستگیر نکرده و برای تله گذاری بیشتر راحت گذاشته بود تا همین طور به کار خود ادامه دهند.
از پهن کردن این دام بزرگ شکنجهگرانی چون یوسفی،عضدی (ناصری) و حسین زاده (عطارپور) و... در پوست خود نمیگنجند.
وقتی نوبت شکرالله پاک نژاد میرسد وی یک رمز جداگانه نیز با حسین ریاحی میگذارد و آن اینکه اگر سالم به آنسوی مرز رسید، خودکارش را هم به قاچاقچی میدهد تا به او (ریاحی) بدهد. اگر قاچاقچی خودکارمخصوص شُکری را نداد معلوم میشود همه در دام ساواک افتاده ودستگیر شده اند.
با ابتکار شکری، نقشه شهریاری تا حدودی خنثی میشود و بهروز ستوده و حسین ریاحی از تور ساواک گریخته، راهی فلسطین میشوند.
یکی دیگر از خیانت های شهریاری، گرفتن ارتباط با گروه کوچکی به نام «آرمان خلق» بود که در نتیجه همه در تور ساواک افتادند. هوشنگ تره گل، بهرام طاهر زاده، همایون کتیرایی، ناصر کریمی و غلامرضا اشترانی متعلق به گروه مزبور بودند.
شهریاری برای به دام کشیدن مبارزین شریف این میهن سراغ خیلی ها رفته بود و از جمله تلاش کرد که جواد معینی، مرتضی زربخت و افراد دیگر را هم مجددا به تورساواک بکشاند.
به جز آصف رزم دیده و صابر محمد زاده، از جمله افرادی که قربانی شهریاری شدند «گاگیک آوانسیان»، مرتضی باباخانی، هدایت الله معلم، سرگرد حسن رزمی (فرمانده گردان همدان)، مهندس معصوم زاده، سلیمان دانشیان، همت زاده، نجاریان، رزم آرا (شوهر خواهر پرویز حکمت جو) ویک راننده (؟)، برادرخودش حسین ! و بخصوص پرویز حکمت جو و علی خاوری بود.
حکمت جو خیلی جسور بود اما افسوس که حتی پس از دستگیریش هم به شهریاری مومن بود و همانند دکتر رادمنش باور نمیکرد که عباس شهریاری خودی نیست. غافل از اینکه حتی نامه هائی که این شهید بزرگوار از زندان برای خانواده اش مینوشت سر از شهریاری و بازجویان ساواک (مثل رسولی) در میآورد.
زنده یاد صفر قهرمانی درگفتگو با علی درویشیان میگوید خاوری و حکمت جو حتی بعد از دستگیری شان هم باور نمیکردند که شهریاری جاسوس است علاوه بر من (یعنی صفرقهرمانی)، عزیز یوسفی و بیژن جزنی هم به آنها گوشزد کردند این شهریاری جاسوس است. به حکمت جو میگفتیم تو که با زنت در آلمان شرقی مکاتبه داری خب بابا جون یه جوری به آنها بنویس که حواسشون جمع باشد، اما آن دو قبول نمیکردند تا اینکه رادیو پیک گفت... آنوقت باور کردند!
شهریاری میکوشید از طریق «حکیمی» نامی، دبیر کل حرب توده یعنی دکتر رادمنش را تحت این عنوان که «در ایران وضع انقلابی حاکم است» به داخل بکشاند...
نورالدین کیانوری در صفحه ۴۵۱ کتاب خاطراتش مینویسد:
«... یکی از افراد ساواک از طریق شوروی به دیدار دکتر رادمنش آمد و از قول عباس شهریاری این مسئله را مطرح کرد که در ایران وضع انقلابی حکمفرما است ولی رهبری حزب در داخل کشور پس از دستگیری خاوری و حکمت جو... بسیارضعیف شده و لازم است که هرچه زودتر چند تن از رفقا به ایران بیایند. پیشنهاد ما این است که کیانوری، منوچهر بهزادی و آشوت شهبازیان به داخل بیایند. در این زمان ساواک طرح ربودن دکتر رادمنش به ایران را هم میچید. میخواستند دکتر رادمنش را به مرز قصر شیرین بکشانند و سپس وی را بیهوش کنند و به ایران ببرند اما اجرای طرح درست با روز وقوع کودتا در عراق مصادف شد که حزب کمونیست عراق مخفی شد و دکتر رادمنش نیز در خانه یک هوادار حزب کمونیست عراق پنهان شد.»

یکبار هم با هدایت شهریاری ساواک مأموری را به نام «ملایری» از مرز آستارا وارد شوروی میکند که روسها او را پس از عبور از مرز دستگیر میکنند. آنها مکالمات مرزی را کنترل میکردند و پی میبرند که این فرد جاسوس سازمان امنیت است.
ملایری در بازجوئی ۱۵ همکار ساواک از جمله عباس شهریاری را فاش میکند و میگوید از طرف حزب توده مأموریت داشتم با دکتر رادمنش تماس بگیرم و نامه عباس شهریاری را هم نشان میدهد. این خبر را به رادمنش میدهند اما او زیر بار نمیرود! و میگوید از کجا معلوم در شوروی او را شکنجه نکرده باشند؟! تازه روسها بیماری «اسپیونیت» یعنی جاسوس سازی ESPIONNATE دارند.
ایرج اسکندری در صفحه ۳۵۵ خاطراتش مینویسد «میلیوانف» به من گفت: шпион! Он шпион, честное слово «شهریاری، شپیون، اون شپیون چسنویه سلووا» یعنی این شهریاری جاسوس است. این (که جاسوس است) عین حقیقت است»...
مسئله مرد هزار چهره در پلنوم ۱۳ حزب از ۶ تا ۱۱ آذر ۱۳۴۸رسماً مطرح میشود و مسئله شهریاری، جاسوسی حسین یزدی پسر دکتر مرتضی یزدی و عوامل دیگر از جمله نارضایتی های مقامات شوروی، رادمنش را کله پا میکند...
در بخشی از اسناد منتشر شده از پلنوم سیزدهم چنین آمده است:
«در پلنوم موضوع تسلط ساواک بر سازمان حزب در ایران توسط عباس شهریاری و باند او که تشکیلات تهران را به وجود آورده و توانسته بودند اعتماد کامل رفیق رادمنش را به خود جلب کنند از سوی رفیق کیانوری مطرح گردید... جریان رسیدگی در کمیسیونها روشن ساخت که عباس شهریاری سازمان حزب را مجموعاً در دست ساواک نگاه داشته است و هیأت اجرائیه پس از آشنایی با نتایج رسیدگی، رفیق رادمنش را که علی رغم دلایل روشن حاضر به قبول واقعیت نبود، از مقام دبیر اولی حزب معلق ساخت و پلنوم چهاردهم را برای حل مسأله تدارک دید.»
***
شهریاری که به زبان عربی هم آشنا بود، در کشورهای عربی و جنبش های جزایر و سواحل خلیج فارس و نیز محافل ایرانیان مقیم خارج، هر چه میدانست به ساواک داد. او حتی سازمان امنیت عراق (امن العام) را هم فریفت و از این راه خدمت بزرگی به ساواک وسازمان سیا نمود. شهریاری برای خام کردن بختیار و سازمان امنیت عراق یک سری عملیات نظامی جعلی هم راه انداخت و وانمود کرد که «عبدالغنی الراوی» ژنرال فراری عراق را که از مخالفان دولت عراق بود و در اختیار رژیم ایران قرار داشت، ترور کرده است!
تیمور بختیار آنقدر خوشحال شد که چند ساعت طلا برای قاتلان «الراوی» فرستاد! ساواک هم چندی بعد ژنرال الراوی را سُر و مُر و گنده، به تلویزیون آورد تا دولت عراق و تیمور بختیار را حسابی خیط کند.
ساواک همچنین در سال ۵۲ شهریاری را به کویت فرستاد و او شبکه جاسوسی رژیم شاه را در کشورهای خلیج فارس رهبری میکرد. یکبار نیز مسئول بخش فارسی روزنامه مترقی الطلیعه در کویت شد تا از این طریق ایرانیانی را که با آن روزنامه ارتباط داشتند، شناسائی کند.
مرد هزار چهره زمانی هم وابسته سفارت ایران در یکی از کشورهای عربی بود و یک گروه از مأموران تعلیم دیده ساواک را رهبری میکرد که وظیفه داشتند انقلابیون ایرانی مقیم کشورهای همجوار غربی و جزائر خلیج فارس را بدزدند و به کمک شکنجه اطلاعاتی راجع به جنبش های منطقه از آنها بدست آورند، مقر این گروه در سفارت ایران در کویت قرار داشت و گویا حسین زاده شکنجه گر معروف ساواک نیز آنجا را از دور هدایت میکرد.
گفته شده شهریاری، در سازمانهای انقلابی کشورهای عربی نیز نفوذ کرده و لطمات زیادی به جنبش های خلقهای عرب همجوار ایران وارد نموده است. او با چپ زدن و مخالف خوانی نه تنها مبارزین میهن ما را به دام ساواک انداخت، مبارز عراقی «رفیق عادل» را هم که از رهبران حزب کمونیست عراق بود به ساواک تحویل داد.
***
قبل از آنکه به صحنه آرائی مشترک تیمسار تیموربختیار، با بقایای حزب توده که شهریاری در آن نقش شاه کلید را داشت، گریز بزنم، یادآوری کنم که سپهبد تیمور بختیار، مُوَسس ساواک و دست راست شاه بود که حتی افسران وفادار به محمدرضا شاه نیز، از شجاعتش تعریف میکنند. سرتیپ منوچهر هاشمی در کتاب «داوری، سخنی در کارنامه ساواک» و نیز «سرهنگ استاد عیسی پژمان» و... او را ستوده اند.
هنگامیکه حکومت پهلوی به بحران شکننده ای رسیده بود، بختیار میکوشید از طریق جلب نظر برخی همکارانش در ایران و بویژه مذاکره مخفی با آمریکائیان برنامه جانشینی شاه را، به مورد اجرا گذارد. شاه با قبول فشار آمریکا برای رفرم در حذف بختیار توفیق یافت و بازیهای روزگار بختیار را به عراق انداخت...
اینطور که دکتر رادمنش گفته است گویا شهریاری توسط «علی نقی منزوی» نزد بختیار میرود تا او واسطه شود سازمان امنیت عراق کاری به کار او نداشته باشد.
مرد هزار چهره در سال ۴۷ یک سازمان جعلی نظامی برای به اصطلاح عملیات مسلحانه بوجود آورد، اما در واقع ۳ تن از اعضای درجه اول این سازمان از ساواکی های قهاربودند. شهریاری به بقایای رهبران حزب توده که مقیم خارج از کشور بودند پیشنهاد کرد که با کمک تیمور بختیار، که به علت تضادهای شخصی با شاه از دستگاه دولت رانده شده و در عراق بسر میبرد یک به اصطلاح «جنبش آزادیبخش ایران» بوجود بیاورند!
بدین ترتیب تماس هائی بین بقایای رهبران حزب توده و بختیار برقرار شد. آنها به بختیار گفتند از گذشته خودش انتقاد کند اما او زیر بار نرفت، آنها هم زیر سبیلی این دهن کجی بختیار را نادیده گرفتند. (آیا همانزمان حزب توده اصلا برای اعضاء و هوادارانش این برخورد را صادقانه گزارش کرد؟ یا کلاً منکر چنین رابطه ای شد؟!)
شهریاری افراد ساواک را دور و بر بختیار چیده بود و از همه برنامه های او مطلع بود.
ممکن است کمی بزرگنمائی باشد اما ساواک گفته بود آشپز و راننده بختیار هم ساواکی بودند و زیر نظر شهریاری قرار داشتند. رژیم شاه میتوانست زودتر قال بختیار را بکند اما به دلیل اینکه عامل خودشان شهریاری او را دائماً زاغ سیاه میزد عجله نداشتند و در پایان بختیار هم ترور شد.
خلاصه اسلحه و مهمات زیادی از جانب بختیار و بقایای رهبران حزب توده روانه ایران گشت. یکی از ابتکارات بزرگ ساواک این بود که توانست با شهریاری و عواملی که کنار شهریاری گذاشت تمام اسلحه و مهماتی را که بختیار از طریق عراق به اشکال مختلف از طریق خوزستان وارد ایران میکرد، جمع آوری کند بدون آنکه ظرف مدت ۲ سال و نیم حتی ژاندارمری و مرزبانی خوزستان بو ببرند که داستان چیست.
مهمات مذکور بیش از ۶۰ هزاراسلحه (کمری، کلت، مسلسل و انواع دیگر) بود. اسلحه ها کجا میرفت؟ به وسیله شهریاری یک راست به ساواک میرسید و ساواک هم آنها را برای نمایش بزرگ تلویزیونی آماده میکرد. رژیم شاه میخواست بدین ترتیب آبروی رهبران حزب توده را ببرد که با بختیار رویهم ریخته اند و از سوئی میخواست با تظاهر به کشف یک جریان مثلا پیچیده و مخفی به یک قدرت نمائی بزرگ دست بزند.
برنامه تلویزیونی مقام امنیتی رژیم شاه، پرویز ثابتی با عباس شهریاری (که او را از پشت و نیم رخ نشان میداد) آخرین سریال این نمایش بود. نمایش ثابتی که البته مصرف خارجی هم داشت و با آن ساواک، خودی نشان میداد و «جزیره ثبات» را به رخ میکشید، پر آب و تاب بود و خیلی مردم ایران را تحقیر کرد که ساواک چنین و چنان است و احَدی نمیتواند جیک بزند...
ثابتی فیگور گرفت که یکی از انقلابیون! (آقای عیاسعلی شهریاری نژاد) را هم گرفته ایم! مقام امنیتی رژیم شاه خیلی تلاش کرد تا روحیه مردم را خرد کند. ساواک به عمد به برخی از دستگیرشدگان، زندانی نداد و آنها را برای تعقیب و ردیابی بیشتر آزاد کرد.
ثابتی در آن مصاحبه گفت: ساواک یک میلیون عضو دارد و بقیه مردم هم مجبور به همکاری با آنان هستند. تلاش ساواک و ثابتی بدبین کردن مردم ایران به همدیگر بود و راستش تا حدودی موفق شد....
قرار بود مثلا شهریاری زندانی و اعدام شود، اما سر ازشرکت کشتی رانی آریا در آبادان در آورد و مدیر برجسته آنجا شد. او در پست جدید یک عصا به دست گرفت و َشل َشلی راه میرفت.
آیا مثلا شکنجه ها سخت و جانفرسا بوده!؟ یا میخواست ناشناخته بماند؟ البته شایع هم بود که نکند داخل آن عصا اسلحه مَسلحه ای پنهان باشد!... او لقب مرد خطرناک گرفت... تا اینکه ماجرای ثبت نام دخترش در دانشکده نفت آبادان و اعتصاب دانشجویان پیش آمد.
آنزمان دانشکده نفت فقط پسران را میپذیرفت و حضور دختر عباس شهریاری پرسش برانگیز بود و اصلا شرکت کردن او در کنکور هم جای سئوال داشت. دانشکده آبادان در اعتراض به اینکه نباید دختر یکی از سران ساواک (منظورشان شهریاری بود) وارد دانشکده نفت بشود، تعطیل شد و بالاخره دانشجویان ساواک را از این غلط های اضافی پشیمان کردند...
***
به گفته تهرانی (از بازجویان مشهور)، عباسعلی شهریاری نژاد (معروف به مرد هزار چهره) از ماموران ساواک بوده است. تهرانی گفت: او در راس کار قرار داشت و از طریق همین شخص سایر مامورین وارد تشکیلات شدند.
بهرحال، همانطوری که در اعلامیه فدائیان دیدیم در ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه بامداد روز چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۵۳، عباس شهریاری (عباسعلی شهریاری نژاد) در خیابان پرچم به کام مرگ افتاد.
حمید اشرف، شهریاری را با چهره اصلی اش میشناخت و گویا به شکل تصادفی به او بر میخورَد. یک روز در تاکسی بوده و شهریاری هم سوار آن تاکسی میشود و جلو مینشنید. در محلی که شهریاری پیاده میشود حمید اشرف او را تعقیب میکند و محل زندگیش مشخص میشود.
فدائیان، بعد از چند روز تعقیب و مراقبت از سوی یک تیم سازمان، و اطمینان از شناسایی (بهروز ارمغانی وی را شناسایی کرد)، طرح عملیات را ریختند.
بهمن روحی آهنگران مسئول شلیک اولیه و مسئول صحنه عملیات بود. بهروز ارمغانی مسئولیت شلیک تیر خلاص و تفتیش بدنی او به منظور برداشتن مدارک را بعهده داشت. فرهاد صدیقی پاشاکی مسئول پرتاب کوکتل و پخش اعلامیه و سردادن شعار شد. «احمد...» (سیامک اسدیان = اسکندر) راننده اتومبیل بود و در فاصله ۱۰۰ متری از صحنه عملیات استقرار یافت. زهرا قلهکی نیز در خارج از صحنه به همراه روحی آهنگران اتومبیل را به خانه باز گرداندند.
گفته میشود فردی که بنام احمد در عملیات مزبور شرکت داشته سیامک اسدیان مشهور به اسکندر است که مسئول شلیک تیر خلاص به عباس شهریاری و نیز تفتیش بدنی او به منظور برداشتن مدارک بوده است.
چریکها مجازات وی را با عنوان «عملیات خسرو روزبه» به اطلاع مردم ایران رساندند.
...
اسکندر اسدیان در بهمن ۵۷ در خرم آباد با اشاره به روز مجازات شهریاری گفت:
«او حسابی ترسیده بود... حمید اشرف عصای شهریاری را که کلی افسانه در بارهٔ آن ساخته شده بود که مسلسل است و غیره بر داشت... در اصل هم عملیات را با این حساب که عصای او اسلحه خاصی است طرح ریزی کرده بودند. اسکندر گفت آن فقط یک عصای عادی بود.»
چه بسا از جمله دلائل به رگبار بستن بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و یارانشان در تپه های اوین، نه فقط ترور تیمسار زندی پور (که تهرانی بازجوی ساواک، در دادگاهش گفت) و نه کشف ترور رئیس زندان قصر سرهنگ زمانی و نه حتی ترور تیمسار فرسیو...، بلکه، مجازات شهریاری باشد.
از قول حمید اشرف گفته شده اگر مجازات شهریاری، عاملی برای ربودن و کشتن جزنی و یارانش شده باشد، ما اشتباه کردیم.
همه تسلیم نشدند.
قرآن در آیه هشتم سوره مائده نکته زیبائی دارد:
وَلاَ یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ...
یعنی دشمنی قومی (گروه و جریانی) باعث نشود که شما پا روی عدالت بگذارید. (جوانمردانه قضاوت کنید)
· درست است که ملت ما از وابستگی به بیگانه (هرکه و هر چه باشد) و از گماشتگی های بی فرجام بیزار است،
· درست است کهامثال عباس شهریاری لباس حزب توده پوشیدند و خیانت را بهاوج رساندند،
· درست است که شکست نهضت ملی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تنها ناشی از قدرت ارتجاع و استعمار نبود و در این شکست مسئولیت حزب توده بسیار بالا است،
· درست است کهامثال مرتضی یزدی و بهرامی و... قبح تنفر از آرمانهای انسانی و عدالت خواهانه را با سازشهای خویش شکستند و بذر یأس پاشیدند...
· درست است که برخی رهبران حزب توده از فرط کبر و غرور، تاب تحمّل کوچکترین انتقاد و اعتراضی را نداشتند و برای کسانی که کورکورانه اطاعت نمیکردند و شخصیت و استقلال فکری نشان میدادند، جز تهمت و افترا و بدنام کردن و طرد آنها پاسخی نداشتند،
· درست است که به لحاظ سیاست خارجی به شکل شرم آوری از شوروی تملق گفتند و دنباله روی از آن دولت را توجیه میکردند،
· درست است برخی از وابستگان این جریان با شهادت امثال موسی خیابانی و شکرالله پاک نژاد و الله قلی جهانگیری به ساز ارتجاع رقصیدند... امّا...
امّا فراموش نکنیم که در گذشته، دورهای هم بود که تودهای و روشنفکر برای قشر عظیمی از جوانان دو مفهوم مترادف بود و حزب توده با شعارها و آرمانهای ترقی خواهانه توانسته بود در جلب برخی از درخشان ترین چهره های ادبی و فرهنگی زمان خویش موفقیتی چشمگیر داشته باشد.
امثال صادق هدایت، نیمایوشیج، احمد شاملو، شاهرخ مسکوب، عبدالحسین نوشین (که اگر نبود تئأتر ایران نبود)، محمد قاضی، اردشیر مُحِصّص، پروفسور محسن هشترودی، پرویز شهریاری، مرتضی راوندی، بهاذین، جلال آل احمد و.... گرچه همهاشان تودهای نبودند یا نماندند، امّا به آرمانهای حزب و یا افرادی چون دکتر ارانی تعلق خاطر داشتند.
از حق نباید گذشت. بسیاری از برجسته ترین آثار ادبی و علمی را وابستگان حزب توده ترجمه و تألیف نمودند.
فراموش نکنیم که وقتی حزب توده تأسیس شد، پیشروترین افراد طبقات زحمتکش کشور را دور خود جمع کرد، اتحاّدیه های صنفی را سازمان داد، با انتشار روزنامه ها و مطبوعات در روشن کردن مردم و افشای ماهیت رژیم وابسته شاه توفیق یافت و تشکیلاتی بودن و از راه جمعیت و تشکیلات کارکردن را را به خیلی ها آموخت و در اولین سالهای مبارزه مخفی توانست تعداد زیادی از صدیقترین مبارزین را به دور خود جمع کرده و سازمان متشکلی که تا آن تاریخ در کشور ما سابقه نداشت به وجود آوَرد.
با پیدایش حزب توده واژهایی که چندان به گوش مردم آشنا نبود بر سر زبانها افتاد. حقوق مردم، حقوق زنان، سازمان جوانان، حقوق کارگران، کلوپ، تئاتر، موسیقی...
حزب توده از زحمتکشان و نفتگران جنوب جمایت میکرد. در تاریخ مبارزات نفتگران جنوب میبینیم که بخش اعظم نفتگران تحت رهبری حزب توده است که سازماندهی میشوند و فعالیت میکنند و بر علیه نیروهای انگلیسی وارد عمل میشوند.
حزب توده سندیکاها، اتحادیههای کارگری، اتحادیههای کشاورزی ایجاد کرده و از دورترین نقاط خراسان تا دورترین نقاط خوزستان تأثیرگذار بوده است.
زمانی بود که غیر از نواّب صفوی و خلیل طهماسبی و... (از فدائیان اسلام)، و نیز آقای رضا زاده قشقائی ــ بقیه، یعنی بیش از ۹۵ درصد از زندانیان، تودهای بودند و رژیم شاه بالاترین فشارها را به آنان واردمیکرد. کجا همه به تسلیم کشیده شدند؟
در مورد شاه مراد دلفانی
رخنه و نفوذ شاه مراد دلفانی به سازمان مجاهدین خلق که در اثر یک اشتباه تاکتیکی در مورد تهیه اسلحه رخ داد و در شهریورماه سال ۱۳۵۰، بسیاری از اعضای سازمان را به زیر شکنجه کشید و راهبرانی چون حنیف و سعید محسن و... را به کام مرگ فرستاد، یک نمونه است. دلفانی در سال ۱۳۳۲ به زندان افتاد ولی با پارتی بازی پدرش که فرد با نفوذی بود آزاد شد.
شاه مراد دلفانی در سالهای قبل از ۳۸ در شاخه مخفی حزب توده فعالیت داشته و گویا کوپل (همراه) ریاضیدان شهیر کشورمان آقای پرویز شهریاری بوده است.
دلفانی در سال ۴۲ با سازمان کمیته انقلابی (کمیته انقلابی حزب توده) همکاری میکند، ولی یک ساواکی که در کمیته نفوذ داشته او را (در رابطه با خرید اسلحه و...) لو میدهد.
دلفانی زیر شکنجه مقاومت کرده و خرید اسلحه را قبولن میکند و سه سال زندان حُکم میگیرد، بعد از دو سال و نیم مشمول عفو شده و آزادش میکنند. گویا زنده یاد منصور بازرگان در زندان با او آشنا میشود و بعد از آزادی نیز او را میدیده است. دلفانی به خدمت ساواک در میآید و با آشنایی که با ناصر صادق داشته، با وعده تهیه اسلحه و مواد انفجاری برای مجاهدین، اعتماد آنها را جلب میکند و اطلاعات خود را در اختیار دشمن میگذارد. شنیده ام که دلفانی برای این که اعتماد مجاهدین را بیشتر جلب کند ماهی پنج هزار تومان به سازمان کمک مالی میکرده است، در آن سال ها افراد ممکن بود در ماه صد تومان به سازمان کمک بکنند اما این شخص ماهی پنج هزار تومان به سازمان کمک مالی میکرد! گفته بود که من مجّردم، هیچ خرج اضافی ندارم، در شرکت ساختمانی کار میکنم، ماهی هفت هزار تومان هم درآمد دارم، دو هزار تومان برای خودم کافی است.
۳۵ نفر از رهبران و اعضای سازمان مجاهدین با خیانت این نفوذی ساواک، در شهریورماه سال ۱۳۵۰ دستگیر و زندانی شدند. یازده تن از دستگیر شدگان از اعضای کادر مرکزی بودند. هر چند در این میان، تراب حق شناس و حسین روحانی و نیز مجاهدین شهید احمد و رضا رضائی از خطر جستند، ولی در عملیات بعدی رژیم، تعداد بیشتری از اعضا به اسارت در آمدند. احکام صادره در بیدادگاه رژیم، نشان دهنده برخورد قاطع با این جنبش پویا بود، به طوری که دوازده تن به اعدام، شانزده تن به زندان ابد، یازده تن به زندان های ده تا پانزده سال و ۲۵ تن به زندان های یک تا ده ساله محکوم شدند.
برخی از سران حزب توده ادعا میکنند «در زندان شماره ۳ قصر (که دلفانی آنجا بوده) گاگیک آوانسیان از صحبتهای درگوشی شاه مراد با زنده یاد ناصر صادق نگران میشود و به وی میگوید که وضع دلفانی ناجور است و قبلاً زمینه ساز ضرباتی به حزب شده است...
نامه حسن ضیاء ظریفی در مورد عباس شهریاری
پس از دستگیری من و گذشت چند ماهی، چون فشار برای دستگیری ۵ نفر از دوستان ما که اسمشان لو رفته بود زیاد شده بود، آنها خواستند از راه مرز جنوب خارج شوند، به وسیله آقای دکتر الف (ایرج واحدی پور) کمک خواستند و او دوباره آقای مهندس (عباس شهریاری) را به دوستان ما که طبعاً از جریانی که بر من گذشته بود اطلاعی نداشتند معرفی کرد....
درست در سر مرز که فقط یک رودخانه بین ایران و عراق فاصله بود و آنها منتظر بلم بودند تا به آن طرف بروند پلیس با تجهیزات کامل آنها را که سه نفر بودند محاصره و دستگیر میسازد. در طی این مدتی که جریان رفتن این رفقا تدارک میشد جریان تدارک را آقای مهندس (عباس شهریاری) هدایت میکرد و رفقای ما هیچگونه دخالتی در آن نداشتند. بدیهی است که باز هم تصادفی در این کار نبود. آقای مهندس (عباس شهریاری) با کاردانی سه نفر از بهترین دوستان ما را به کام پلیس داد و این بار هیچ فرصتی برای تبرئه این شخص نیست و حالا این شخص (عباس شهریاری) لابد مخفی زندگی میکند. کتاب زندگینامه حسن ضیاء ظریفی به قلم دکترابوالحسن ضیاء ظریفی، صفحه ۵۷ (حسن ضیاء ظریفی، ۱۱ بهمن سال ۱۳۴۶ به کمک ایرج واحدی پور با عباس شهریاری ملاقات کرد.)
فرازهایی ازدفاعیات حسن ظریفی دردادگاه شاه
من به عنوان یک ایرانی ویک روشنفکرایرانی به خود حق میدهم وخودراموظف میدانم که باعلاقه مندی ودلسوزی وبااحساس مسئولیت عمیق نسبت به سرنوشت ملتم ونسبت به حیات سیاسی اجتماعی میهنم رفتارکنم ودراین راه تمام ملاحظات ومنافع حقیرشخصی را کنارگذاشته ام زیرامیکوشم شایسته آن باشم که ملتم مرافرزند وفاداروخدمت گزارخودبداند.
همیشه اعتقادم این بوده وهست که سعادت وتعالی ملت ایران فقط موقعی تامین میشودکه اصول آزادی ودمکراسی برزندگی سیاسی واجتماعی ما حاکم باشد. همیشه اعتقادم این بوده وهست که باید درجامعه، آزادی فردی واجتماعی برای آحاد ملت ایران تامین گردد. زیرافقط دریک جامعه آزاد است که مردم با سرفرازی مسئولیت خویش رادرک کرده ونیروهای سازنده ی خودرادرجهت ترقی وتکامل جامعه به حرکت درخواهند آورد.........اکنون بیش هرزمان دیگری قلبم سرشارازمحبت وعاطفه ی نیرومندی است که مرا به همه ی مردان وزنان هموطنم که دراین سرزمین پهناورپراکنده اند پیوند میدهد.
من اگرچه دیوارها وسال ها بین من واین مردم فاصله میاندازد متاسفم ولی سرفرازم که به خاطرعشق به این مردم زحمتکش ونجیب و به خاطرنگرانی عمیق برای آینده وسرنوشت آن ها است که این دوری به من تحمیل میشود......ملت ایران قاضی سخت گیری است. هرگز شما را نخواهد بخشید..
طوفان از راز رویش لاله ها در بهار، غافل است.
پس از شهادت بچه های لرستان (افراد وابسته به آرمان خلق) در فضایی که یأس و ناامیدی در جامعه حاکم بود و اوج قدرت ساواک و خفقان و دیکتاتوری شاه جامعه را در بر گرفته بود، بارها و بارها سرود دایه دایه وقت جنگه،.... خوانده میشد. و مبارز شهید مرضیه اسکوئی با عنوان «به پنج شهید آرمان خلق» شعر زیر را به زبان ترکی سرود:
سحر سحر یوردوموزدان ٬ قارانلیق گئجه قاچمامیش
هله گونش قیزیل ساچین٬ اوجا داغلاردا آچمامیش
بئش قهرمان٬ یاددا قالان٬ تاپشیریلدی جللادلارا
مینلر تمیز سئوه ن قلبه٬ ووردو جللاد درین یارا
تازا قانلار قورومامیش٬ گئنه تؤکولدو ناحاق قان بوردا
بو جور ایستی٬ قیرمیز قانلار٬ بزه ک وئریر بیزیم یوردا
سونسوز دوشمن٬ نئجه قانسین؟٬ ائللر٬ آزادلیق یولوندا
قانماز توفان بیله بیلمز٬ باهاردا٬ لاله فصلینده
مضمون این اشعارچنین است:
هنگامه سحر، که هنوز شب تیره جای خود را به صبح نداده، و خورشید، گیسوان زرّین اش را به روی کوهستان ها نگشوده بود ــ پنج قهرمان ِ همیشه زنده به جلادان سپرده شدند. خونهای تازه ریخته شده، خشک نشده بود که دوباره قاتلان بر قلب هزاران انسان پاک زخمیعمیق نشاندند... دشمن همانند طوفانی کور عمل میکند و طوفان از راز رویش لاله ها در بهار، غافل است.
رادمنش مرد پاک و بی غل و غشّی بود.
دکتر رادمنش، با وجود اینکه در رابطه با تیمور بختیار خیلی چیزها را که دلائل امنیتی هم نداشت، حتی به امثال ایرج اسکندری نیز نگفت، علی رغم بازی خوردن از جاسوسانی چون حسین یزدی و عباس شهریاری، مرد پاک و بی غل و غشّی بود. به نظر من او بر خلاف امثال دانشیان، و یا کیانوری که به آقای بابک امیر خسروی گفته بود «سیاست شوروی همیشه و در تمام مقاطع نسبت به ایران درست بوده و این ما بوده ایم که آنرا نفهمیده ایم"! بیشتر ایرانی و توده ای بوده تا روسی و سویت، به همین دلیل گاه و بیگاه روی حرف مقامات شوروی بلند میشد و نافرمانی میکرد و از همین رو آنها که گوش به فرمان میخواستند، دَکش کردند.
روایت های گوناگون در مورد قتل بختیار
برخی گفته اند: فردی به نام اردشیر محمودی قلخانی (که با کا گ ب همکاری داشت) مأمور کشتن شهریاری بود ولی موفق نشد. (خاطراتی از سپهبد بختیار و کودتاهای عراق نوشته عباس سالور)
روایت دیگر: ساواک طبق طرح مخفی خود از طریق شهریاری بختیار را کشت به این ترتیب:
شهریاری با یک افسر فراری توده ای رابطه برقرار کرد، افسر فوق که سرگرد سابق نیروی هوائی بود مورد علاقه شدید بختیار قرار داشت، ساواک با سرگرد توده ای قرار گذاشت که اگر موفق به قتل بختیار شود او را با پول گزاف به آمریکای جنوبی اعزام کند، فرد فوق پذیرفت. سرهنگ عیسی پژمان در کتاب «اسرار قتل، و زندگی شگفت انگیز بختیار» مینویسد: بختیار افسرشجاع و میهن دوستی بوده و شاه و ساواک نیزعامل قتل او نبوده اند!
ایشان میگویند این «کا ـ گه ـ ب» و روسها بودند. که میخواستند توسط فرمانده گارد حفاظتی بختیار (که به ادعای آقای پژمان، کمونیست! و عامل شوروی بوده) عباس شهریاری را ترور کنند اما تیر خطا رفته و به بختیار خورده است!
ضمنا سرهنگ پژمان در کتابشان این نقل قول را هم میآورند که «صدام حسین که آنزمان معاون ریاست جمهوری عراق بوده، در تلافی ترور بختیار، کسانی را به تهران میفرستد و آنها شهریاری را جلوی خانه اش در خیابان پرچم ترور میکنند! فکر نمیکنم برای یک خواننده هوشیار که از «ف» تا فرحزاد میرود، شناخت سره از ناسره، چندان دشوار باشد، بخصوص که زمان احکم الحاکمین است و کمتر «ماه» ی است که زیر ابر مانده باشد.
آیا ترور شهریاری کار خود ساواک نبود؟!
خبر مجازات «عباس شهریاری» توسط فدائیان، افرادی مانند آقای باقر مومنی را (با وجود سمپاتی به چریکها) دچار تردید میکند که آیا شهریاری حتماً توسط فدائیان ترور شده است؟ آیا به نوعی کار خود ساواک نبوده؟ شهریاری چندان اهمیتی نداشته و یک هدف عالی نبوده که فدائیان او را ترور کنند و تازه با توجه به اینکه او پنهانکار ماهری بوده و آدرس مشخصی هم نداشته، چطوری او را پیدا کرده اند؟... این تردیدها بعد از ترور «محمد صادق فاتح یزدی» که توسط فدائیان در سال۵۳ اعلام شد، نیز
ــ توسط افراد دیگری (نه آقای مومنی) عنوان میشد. آنها استدلال میکردند که فاتح به خمینی کمک مالی میکرده و ساواک او را زده است، نه فدائیان !
شهریاری، از زبان حزب کمونیست عراق
قصه شخص خطیر إسمه عباس شهریاری الملقب فی إیران بـ"مرد هزار چهره"، ای "الرجل ذو الألف وجه"، وهو عمیل الساواک الذی سُرب الی حزب توده ایران ثم سُرب الی منظمه الحزب الشیوعی العراقی فی المنطقه الجنوبیه، وعمل ضمن الأمن العراقی منذ بدایه الستینیات ونقل معلومات الی الامن العراقی حول منظمه المنطقه الجنوبیه واعتقل أحد أعضائها. وبعدها بسنین کان السبب فی اعتقال العدید من العراقیین الذین هربوا من جحیم 8 شباط، وإعتقال قاده لحزب توده إیران. وکان هذا الرجل محور الصراعات بین الساواک والأمن العراقی، وکلف من قبل الامن العراقی لإغتیال عبد الغنی الراوی فی طهران وفشلت العملیه لان هذا الشخص کان عمیلاً مخضرماً للساواک ولیس الی الأمن العراقی، الی إن أغتیل فی عام 1975 علی ید منظمه فدائیی الشعب الایرانی.
(ما هو سر هذا التوقیت فی الهجوم علی الحزب الشیوعی العراقی...بقلم..عادل حبه)
مکاتبه تیمور بختیار با عباس شهریاری مسئول جنبش آزادیبخش ایران !
«اگر شخصی ترور شود این مردم مرعوب که میبینید حتی جرات آمدن به عراق را ندارند و تا خرمشهر میآیند و برمیگردند خودشان هم جرات و جسارت یافته و شروع به کار خواهند کرد. خواهش دارم دو سه برنامه پشت سر هم در نظر بگیرید که اگر بشود با هم و یا پشت سر هم اجرا بکنید تا صدادار و چشمگیر باشد و این مردم خواب آلود و مرعوب را بیدار بکند. » بولتن ساواک، فعالیت های بختیار از طریق جنبش آزادیبخش ملت ایران، ۱۳/۲/۴۹ صفحه ۵
عیسٰی و کُشته ای که در ره دید، به خاک افتاده اند.
بهرحال اکنون شهریاری و تهرانی و زندی پور و بختیار و شاه و لاجوردی و خمینی و...، و نیز نازلی و حنیف و بیژن و نسترن آل آقا و بهروز ارمغانی و سیامک اسدیان و حمید اشرف...، هم عیسٰی و هم ُکشته ای که در ره دید، همه و همه به خاک افتاده و دست شان از این دنیا کوتاه است، اما حتی دراین زمستان بی برگی و در این گرداب تاریخی که جان و جهان را میبلعد نیز، آنچه لعن و نفرین میشود سرسپردگی و دیکتاتوری است،
و آنچه پاکترین فرزندان یک خلق عاشقانه به آن دل میسپارند، عدالت و آزادی
منابع:
پرویز ثابتی، «مصاحبه مقام امنیتی (پرویز ثابتی) با مطبوعات »، خواندنیها، ۵، ۸، ۱۲ (دی ۱۳۴۹)
گذشته، چراغ راه آینده است، چاپ بیژن نیک بین، تهران ۱۳۶۲ ش
کریستین دلانوا، ساواک، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۱
خاطرات صفرخان / سی و دو سال مقاومت در زندانهای شاه/ در گفتگو با علی اشرف درویشیان
اسکندری ایرج، خاطرات سیاسی، به کوشش علی دهباشی، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۶۸
بهروز مازیار، شورشیان آرمانخواه ناکامی چپ در ایران، ترجمه مهدی پرتوی، تهران، نشر ققنوس، چاپ دهم ۱۳۸۶
چریکهای فدایی خلق / جلد اول / از نخستین کنشها تا بهمن سال ۱۳۵۷ / محمود نادری / موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
روزهای گمشده- خاطرات احمد اللهیاری
نشریه نبرد خلق شماره ششم- اردیبهشت ۱۳۵۴ اعدام انقلابی عباس شهریاری۱۶۷ صفحه قطع جیبی
جزوه اعدام انقلابی عباس شهریاری، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، ۱۳۵۴
"الرجل ذو الألف وجه" ما هو سر هذا التوقیت فی الهجوم علی الحزب الشیوعی العراقی عادل حبه
مقاله همنشین بهار در ویکیپدیای فارسی عباس شهریاری
> ای عشق چهره آبی ات پیدا نیست. یادی از شکرالله پاک نژاد، شعور سیاسی اجتماعی جنبش آزادیخواهی مردم ایران (بخش نخست)
> در کوچه باغ های عشق، َبلا میباَرد. یادی از شکرالله پاک نژاد، شعور سیاسی اجتماعی جنبش آزادیخواهی مردم ایران (بخش دوم)
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com