آقا مرتضي از اينكه بهجاي مستند سراغ فيلم داستاني رفتم ناراحت شد/ مديران صداوسيما نگهبانان خوابرفته انبار تجهيزات كه بايد محاكمه شوند
وضعيت آشفته صداوسيما از حيث مديريت، توليد و انتقال پيام آنقدر بغرنج شده كه برخي معتقدند اين رسانه قافيه را در كارزار رسانهاي و جنگ نرم كاملاً باخته است و عملاً نيز نه تنها برنامهاي براي اصلاح اين روند وجود ندارد، بلكه مديران سياسي و غير فرهنگي اين رسانه با اصرار بر اشتباهاتشان، دائماً ذائقه مخاطب را نازل ميكنند. ضعف نظارت در قبال بودجه سالينه هزار ميليارد توماني و انواع درآمدهاي جانبي و نبود قانون جامع اداره صداوسيما نيز بر ادامه اين روند دامن ميزند.
رجانيوز در ميزگردي با حضور رضا برجي و وحيد يامينپور به تفصيل به آسيب شناسي، نقد و راهكارهاي برون رفت راديو تلويزيون ايران كه با بودجه بيت المال اداره ميشود، پرداخت.
هر جا جنگ و نا آرامي هست رضا برجي را هم ميشود آنجا ديد. خودش ميگويد در 40 جنگ با دوربينش حضور داشته است وهمه آنها راضبط كرده است. حرفهايش همان شيريني فريمهايش را دارد. جوان بوده كه پايش به جنگ باز مي شود ودر ميانه جنگ با مرادش شهيد سيد مرتضي آويني آشنا مي شود؛ از او كه سخن مي گويد، از خود بيخود ميشود، از مرتضي شنيدنش را به وقت ديگري وامي گذاريم. دلش از صدا وسيما و خصوصا خبر نگارانش خون است.
وحيد يامينپور نيز دانشجوي دوره دكتراي حقوق است كه چند سال در صداوسيما توليد برنامه كرده و برنامه موفق ديروز امروز فردا را كه نقش مهمي در روشنگري داشت، در دوره فتنه روي آنتن برد و اكنون نيز بهطور جدي در نوشتهها و گفتههايش به اصلاح صداوسيما اصرار دارد.
بخش اول اين ميزگرد در ادامه آمده است:
بحث امروز ما نقد عملكرد صدا و سيماست، بحثي كه هر چه ميگذرد، ضرورت و اهميت آن هم بيشتر ميشود. به نظر شما صدا و سيما رو به چه سمتي حركت ميكند؟ ايرادها، اشكالها و نقاط قوت آن چيست؟ ايرادهايي كه ريشه اشكالهاي ديگر هم هستند.
برجي: يك كمي به عقب برگرديم و سالهاي 64، 65 كه در صدا و سيما بوديم و جنگ را هم تجربه كرديم. از آن موقع بگويم كه خون دلهاي مرتضي آويني چه بود و چرا ميگفت تلويزيون در مورد جنگ بهجاي تبليغ، ضد تبليغ ميكند و چه اتفاقي افتاد كه بعدها وقتي اكيپهاي فيلمبرداري به جبهه جنگ ميرفتند، از آنچه كه سه سال پيش از آن وجود داشت، خبري نبود و هر جا ميرفتيم، گروهايي آمده بودند كه بچههاي فيلمبردار جبهه و جنگ را منزوي ميكردند.
قصه اين بود كه حتي اگر فيلم هم نميگرفتي، بايد هفت، هشت روز دوربين را روي دوشت ميگذاشتي تا عادت كني. اگر اين وسطها گاه گداري چيزي هم ميپرسيدي، چه بهتر، فيلم هم ميگرفتي يا نميگرفتي طوري نبود. كارت اين بود كه از يك كسي چيزي ميپرسيدي كه چه كار ميكني و از كجا آمدهاي؟ چندان كاري هم به تق و توق جنگ نداشتي، در حالي كه همه اينها بهانهاي است براي اين كه يكسري آدم، آدم بشوند، وگرنه تق و توق را كه هميشهي خدا در ده جاي ديگر هم در اين دنيا ميشود پيدا كرد. اين تق و توقها نيستند كه عالم وجودي يك فرد را تغيير ميدهند. اگر انسان بداند كه ميتواند بر همه عالم اثر بگذارد و همه عالم روي او اثر ميگذارند، به قول آقامرتضي يك ستاره هم كه جا به جا شود، اثرش را ميگذارد، البته اگر خودت را به سيم اصلي كائنات وصل كرده باشي.
ما از 10 روز در اين گردان بوديم و در اين مدت بچهها كاملاً با هم اُخت ميشدند. شب حمله با آنها بوديم و فرداي عمليات وقتي سئوال ميكرديم، همه خودشان بودند. هيچكس غير از خودش نبود و ادا در نميآورد. از اين اداها كه آقا چه پيامي براي مردم قهرمان ايران داريد و طرف بگويد من كوچكتر از آن هستم كه پيامي بدهم و بعد 10 دقيقه حرف بزند! از اين ادا و اطواره خبري نبود. كسي خودش را در اين حد و اندازهها نميديد كه براي مردم پيام بدهد، چون ما بايد چيزهايي را رعايت ميكرديم و نميگذاشتيم كار به اينجا برسد كه طرف اين جور حرفها را بزند.
آقا مرتضي در فيلم حقيقت، كاملاً ميكروفون را حذف ميكند و ميگويد در كادر نباشد. صدابردار مصاحبه نكند، فيلمبردار مصاحبه كند، چون صدابردار كه مصاحبه ميكند، مخاطب طرف، صدابردار است و با بيننده صحبت نميكند. اخبارگوها در دوربين نگاه ميكنند و همه فكر ميكنند دارند به آنها نگاه ميكنند. آقامرتضي ميگفت فيلمبردار مصاحبه كند كه طرف به فيلمبردار نگاه كند، انگار كه دارد به مخاطب نگاه ميكند و پذيرش حرفهاي او براي مخاطب آسانتر باشد. سه سال قبل از جنگ هم از روايتهايش كلمه ايثار را حذف كرد و گفت آن قدر از اين كلمه به صورت بدي استفاده كردهاند كه ديگر از آن استفاده نميكنم. طرف ميآمد و ميگفت رزمندگان در حال ايثار هستند و بعد دوربين را ميبرد و ميديدي يكي دارد كمپوت باز ميكند و يكي دارد آش ميخورد. طبيعي هم بود، چون آنها وقتي به جبهه ميرفتند كه هيچ خبري نبود.
يادم هست هنوز فيلمبردار نشده بوديم. عمليات بيتالمقدس بود، داشتيم در جاده ميرفتيم كه ديديم 30 كيلومتر مانده به خط، يك عده پشت خاكريز خوابيدهاند و يكي هم دارد فيلم ميگيرد. داد زدم: «برادر! خط مقدم 30 كيلومتر جلوتر است، چرا اينجا در خاكريز خوابيدهايد؟» به اكيپ فيلمبرداري تلويزيون اشاره كردند وگفتند: «اينها ميگويند.» گفتم: «برخيزيد بياييد جلوتر. خط مقدم 30 كيلومتر جلوتر است. اينها را چرا اينجا خواباندهايد؟» از اين چيزها زياد ميديديم. نميگويم در تلويزيون فيلمبردار درست و حسابي جنگي نبود، چرا بود. امثال بيژن نوباوه هم بودند، ولي معدود بودند.
در روايت فتح سه تا اكيپ بودند، عين سه تا اكيپ كار جنگي ميكردند، ولي در تلويزيون پنج تا گروه بودند و در هر گروهي چهار پنج تا اكيپ. معضل و دعواي ما و تلويزيون اساساً از اينجا شروع شد كه چرا ما تبليغاتمان در مورد جنگ مثلاً در روز يك ساعت است، ولي دشمن در روز هفت ساعت تبليغ جنگ ميكند؟ خبر، فيلم و... را كه جمع ميكرديم، روزي يك ساعت ميشد ، ولي طرف مقابل روزي هفت ساعت برنامه پخش ميكرد، او با 11 ميليون جمعيت، ما با 25 ميليون جمعيت. ما با 25 درصد كساني كه به جنگ رفتند، او با 80 درصد.
25% يعني با خانوادهها؟
برجي: نه، يعني مثلاً اگر من 10 دفعه به جبهه رفتم، مرا 10 بار حساب كردند. شما كه شش دفعه رفتي، شش بار حساب كردند. يعني ما دو نفر را 16 بار حساب كردند و سر جمع گفتند اعزامها 25% يعني شكاف عظيمي بين كساني كه در جنگ بودند و كساني كه نبودند.
واقعبينانهاش چند درصد ميشود؟
برجي: از روي همين كه گفتم حساب كنيد.
چهار، پنج درصد
برجي: از تعداد شهداي خيابانها هم يك چيزهايي دستگير آدم ميشود. مثلاً ما در انقلاب چند تا شهيد داديم؟
كلاً با جنگ حدود 300 هزار نفر.
برجي: در انقلاب فكر ميكنيد چند نفر شهيد داديم؟
نبايد خيلي باشد. ده دوازده هزار نفر...
برجي: 10 هزار تا هم نميشود. اولين باري كه من به جنگ رفتم، 25 يا 26 اسفند 59 بود و آخر خرداد برگشتم تهران. جوان بودم و ريش و سبيل هم نداشتم. آمدم نشستم نبش ميدان، روبروي يك كفاشي. صبح زود حدود ساعت شش بود. به مردم نگاه ميكردم و زار ميزدم. يكي ميآمد ميپرسيد: «آقا! گم شدي؟» يكي ميپرسيد: «آقا! پول نداري؟» داشتم فكر ميكردم آن طرف چه خبر است، اين طرف چه خبر؟ هنوز بيحجابي بود. فكر ميكردم آقا! آنها دارند آن طرف چه كار ميكنند، اين طرف چه خبر است!
چه سالي؟
برجي: سال 60. مانده بودم چرا همگي ميدوند و نه پيرمرد حاليشان است، نه پيرزن. به فكر هيچ چيز نيستند جز اينكه همديگر را هل بدهند و بزنند كنار و خودشان زودتر سوار اتوبوس و تاكسي شوند. در سال 60 مسئله براي من اين چيزها بود كه يعني چه كه يك جوان يك پيرمرد را هل ميدهد كه خودش زودتر سوار شود؟ چرا وقتي تاكسي نگه ميدارد، سه نفري ميدوند كه از نفر بغل دستي بزنند جلو؟ تاكسي كه نگه ميدارد، خب اول پيرمرد سوار شود، بعد بچهها و زنها و بعد جوانها.
ميخواهم بگويم ما بچههاي جبهه براي زندگي خودمان قوانين خاصي داشتيم، ادبيات خاصي داشتيم، تفكرات خاصي داشتيم. آنجايي كه ما ميجنگيديم از اين خبرها نبود. يادم هست يك روز توي سوسنگرد رفتم غذا بگيرم، كسي كه غذا ميداد، بنده خدا هر چه گشت چيزي پيدا نكرد غذا را توي آن بريزد و گفت: «زيرپوشت را بگير.» زيرپوشم را گرفتم، برنج را ريخت داخل آن و خورش را ريخت رويش و راه افتادم. بچهها مرا كه با آن وضع ديدند، پرسيدند: «قصه چيست؟» گفتم: «هرچه گشت نه ظرف پيدا كرد و نه پلاستيك». خندهكنان آمدم! همانجوري غذا را خوردم و بعد زيرپوشم را درآوردم و شستم و خودم هم آبتني كردم و آمدم بيرون. اصلاً فكرش را هم نميكرديم كه چرا بايد اينطور باشد و چرا بايد اين كمبودها وجود داشته باشند.
يادم هست اولين باري كه به من حقوق دادند، گفتند برو اداره مالي. من نميدانستم قصه از چه قرار است؟ رفتم و پرسيدم: «آقا! با من كاري داشتيد؟» پرسيدند: «چند ماه است جبهه هستي؟» گفتم: «شش ماه» پرسيدند «حقوق گرفتي؟» گفتم: «نه، مگر بايد حقوق بگيرم؟» هر بار كه ميخواستيم برويم جبهه، پدرمان 200 تومان ميگذاشت توي جيبمان و بلند ميشديم و ميآمديم. خدا را شكر پوتين را هم خودمان خريديم و شلوار و لباس را هم خودمان. فكر ميكردم مگر براي جنگيدن بايد حقوق گرفت؟ گفتند: «آره!» ديدم پول گذاشتند جلوي من. گفتم: «اينها چيست؟» گفتند: «حقوق شش ماه، از قرار برجي 2400 تومان!» حيرت كردم. بيست تا صندوق هم آنجا گذاشته بودند: كمك به جبهه فلسطين، كمك به... ما غشغش خنديديم و پولها را انداختيم در صندوقها. طرف گفت: «آقا! چه كار ميكني؟ تا تهران ميخواهي بروي، لااقل يك مقدار بردار براي خودت». گفتم: «اين بسته چقدر است؟» گفت مثلاً هزار تومان، گفتم: «باشد، اين را ميبرم.» همه را ريختم توي آن صندوقها و غشغش خنديدم. يعني برايمان خندهدار بود و ميگفتيم اينها را ببين! ما داريم ميجنگيم، پول هم به ما ميدهند، چون فكر ميكرديم بايد پول هم بدهيم و بجنگيم. ميگفتيم نكند بعد از شش ماه بگويند 2000 تومان بده! و ما كه نداريم بدهيم، اين را چه كار كنيم؟ بحث ما اين بود كه اگر به ما گفتند حالا كه جنگيدي، بايد پول فشنگهايي را هم كه مصرف كردي بدهي، چه خاكي بر سرمان كنيم! ما با اين نگاه رفتيم جنگ.
اين نگاه ادامه داشت تا مثلاً در سال 67 كه يكسري تغييراتي در جبهه شد. حسن باقري بعد از فتحالمبين و خرمشهر ميگويد: «برادر! غرور برمان داشته ديگر حالا ميگوييم ميزنيم ميرويم جلو.» توي والفجر مقدماتي من خودم بلدچي بودم. توي هيچ عملياتي اينقدر نيرو جمع نكرده بوديم، يك ميليون و صدهزار نفر در جبههها جمع شده بودند. طوري شد كه سپاه محمد رسولالله(ص) شد سپاه 11 قدر، يعني سپاه محمد رسولالله(ص) يكي از لشكرهايش شده بود، اما كل عملياتي كه انجام داديم، آزاد كردن يك تپه بود! عملياتي هم بود كه يك گردان بيشتر نبوديم و تا جاده فلان هم رفتيم.
همه اينها را داشته باشيد، آنهايي هم كه آمدهاند اخبار جبهه را منتقل كنند، گزارش ميدهند، بدون اينكه آنچه كه واقعاً در جبهه ميگذرد، به اين طرفيها منتقل شود. ابداً خبري نيست كه اينهايي كه دارند ميجنگند، عين همه مردم مادر دارند، خواهر دارند، اينها هم جوان هستند، اينها هم آينده ميخواهند، اينها هم همه آمال و آرزوهاي بشري را دارند. اينها نرسيد به اين طرف يا ناقص رسيد...
در واقع تلويزيون كمكاري كرد...
برجي: تلويزيون رابط بين آن طرف و اين طرف بود. دستكم يكي از رابطها بود و ميتوانست رابط خوبي هم باشد و آنچه را كه در جنگ ميگذرد، منتقل كند. روايت فتح هميشه در طول جنگ مقام اول بود.
اين ناكارآمدي تلويزيون قابل بررسي است كه در مقطع بسيار مهمي مثل جنگ كه امام ميگويد مسئله اصلي ماست، اصلاً كار جدي نميكند...
برجي: در خود سال 60 يا 61 امام ميگويد هيچ مردمي به فساد كشيده نميشوند مگر تلويزيون آن كشور، مردم را به فساد بكشاند. اينها واضحاتي بود كه مرتضي ميگرفت و اينها نميگرفتند...
تلويزيون بهقدري ناكارآمد است و نميتواند پيام را منتقل كند كه بايد از بيرون مجموعهاي بيايد و اين كار را بكند، مثل مجموعه روايت فتح كه آقامرتضي راه انداخت و در واقع اين خلاها و ناكارآمدي تلويزيون را جبران كرد. حالا اينكه چطور پخش ميشد، بماند. تلويزيوني كه تنها تريبون نظام است، در اين مقطع نه تنها قضيه را جدي نميگيرد كه اصلاً جنگ مسئلهاش نيست.
برجي: تلويزيون در همان زمان سريال اشك تمساح را ميسازد كه امام ميپرسد يعني چه؟ اين چه آرايشي است كه زنها ميكنند؟ تيتراژ را هم ميخواند كه گريمور سريال مرد است و به هاشمي ميگويد: «آقا! گريمور زن بگذاريد. مثل اينكه گريمور سريال مرد است» نگاه كنيد امام چقدر ريز به قصه نگاه ميكند.
يعني يك نگاه كاملاً غربي كه بالاخره در يك جاي اين مملكت دارد يك اتفاقي ميافتد و اين هم خبر آن...
برجي: آن موقع نگاهشان اين طوري بود كه ميگفتند آقا! مردم روحيه ميخواهند. آن رزمنده بدبختي هم كه شش ماه از خانهاش دور بوده، روحيه ميخواهد، ولي تقويت روحيه او با پخش كردن دعاي كميل تأمين ميشود، روحيه اين يكي بايد با صداي خانم گوگوش تقويت شود! اين ديگر چه پارادوكسي است كه شما راه انداختهايد؟ براي اين طرفي بايد ترانه پخش كني تا روحيه بگيرد، براي آن طرفي بايد دعاي كميل بخواني تا روحيه بگيرد!
اين شعار مسئولين وقت سازمان بود؟
برجي: دقيقاً... ميگفتند مردم بايد روحيه بگيرند. دولت هم حرفش همين بود. براي چه 500 دلار 500 دلار به مردم ارز ميداد كه بروند تركيه؟
در چه مقطعي؟
برجي:در مقطعي كه به هر تك دلار احتياج داشتيم! 500 دلار ميدادند كه بروند تركيه و تمدد اعصاب كنند! تازه دلار آن موقع مثلاً 100 تومان بود، به اينها ميدادند 70 تومان!
براي تفريح؟
برجي:بله، پس براي چه؟
مردم در آنجا دارند ميجنگند و در اينجا دولت كمك ميكند كه اينها بروند تركيه؟
برجي: گونيهايي كه در جبهه داشتيم، مردمي بود. از گوني برنج بگير تا بقيه چيزها. اصولي كه نبود. حساب كنيد يك گوني برنج 50 كيلويي را بكنيد توي خاك. مگر ديگر ميشود تكانش داد؟ گونيها را پر و سنگر درست ميكرديم. طرف مقابلمان گونيهاي استاندارد داشت كه تا نصفه پر ميشد، آن نصفه برميگشت روي اين، گوني ديگر تا نصفه پر ميشد و برعكس روي اين گذاشته ميشد. دو سه رديف كه پر ميشد، عين ديواري ميشد كه با توپ هم تكان نميخورد، ولي مال ما توپ كه ميخورد اين 50 كيلو روي سر آدم خراب ميشد.
يامينپور: گلوله نميكشتش، گوني ميكشتش!
برجي: موقعي كه دولت بايد 70 درصد امكاناتش را ميگذاشت روي جنگ، مردم را ميفرستاد تركيه كه بروند حال كنند...
هرچه آمديم جلو، اين بيماري در صدا و سيما گستردهتر و به تناسب روز هم بدتر شد. آقاي يامينپور! شما در مقطعي در تلويزيون برنامه داشتيد. اگر بخواهيد چند ايراد اساسي تلويزيون را بگوييد...
برجي: من هنوز ايرادها را نگفتهام. بعداً ميگويم كه ايرادهاي اصلي كجا بودند و از كجا شروع شدند.
يامينپور: اين حرفي كه آقاي برجي ميزند، فاصله دستگاه اصلي رسانهاي كشور از مسئله اصلي كشور است كه در دهه 60 و در جنگ وجود داشت و دقيقاً در دهه 80 و در سه سال اخير هم اتفاق افتاد. مسئله نيمه دوم دهه 80 ما چيست؟ ميپرسيم بالاخره جنگ را قبول داريد يا نداريد؟ آقاي شمخاني آمده بود برنامه ديروز، امروز، فردا. پرسيدم: «بالاخره جنگ هست يا نيست؟» گفت: «كدام جنگ؟» گفتم: «همين جنگ نرم كه ميگويند، بالاخره قبول داريد كه جنگ نرم وجود دارد يا نه؟»
رسانه اساساً فارغ از مسئله اصلي كشور است. مسئله اصلي كشور درگيري در يك فضاي فرهنگي است. آقا واقعاً ماندهاند با ما چه كنند؟ اول ميگويند تهاجم فرهنگي است و بيدار شويد، تكان نميخوريم؛ بعد ميگويند شبيخون است، تكان نميخوريم! قتل عام است. جدي بگيريد ديگر! قتل عام يعني چه؟ يعني يك روزي سردشت را زدند، امام فرمودند بريزيد آنجا. حالا هم آقا ميگويند شبيخون است، قتل عام است، بايد بفهميم كه بايد بريزيم و اولويت اصلي را به آن بدهيم. بعد نگاه ميكنيد ميبينيد رسانه از اين مسئله اصلي كاملاً فارغ است و اصلاً خودش را در اين صفبندي وارد نميكند كه هيچ، حتي حاضر نيست اين مسئله را تماشا كند.
حاضر نيست گزارش كند.
يامينپور: تماشا هم نميكند، چه برسد به گزارش. ميگويد من خودم هزار تا گرفتاري و درگيري دارم و بايد مسائل خودم را حل كنم. حرف و درد و واهمه و نگراني اصلي اين است كه در سيستم تبليغاتي و رسانهاي كشور عدهاي هستند كه انگار دارند در كشور ديگري زندگي ميكنند. ما نميگوييم با بچه حزباللهيها و هيئتيها همجهت باشند، ولي با سياستهاي كلان نظام كه بايد خودت را همجهت كني. ما كه يك سيستم رسانهاي بيشتر نداريم. قانون اساسي ميگويد ما انحصار رسانهاي داريم و صدا و سيما در دست حكومت بايد باشد.
اين فراغت از مسئله و بيخيالي صدا و سيما نسبت به اين ماجرا دغدغه اصلي ماست. اگر ميديديم كه اين نگراني در چشمهاي رسانه موج ميزند و بيشتر از اين از دستش برنميآيد، ميگوييم بسيار خوب آقاي دولت! بيشتر از اين پول نداري به جبهه و خط مقدم كمك كني ما كمكت ميكنيم، ولي يك وقت ميبينيد به قول آقاي برجي، اين طرف داريم با يك دشمن تا بن دندان تجهيز شده ميجنگيم و خودمان گوني نداريم سنگر درست كنيم، آن وقت دولت 500 دلار ميدهد كه طرف برود تركيه تفريح كند، دقيقاً مثل اينكه بگوييد عيب ندارد حالا من چند تا سريال ساختمان پزشكان ميسازم، شما هم نگاه كن! البته جنگ هم هست، قتل عام هم هست، ولي كاريش نميشود كرد. مردم بايد شاد باشند و بخندند!
من ميخواهم يك پله جلوتر بيايم، آقارضا! اين ديگر، بيخيالي نسبت به قتل عام فرهنگي نيست، بلكه اين قرار گرفتن در صف دشمن است، يعني مشاركت در قتل عام فرهنگي ما. ما در جنگ كه آدم بيطرف نداريم. اگر سكوت كردي، يعني با طرف مقابلي.
هلهله كردي چي؟
آنكه نور علي نور. آقاي سيما در عرصه تلويزيوني، ما كس ديگري را غير از تو نداريم. مثل اينكه ما يك نفر را بگذاريم نگهبان يك انبار تجهيزات و او شب بگيرد بخوابد. آيا او را محاكمه نميكنند كه چرا خوابيدي تا دشمن بيايد و انبار را خالي كند. اين كه ديگر نگهبان نيست، رفيق دشمن است. گلولههايي مثل ساختمان پزشكان، برنامه نود و اغلب سريالهايي كه پخش ميشوند، دقيقاً گلولههايي هستند كه وسط پيشاني جبهه انقلاب مينشيند.
اينها نهتنها خط مقدم اين جبهه فرهنگي و جنگ نرم نيستند، در واقع بخشي از اينها تبديل به ارباب جمعي جبهه دشمن شدهاند.
برجي: وزير ارشاد اين مملكت...
الان؟
برجي: نه، دو دهه پيش. به حدود 15 سال پيش، برميگردد. وزير ارشاد ميآيد و ميگويد: «آقا! ما ديگر صلح كردهايم. فيلم جنگي يعني چي؟ فيلم جنگي معني ندارد». عمق نگاهش را تماشا كنيد! آقا! ما كه نجنگيديم كه بگوييم فلاني اينقدر جنايت كرد. ما ميخواهيم واقعيتهاي دروني آنهايي را كه جنگيدند، نشان بدهيم.
يعني نگاه آقاي خاتمي وزير ارشاد وقت؟
برجي: نگاه آقاي مهاجراني. ميگفت جنگ تمام شده. معني ندارد فيلم جنگي ساختن.
يامينپور: عين اين حرف را محمد هاشمي به آويني زده بود. گفته بود براي چه رفتهاي و دو باره داري روايت فتح را ميسازي؟ جنگ تمام شده، الان فضا، فضاي توسعه است، يك ايدهاي براي جانشين كردن...
برجي: آخر اينها جنگ را فقط در اين ميديدند كه داريم تق و توقي را پخش ميكنيم، درحالي كه اين نبود. جنگ اصلاً تق و توق نيست. جنگ يك دانشگاه آدمسازي است كه بايد از آن استفاده كنيم... خود آويني هم ميگفت كه جنگ كه تا ابد ادامه پيدا نخواهد كرد و بالاخره يك روزي تمام ميشود، يا با شكست يا با آتشبس يا با پيروزي، بالاخره تمام ميشود، ولي جنگ، دانشگاه بزرگي است كه براي آيندگان، آدم پرورش ميدهد. اينجوري نگاه ميكرد. با ما هم كه مثلاً شاگردان فيلمبردارياش بوديم همين جوري برخورد ميكرد. مثلاً من كه ميرفتم فيلم ميگرفتم و ميآوردم به او نشان ميدادم، ميگفت خيلي مهم نيست كه الان اين فيلم را چهجوري گرفتي. مهم اين است كه در آينده ميخواهي چه كاره بشوي؟ به خاطر همين وقتي كه در آخر سال 67 يك فيلم داستاني ساختم، سه هفته با من حرف نزد. گفتم: «چرا حرف نميزني؟» گفت: «فيلم داستاني ساختي؟» گفتم: «بله آقا! فلاني ساخته، بهماني ساخته». گفت: «آنها بسازند، تو نبايد بسازي، تو بايد بروي دنبال مستند.» من ميگويم اگر رفته بودم، الان با يك پله از فلاني بالاتر بودم يا پايينتر. خيلي كه دور نبود، ولي چرا مرتضي گفت فقط بايد بروي سراغ مستند و يا به كس ديگري نگفت بايد بروي سراغ مستند؟ چون ميديد آنهايي كه به آنها ياد داد كه چه بايد بكنند، يكي يكي دارند از گود خارج ميشوند. ميديد همين روايت فتح فكسني، همين حوض 5/1×1 هم از دستش ميپرد، پس بهتر است اينها را يكجوري ترغيب كند كه بروند مستند بسازند كه دنباله قضيه قطع نشود.
فكر ميكنيد مثلاً از جنگ 33 روزه، تلويريون ما چند تا فيلم مستند بلند ساخته؟
بعداً به بحث ناكارآمدي تلويزيون هم ميرسيم. الان از اشكالاتي كه دارد، حرف بزنيد.
برجي: مرتضي در سال 64 ميگفت راديو را خاموش كنيد كه صداي اين فلان فلانشده را نشنوم، ولي بعد به جايي رسيديم كه براي بچههاي آن طرف هم تلويزيون و راديو آوردند كه لازم است براي آنها هم برنامه شاد پخش كنيم! آدمهايي را ببريم كه مثلاً در دوكوهه برايشان پشتك بزنند، فلوت بزنند، بخوانند. بدبختانه نه تنها نتوانستيم اين طرف را درست كنيم، آن طرف را هم خراب كرديم.
منظورتان چه كسي است؟
برجي: كل جرياني كه داشت جنگ را پيش ميبرد، نهتنها نتوانست اين طرفيها را هم با خودش پيش ببرد كه اين طرفيها ريختند روي سرش! بچههايي كه در سال 61 ميجنگيد، با بچههايي كه در سالهاي 64 و 66 ميجنگيدند، خيلي فرق داشتند.
در تلويزيون بهطور قاطع ميتوانم بگوييم تنها كسي كه داشت مقاومت ميكرد، مرتضي بود، چون او داشت آيندهاي را ميديد كه نه من ميتوانستم ببينم، نه كسان ديگر. مرتضي آن موقع ميگفت اين دهكده جهاني تشكيل خواهد شد، اين قصه اتفاق خواهد افتاد و...
يكجوري حرف ميزد انگار دارد ميبيند.
برجي: يكي از بزرگترين مخالفان كه روزنامه هم داشت و مينوشت، چند وقت پيش برگشت گفت: «فلاني! من به خدا نميدانستم مرتضي 30 سال زودتر از زمان خودش دارد فكر ميكند».
دستكم 30 سال...
برجي: آن موقع مرتضي ميدانست قصه از چه قرار است و به خاطر همين هم با او مخالفت ميكردند. مرتضي آن موقع بحث امروز را داشت مطرح ميكرد و ميگفت آقا! اين مرزها شكسته ميشوند و اينها خواه ناخواه ميآيند. ما بايد يكجوري خودمان را بسازيم كه به آنها بگوييم آقا! ما وارد دهكده جهاني هم ميشويم، ولي براي كدخدايي آن ده و شهروند مطيعي نخواهيم بود. حداقل كاري كه ميتوانيم بكنيم اين است كه اطاعت محض نكنيم و گاهي يك جنبش و حركتي از خودمان نشان بدهيم. حالا اتفاق بزرگتري هم افتاده، يعني بيداري اسلامي كه بحثش جداست.
آقاي برجي! اشاره خوبي به وضعيت صدا و سيما در دوران جنگ داشتيد. در آن دوران كار بهجايي رسيد كه جبههها بهتدريج خلوت شدند و نقش صدا و سيما در اين قضيه خيلي تعيينكننده بود.
برجي: جشنواره فجر را نگاه كنيد. در سال 63 به كدام فيلم جايزه دادند؟ سالي كه گوشت و پوست بچهها داشت زير تانكهاي عراقيها شَل و پَل ميشد.
سال 67...
برجي: در آن سالهايي كه جنگ بود، بايد فورس ماژور ميگذاشتند كه كارهاي جنگي بسازيد، درحالي كه فقط دو تا فيلم جنگي ساخته شد.
الان به قول آقاي يامينپور اتفاقي كه در تلويزيون افتاده، اين است كه اين قصهاي كه به عنوان اصليترين مسئله كشور مطرح است، در صدا و سيما اصلاً به حساب نميآيد! به نظر من پشت اين قضيه، جريان عظيمتري وجود دارد. اين طور نيست كه صدا و سيما الان به اينجا رسيده باشد، نه! اولش از يك موي باريك شروع شد و آمد تا الان تبديل شده به يك دره! پر كردن آن يك وجب شكاف خيلي راحتتر بود تا اين دره. آقا! تو اگر خبر را درست بدهي، طرف نميرود بي.بي.سي گوش كند. ميپرسد: «يعني چه؟» ميگوئيم: «يعني اينكه مجري خبري تو ميگويد بسماللهالرحمنالرحيم . امروز فلانجا بمباران شده، ده تا كشته داده و پنج تا مجروح...» خبرنگار ما چه ميكند؟ عيناً همان جمله را تكرار ميكند! پس چرا خبرنگار فرستادي آنجا؟ والله بالله قسم ميخورم كه خبرنگار تلويزيون از صور زنگ ميزد به بيروت. در بيروت يك بابائي مينشست پاي تلويزيون و اخباري را كه از تلويزيونهاي ديگر گرفته و ترجمه كرده بود، برايش ميخواند و او هم از صور براي تهران ميفرستاد.
در جنگ 33 روزه؟
بله، من ميگفتم: «آقا! به خدا فاجعه است. خجالتآور است.» ميپرسدند: «چرا؟» ميگفتم: «عين هفت تا اكيپي كه از ايران آمدهاند، امروز كه پنجشنبه است، دارند توي بيروت ناهار ميخورند.» ميگفتند: «اشكالش چيست؟» ميگفتم: «عين هفت تا اكيپ تلويزيون توي بيروت دور هم نشستهاند و گل ميگويند و گل ميشنوند و ناهار ميخورند، اشكال ندارد؟ اين وحشتناك است. اينها آمدهاند از جنگ، گزارش تهيه كنند. الان هر كدامشان بايد جايي باشند. يكي صور، يك صيدا، يك جاهاي ديگر. اگر قرار بود توي بيروت بنشينند و از تلويزيون خبر بگيرند، هفت تا اكيپ را براي چي فرستادهايد كه همه در بيروت بنشينند؟»
در جنگ براي گم كردن يك باتري پدر مرا درآوردند! اتفاقي كه براي من افتاد اين بود كه سوار قاطر بودم و از بلندي پرت شدم پايين. باتري بار قاطر بود و وقتي حيوان افتاد، باتري صدمه ديد. خود من هم زخمي شدم. پدرم درآمد تا ثابت كردم سهلانگاري نكردهام. آخر آقامرتضي گفته بود يك چيزي بنويسيد، پولش را بدهد و اينقدر اين بچه را نبريد و بياوريد. ميخواهم بگويم آن موقع هم اصلاً دغدغه تلويزيون جنگ نبود، دنبال باتريش ميگشت!
مسئلهاش آن 15، 20% آدمهايي كه آنجا ميجنگيدند، نبود؛ مسئلهاش خود حضرت امام هم نبود. حضرت امام نميخواست در هر موضوع ريزي دخالت كند، چون قرار هم نبود امام اينجوري خودش را درگير مسائل ريز كند. حضرت آقا هم گفتند قرار نيست من در جزئيات وارد بشوم. اگر اين طور بود پس مجلس و دولت و قوه قضائيه و چي و چي و چي چه كارهاند؟ پس اركان نظام كجا رفتهاند و چه ميكنند؟ خب! يك نفر را ميگذاشتيم و همه هم به او مراجع ميكرديم، پس اين 500 هزار كارمندي كه داريم، دارند چه كار ميكنند؟
ادامه دارد...
کد خبر:103986 - http://rajanews.com/detail.asp?id=103986
ناگفتههايي از نحوه فضاحتبار پوشش اخبار جنگ در عراق، افغانستان و لبنان/ مديران صداوسيما دوشكا را به روي خوديها گرفتهاند
وضعيت آشفته صداوسيما از حيث مديريت، توليد و انتقال پيام آنقدر بغرنج شده كه برخي معتقدند اين رسانه قافيه را در كارزار رسانهاي و جنگ نرم كاملاً باخته است و عملاً نيز نه تنها برنامهاي براي اصلاح اين روند وجود ندارد، بلكه مديران سياسي و غير فرهنگي اين رسانه با اصرار بر اشتباهاتشان، دائماً ذائقه مخاطب را نازل ميكنند. ضعف نظارت در قبال بودجه سالينه هزار ميليارد توماني و انواع درآمدهاي جانبي و نبود قانون جامع اداره صداوسيما نيز بر ادامه اين روند دامن ميزند.
رجانيوز در ميزگردي با حضور رضا برجي و وحيد يامينپور به تفصيل به آسيب شناسي، نقد و راهكارهاي برون رفت راديو تلويزيون ايران كه با بودجه بيت المال اداره ميشود، پرداخت.
هر جا جنگ و نا آرامي هست رضا برجي را هم ميشود آنجا ديد. خودش ميگويد در 40 جنگ با دوربينش حضور داشته است وهمه آنها راضبط كرده است. حرفهايش همان شيريني فريمهايش را دارد. جوان بوده كه پايش به جنگ باز مي شود ودر ميانه جنگ با مرادش شهيد سيد مرتضي آويني آشنا مي شود؛ از او كه سخن مي گويد، از خود بيخود ميشود، از مرتضي شنيدنش را به وقت ديگري وامي گذاريم. دلش از صدا وسيما و خصوصا خبر نگارانش خون است.
وحيد يامينپور نيز دانشجوي دوره دكتراي حقوق است كه چند سال در صداوسيما توليد برنامه كرده و برنامه موفق ديروز امروز فردا را كه نقش مهمي در روشنگري داشت، در دوره فتنه روي آنتن برد.
بخش اول اين گفتوگو پيش از اين منتشرشد، در ادامه بخش دوم را ميخوانيد:
فكر ميكنيد ريشه اين ايرادات كه از دهه 60 گرفتارش بوديم و هنوز هم ادامه دارد، چيست؟
برجي: اجازه بدهيد آقاي يامينپور صحبتش را ادامه بدهد تا بعد بگويم...
يامينپور: من البته يك تكمله به حرفهاي آقاي برجي بزنم كه بين دهه 60 با دهههاي 70 و 80 تفاوتهاي زيادي وجود دارد، از جمله اينكه درست است كه در دهه 60، عملكرد صدا و سيما را در جنگ درست نميدانستيد، ولي بالاخره كشور درگير جنگ بود و صدا و سيما هم مجبور بود در اخبار خود، جنگ و بچه رزمندهها را نشان بدهد. با تكثر شبكه هم روبرو نبوديم. دو تا شبكه بيشتر نداشتيم، آن هم ساعتهاي محدود. هر چند سهم معتنابهي به جنگ و بچه حزباللهيها داده نميشد، ولي بالاخره سهمي وجود داشت. ميخواهم بگويم در دهه 60 باز هم بچه حزباللهيها در رسانه و تبليغات، بالانشين و اثرگذار بودند و اين مسئله به حزبالله اعتماد به نفس ميداد و احساس ميكرد هنوز اين اوست كه در متن انقلاب است و دارد كشور را اداره ميكند.
چرا اين حرف را ميزنم؟ چون اخيراً جملاتي از اين دست را زياد ميشنوم كه مثلاً وضع خراب است؛ احساس ميكنيم بچه حزباللهيها نسبت به قبل كمروحيهتر و كمانگيزهترند، چون احساس ميكنند ديگر در متن نيستند، بلكه درحاشيهاند، احساس ميكنند اكثريت نيستند، اقليتند. نكته جالب اينجاست. طبق بنايي كه حضرت آقا ميگذارند، رويشهاي ما بيش از ريزشها بوده و الان، انقلاب محكمتر از دهه 60 است و جوانها هم بهتر از آن زمان هستند. پس علت اينكه اين احساس به وجود ميآيد، چيست؟ من دليل اين احساس را در همين ماجرا ميبينم كه در دهه 60 بالانشيني جريان حزبالله و جريان دفاع مقدس و بچه رزمندهها، ولو اينكه حقشان ادا نميشد، وجود داشت؛ در دهه 70، يعني بعد از جنگ و در كوران جريان توسعه و فرآيند نوسازي شتابزدهاي كه اتفاق افتاد، اين بالانشيني كمكم از بچه حزباللهيها گرفته شد. يعني حتي كسي مثل شهيد آويني هم وقتي ميخواهد برود كار جنگي بكند، بايد جواب پس بدهد كه چرا؟
برجي: اصلاً ممنوعالورود ميشود!
يامينپور: يعني ابتكار عمل ميافتد دست غير بچه حزباللهيها...
بالانشيني تعبير درستي است؟
برجي: منظور آقا وحيد از بالانشيني، تفكر حاكم است.
يامينپور: در دهه 60، حتي از سر تظاهر هم كه شده، نميتوانند بچه حزباللهيها را كنار بگذارند، چون بالاخره اداره جنگ دست اينهاست و نميتواني روزي چند صد يا چندين هزار شهيد را ناديده بگيري. وقتي عملياتهاي عظيم، خبر اول رسانههاي دنيا قرار ميشود، نميتواني بچه حزباللهي را نبيني و بايد در داخل كشور هم ديده شود. من اسم اين را ميگذارم بالانشيني.
در دهه 70 سياستگذاري رسانهاي تبليغاتي ما كاملاً واژگون ميشود و بچه حزباللهيها بايد به زور خودشان را در متن نگه دارند.
در دهه 80 اين وضع خيلي بدتر ميشود. من دهه 80 را آغاز يك جنگ تمام عيار فرهنگي ميبينم، جايي كه باز لازم است كه بچه حزباللهيها را بياوريم به ميدان، چون ديگر، قصه، قصه مقاتله و قتل عام و شبيخون است، بنابراين بايد اينها را دوباره بياوريم در متن و به آنها بها بدهيم. اما در دهه 80 اين اتفاق نميافتد. بعد از جنگ، ديگر هيچ وقت بالانشيني نصيب بچه حزباللهيها و بچههاي متدين نشد و هميشه در حاشيه قرار داشتند و ما در كمال تعجب شاهد بوديم و هستيم كه در اوج فتنه 88 و بعد از آن و در حال حاضر و در سال 1390 كه دستكم 40 تا شبكه ماهوارهاي فارسي زبان براي جويدن ريشههاي فرهنگي انقلاب اسلامي دست به كار شدهاند، بچه حزباللهيها همچنان پشت درهاي بسته سازمان ماندهاند و راه به داخل سازمان ندارند و يا اگر هم در سازمان هستند، منزوي و در حاشيهاند؛ ابتكار عمل در دستشان نيست و بالانشيني همچنان از آنِ جريان ضد انقلاب يا جريان بيهويت زردي است كه به نظر ما در اين مقاتله، دقيقاً در صف دشمن قرار دارد. وقتي اين اتفاق ميافتد، بچه حزباللهي ديگر خودش را در صحنه نميبيند.
جالب اينجاست كه در روز 9 دي و پس از آن، خيليها ميپرسيدند اينها كجا بودند؟ ما مگر در كل كشور همه چادري داريم؟ مگر اين همه بچه حزباللهي داريم؟ مگر اين همه عاشق آقا داريم؟ اينها ديگر كجا بودند؟ ما بچه حزباللهيها گاهي به خودمان شك ميكنيم و اعتماد به نفسمان را از دست ميدهيم! مثلاً در برنامه ديروز، امروز، فردا يك بار معاون سيما به من گفت: «به من بگو تو داري براي كي برنامه ميسازي؟» گفتم: «من به اين طيفي كه شما اسمش را گذاشتهايد خاكستري، كاري ندارم. با ضد انقلاب هم كاري ندارم. من ميخواهم اكثريت جريان حزبالله را كه همچنان دلداده انقلابند و به ولايت اعتماد دارند، مخاطب قرار بدهم. آقا در سخنانشان ميگويند اعتماد از نظام سلب نشده، ما چرا در رسانه القا ميكنيم كه اعتماد مخدوش شده؟ مخاطب برنامه من كساني هستند كه در روز 9 دي آمدند بيرون. بگذاريد اينها را نشان بدهيم. بگذاريد مردم سعيد قاسمي را ببينند. نگوييد شعاري است. انقلاب همين است. بگذاريد يكسري حرفها را صريح بزنيم و به فضاي سالهاي اول انقلاب و دفاع مقدس برگرديم و به همه نشان بدهيم كه ما هنوز در متن هستيم و اگر ما نباشيم انقلاب از دست رفته، نباشيم كشور از دست رفته».
آن دغدغه اصلياي كه آقاي برجي روي آن تأكيد ميكند و بهخصوص دارد انضمامي و با مثال بحث ميكند، همين دغدغهاي است كه از اول انقلاب بوده. شهيد آويني اين را در دهه 60 ميديد كه بچه حزباللهيها كمكم دارند از متن به حاشيه رانده ميشوند. آن جمله حضرت امام را به ياد بياوريم كه ميفرمود: «نگذاريد پيشكسوتان حماسه و خون در پيچ و خمهاي زندگي روزمره و توسط رسانه و سيستم تبليغاتي به فراموشي سپرده شوند».
شهيد آويني هم خيلي درگير اين ماجرا بود، طوري كه حتي از قصههاي مجيد هم ذوقزده ميشود و ميگويد: «كيومرث پوراحمد! دستت درد نكند. بالاخره يك فيلمي ساختي كه مال ايران و به ما مربوط است. يك چيزي نساختي كه به كره و آمريكا مربوط باشد.» شهيد آويني حتي به اين هم راضي بود كه كارگرداني بيايد و چيزي بسازد كه به ما مربوط باشد.
امروز دغدغه و نگراني اصلي اينهاست. بايد ريشهيابي كرد كه چطور اين اتفاقها ميافتند؟ اين مسئله يك مسئله مديريتي است. من اصل ماجرا را مديريت ميبينم. حكايت مديران صدا و سيما مثل اين است كه دوشكا را داده باشيد دست كسي كه دشمن را بزند، ولي تا سرتان را ميچرخانيد، برميگردد اين طرف و خود شما را ميزند. هرچه داد ميزنيد: «نزن! اينها بچههاي خودمان هستند! دوشكا را برگردان آن طرف.»، گوشش بدهكار نيست و همين طور خوديها را درو ميكند و ميرود جلو. يك اتفاق اين شكلي دارد ميافتد. اين طور نيست كه بگوييم وضع نسبت به قبل بهتر شده است؛ بلكه هرازگاهي احساس ميكنيم نسبت به قبل بدتر هم شده است. شايد هم انتقادات و مطالبات خيلي زياد شده و در آن طرف هم يا كينهورزي يا بيتفاوتي وجود دارد كه انسان احساس ميكند كلاً بايد از اين جبهه چشمپوشي كند و برود يك طرف ديگر بايستد.
برجي: مردم واقعاً ميپرسند چرا بايد منتظر ساعت 5 يا 7 بعدازظهر بي.بي.سي بشويم كه اولين خبر را از بي.بي.سي گوش بدهيم؟ مگر در مملكت ما دارد چه ميگذرد كه بي.بي.سي بايد بگويد و تلويزيون خودمان نبايد بگويد؟ اين بابا از تو نشنود، ميرود از بي.بي.سي ميشنود. اگر منظورت اين است كه نشنود كه در اين مملكت چه ميگذرد كه ميشنود. چه تو بخواهي چه نخواهي ميشنود و با ولع هم ميشنود. يعني اگر اينجا موقع شام خوردن و با آرامش يك خبري را بشنود، تو كه نميگويي، ششدانگ حواسش را جمع ميكند و ميرود و از آن طرف با ولع گوش ميدهد، چون اينجا ديده كه اول صبح يك اتفاقي افتاده و تلويزيون خودش تا ساعت هشت شب هيچي نگفته، ولي بي.بي.سي حتي فيلم آن اتفاق را هم نشان ميدهد! بالطبع ميرود سراغ او.
من ميخواهم بپرسم ما چه خبرهايي داريم؟ خبر وحشتناكتر از اين ميشود كه يك قلم سه هزار ميليارد خورده شده؟ ميخواهم ببينم خبري وحشتناكتر از اين ميشود داشت؟ از يك خبرگزاري به من زنگ زدند كه: «بگو نظر تو چيست؟»گفتم: «پدر بيامرز! من اصلاً نميفهمم اين رقمي كه تو ميگويي چند تا صفر دارد! من فقط ديدهام كه كيهان امروز يك خبري را چاپ كرده و يك 3 گذاشته با 13 تا صفر جلوي آن! من حتي نميتوانم اين را بخوانم، شما ميپرسيد نظرم چيست؟ شما به من بگوييد اين مبلغ يعني چقدر تا من به شما بگويم كه آيا توي اين مملكت، تهاجم فرهنگي اتفاق افتاده يا نيفتاده!»
يامينپور: آن وقت ببينيد صدا و سيما در برابر اين فاجعه چگونه عمل ميكند! بر اساس اخبار و گزارشهاي صدا و سيما ما اصلاً نميدانيم اصل ماجرا چيست و مسئولين دارند در قبال آن چه ميكنند؟
برجي: صدا و سيما الان بايد دوربينش را بردارد و ببرد در قوه قضاييه و يقهشان را بگيرد كه آقا قصه از چه قرار است تا مردم باور كنند كه تلويزيونشان دنبال خواستههاي آنهاست. مردم وقتي از خبر تلويزيون سلب اعتماد كنند، از همه چيز سلب اعتماد ميكنند.
يامينپور: وقتي از بزرگترين تريبون نظام سلب اعتماد شود، خيلي خطرناك است.
برجي: بياييد برويم در يك تاكسي بنشينيم و از مردم بپرسيم چند نفرشان دارند سريالي را كه پخش ميشود تماشا ميكنند؟ ببين چند نفر هستند. رانندههاي تاكسي خبرهاي دست اول زيادي دارند و من گاهي اوقات از آنها اطلاعات ميگيرم تا واقعاً بفهمم توي مملكت چه خبر است! مثلاً ميفهمم كه امروز 30 نفر توي تاكسي اين بابا به گوشهاي از نظام شروع كردهاند به فحش دادن و اين راننده دقيقاً بلندگوي آن 30 نفر براي من است.
يامينپور: الان در همين اتفاق 3000 ميلياردي نگاه كنيد. ايراد اساسي صدا و سيما اين است كه تريبون نظام انقلاب اسلامي نيست. چطور؟ اتفاقي افتاده و اختلاسي شده. صدا و سيما ميگويد اگر من بگويم اين، آن مسئول ناراحت ميشود، اگر بگويم آن، اين قوه ناراحت ميشود. آقا ميفرمايند همه يك طرف، تلويزيون يك طرف. تو اگر تريبون آقا هستي، بايد تا آخرش بروي. وقتي مردم ببينند تلويزيوني كه مال اين نظام است، دارد خرابكاريهاي نظام را هم نشان ميدهد، به آن اعتماد ميكنند و وقتي ميگويد تقلب نشده، قبول ميكنند كه نشده، چون به تلويزيون اعتماد دارند.
حالا شما عملكرد تلويزيون را در همين قضيه اختلاس به اين بزرگي ببينيد. به قول شما بايد بروند و يقه همه را بگيرند و بپرسند آقا! چه اتفاقي افتاده؟ و نه فقط يقه قوه قضائيه...
برجي: اصلاً در خيلي زمينهها بايد اين كار را كرد. من از زمان آقاي لاريجاني دارم يكريز ميگويم: اي اهالي واحد خبر! يكيتان بنشينيد آن طرف ميز و من هم اين طرف ميز. فحش بده، فحش بستان، به قول اصفهانيها پيراهن دانهاي فلان قدر. آقا! بنشينيم در مورد خبر صحبت كنيم. من بگويم خبر چيست، تو هم بگو خبر چيست؟ من ميگويم شما متوجه نيستيد خبر چيست، تو بگو تو نميداني خبر چيست. من دليل علمي ميآورم، تو هم دليل علمي بياور. من ميگويم خبرنگار تو نميتواند خبرسازي كند، چون اولاً خبرنگار نيست، دوره خبرنگاري نديده. تو بگو نخير! ميتواند خبرسازي كند. من برايت مثال ميآورم كه فلان جا نتوانستيد خبر درست بدهيد و اين طور شد، تو هم بگو نخير، خبر درست داديم و آن طور شد.
ميدانيد اين قصه از كجا شروع شد؟ آمدند گفتند آقاي لاريجاني گفته 300 نفر از خبرنگاران صدا و سيما، جنگ عراق را پوشش دادهاند و ما هم اين 300 نفر را تشويق كرديم.
يامينپور: جنگ عراق و امريكا...
برجي: بله، ببخشيد. من رفتم پيش آقاي جعفري جلوه و گفتم راستش بيرودربايستي ميخواهم شمشير را از رو ببندم! ببخشيد! چون اين 300 نفري كه رفتند و خبرها را از عراق گرفتند، بايد 4 تا S.N.G - يعني چيزي كه خبرها را مستقيم پخش ميكند-، ميداشتند. تا الان پنج هزار مجسمه صدام در عراق افتاده پايين. اكيپهاي اين 300 نفر حداقل بايد از 30 تا مجسمه در حال پايين آمدن فيلم گرفته باشند يا نه؟ من همينجا به جرأت ميتوانم بگويم كه حتي يك فريم از هيچ يك از مجسمههاي صدام كه توسط مردم عراق پائين كشيده شدند، فيلمبرداري نشده، واي به حال صحنههاي خطرناكترش! هر كدام از مسئولين تلويزيون هم كه ميخواهند، ميتوانند بيايند و بگويند كه اين يك فريم را اين 300 نفر گرفتهاند و هرچه آنها ميگويند درست است. بعد من استعفا ميدهم و ميروم.
ولي ما يك اكيپ سه نفري بوديم و رفتيم، از چهار تا مجسمه صدام در چهار جا، فيلم گرفتيم. من ميپرسم چرا سه نفر ميتوانند كاري را انجام بدهند- در واقع دو نفر و نصفي، چون فقط نصف من دارد كار ميكند- چطور دو نفر و نصفي ميتوانند اين كار را بكنند، ولي 300 نفر نتوانستند؟ من ميپرسم چرا خبرنگار بي.بي.سي و سي.ان.ان بايد كيسه خوابش را بغل دوربينش بيندازد و بخوابد، ولي خبرنگار ما كه در صور مستقر است، از ترسش برود صيدا بخوابد؟
يامينپور: اتفاقي كه در فتنه 88 افتاد...
برجي: در قضيه لبنان، قصه كله سحر اتفاق افتاده، خبرنگار صدا و سيما ساعت 11:30 ميآيد سر كارش.
يامينپور: در جنگ 33 روزه؟
برجي: 11:30 نه 11:15 كه يك وقت نگويند دروغ گفتي! براي بچهها قسم جلاله خوردم كه اگر فردا اين را جايي گفتم، شما شاهد باشيد. در جنگ 33 روزه، در ده روز اول خبرنگار داشتيم؟ ده روز دوم هم كه حتماً نداشتيم، ده روز سوم داشتيم. من گفتم آقا! اگر مهم بود، چرا گذاشتيد ده روز طول بكشد تا خبرنگار بفرستيد؟
يامينپور: يعني چه كه نداشتيم؟
برجي: يعني هيچ خبرنگاري در جنگ 33 روزه نداشتيم.
يامينپور: به چه علتي؟ چه شده بود؟
برجي: نميدانم... بايد واقعاً ببينيم چه خبر بوده!
آن هم در چنين اتفاق بزرگي؟
يامينپور: چون در صدا سيما انگيزه توليد كه وجود ندارد و فقط مصرف ميكنند. ميگويند آسوشيتدپرس كه توليد ميكند، ما از توليدات او استفاده ميكنيم.
برجي: در جنگ عراق آسوشيتدپرس آمد و لوگوي خودش را از روي اخبار حذف كرد تا خبر را بفروشد! گفت آرم شبكهمان را برميداريم و خبر را ميفروشيم. آن موقعي كه لوگو روي خبر بود، ده تا كشور ميخريدند، يكمرتبه شد 50 تا كشور، چون هر 50 تا كشور لوگوي خودشان را ميچسباندند روي فيلم و ميگذاشتند توي تلويزيون خودشان. ما هم ميديديم هيچ لوگويي ندارد و ميگفتيم دمش گرم، مال خودمان است. اندونزيايي ميديد مال خودش است، ليبيايي ميديد مال خودش است. خلاصه هر كسي ميديد، فكر ميكرد مال كشور خودش است. اين هم يك جور پدر سوختهبازي آنها!
ما گفتيم آقا! اين كاري كه شما داريد ميكنيد، خيانت است، جنايت است! كو گوش شنوا؟ در سليمانيه بودند، سه تا اكيپ بوديم. ما مستندساز بوديم، خبرنگار نبوديم. البته پايش كه افتاده، خبرنگاري هم كرده و موقع تهيه فيلم مستند، با موبايل گزارش هم دادهام، ولي فقط از سر دلسوزي، و گرنه وظيفه سازماني من نبود. فقط ميديدم از خبرنگار در آنجا هيچ خبري نيست و ميگفتم با تلفن هم كه شده خبري، چيزي بگويم و اعلام كنم كه من اينجا هستم و دارم اين چيزها را با چشم خودم ميبينم تا بگويم بهخدا يك ايراني هم اينجا هست.
در جنگ عراق آمديم جايي كه مثلاً گفته بودند ساعت 6 آنجا باشيد، شد ساعت 8. دو سه تا اكيپ كه از تلويزيون آمده بودند گفتند ما خسته شديم و ميرويم. گفتم بچهها نرويد، چون اين كاك مراد يا نميدانم كاك چي، به من گفته امروز كركوك را ميگيريم. اينها گفتند نه... ميرويم.
كاك مراد چه كاره بود؟
برجي: يكي از فرماندهان كردها بود. گفته بود خاطرتان جمع باشد. امروز كركوك گرفته ميشود. رضا گنجي كه براي AP كار ميكرد گفت: «رضا! اگر به من خبر دادند، من به تو خبر ميدهم، به تو هم خبر دادند، تو به من خبر بده». گفتم: «باشد.» انصافاً هم اول او زنگ زد.
بچههاي صدا و سيما خبردار بودند كه قرار است در كركوك خبري بشود؟
برجي: آره، خودم به آنها گفتم نرويد. خبرنگارها در مقري جمع شده بودند. حساب كنيد يك چيزي در حدود 70، 80 تا خبرنگار. ساعت ده، ده و نيم بود كه گفتند بزنيد. ما چه؟ يك تاكسي داشتيم، گازش را گرفتيم. ديديم پاترول رضا گنجي چراغ زد و از بغل ما رد شد و رفت. وقتي رسيديم، ديديم رضا سهپايهاش را گذاشته اول شهر، دارد ورود نيروهاي انگليسي را ميگيرد. ما اولين ماشيني بوديم كه پشت سر ماشينهاي پيشمرگها داخل شهر شد. راننده ما به كردي با مردم صحبت ميكرد و جمعيت هم دست تكان ميدادند. آقا! غارت شهر شروع شد. الان حتي تجسّم و گفتنش هم براي آدم سخت است. ما تا ساعت تقريباً 5 صبح كار كرديم، بعد آمديم و نشستيم در ميدان اصلي شهر. كردهاي عراق گفته بودند كه ما بايد مجسمه صدام را بياوريم پايين. بزرگترين مجسمه شهر كركوك بود. دوربينها را كاشتيم. اينها اولش هر كار كردند، مگر مجسمه ميافتاد؟ بعد شروع كردند به تكان دادن سيم بكسلها. مجسمه هي لنگر انداخت و لنگر انداخت و بالاخره افتاد و ما فيلمش را گرفتيم.
صدا و سيما هم كه نبود.
برجي: ساعت7:30 صبح بود و ماه ارديبهشت. ما داشتيم از شهر ميرفتيم بيرون كه آقايان تازه سلانه سلانه تشريف آوردند! گفتم: «بچهها! تو را به خدا نگاه كنيد ببينيد ساعت چند است؟» وقتي اكيپ تلويزيون رسيد، ديگر خبري نبود. نه مجسمهاي بود و نه غارتي، هيچي! شهر خالي، شهر ارواح! فقط يك مشت سگ و گربه توي آن ميچرخيدند. مردم هم از ترسشان چپيده بودند توي خانههايشان.
من آمدم تهران و گفتم بايد بروم صدا و سيما و بپرسم آقا! اين خبرنگاري است كه فرستادي. مأخذ اين حرفهايي كه داري ميزني، از كجاست كه 300 تا خبرنگار، حوادث را پوشش دادهاند؟! مگر نميگويي 300 نفر رفتند و اين قضايا را پوشش دادند، تو فقط يك فريم بياور كه افتادن يك مجسمه را نشان بدهد.
كار شما از تلويزيون پخش شد؟
برجي: بله، در 26 قسمت. اتفاقاً چند دفعه هم پخش شد. ما چون از اين كارها نكردهايم، وقتي هم كه ميكنيم ذوقزده ميشويم يك دوربين كاشتهاند اين طرف فاو و زوم كردهاند توي فاو. در فاو هم يكسري آدم هي ميدوند اين طرف و آن طرف، مثلاً سربازهاي ناتو و امريكاييها هستند. بعد بالايش نوشته زنده.
يك وقتي رفتم افغانستان، ميخواستم از آنجا بروم تاجيكستان. اين را بارها گفتهام و باز هم ميگويم كه حكايت سفراي ما هم حكايت منحصر به فردي است! سفير جمهوري اسلامي ايران در هند كه بايد حافظ منافع ايران در هند باشد، حافظ منافع هند در ايران است! سفير جمهوري اسلامي ايران در پاكستان، حافظ منافع پاكستان در ايران است. سفير جمهوري اسلامي ايران در مسكو هم حافظ منافع مسكو در ايران است وهمين طور بگيريد برويد تا آخر. رايزن فرهنگي ما در فلان جا حافظ منافع آنهاست!
حالا يك نمونهاش را بگوييد...
ده تا نمونهاش را ميگويم! رفتم هند، توي سفارت ما گفتند: «شكر! اينجا كه خبري نيست. برو پاكستان. مردم آنجا بدبخت و بيچارهاند.» حالا در كشمير ريختهاند توي اردوگاهها و پدر مسلمانها را درآوردهاند، او ميگويد برو پاكستان! يكي از بچههاي آنجا گفت: «مگر از روي جنازه من رد شويد كه برويد كشمير.» فردا پرسيديم: «بچههاي صدا و سيما كجا هستند؟» گفتند: «رفتند. مگر ميگذارند؟» چهجوري نميگذارند؟ ده روز كار كرديم، ما را گرفتند. روزنامههاي محلي آنجا، مجاهدين كشميري يا طرفدار آنها و مسلمانها گفتند: «آقا! اينها را چرا دستگير كرديد؟» و چه و چه! جنجالي به پا شد و خلاصه ولمان كردند و آمديم. به سفير وزارت خارجه ما در هند گفتند اين دو تا خبرنگار شما رفتهاند آنجا و جنجال به پا كردهاند. ما هم گفتيم ما آزاد هستيم. گفتند چرا اصلاً خبرنگار فرستادهاند؟ گفتيم به ما چه؟ برويد آنها را بگيريد. سفير هم خيلي تحويلمان نگرفت. آن شب هم شب تاسوعا بود. گفتم حسينيهاش يا حسين! ميخواهيم سينه بزنيم و بساطي راه انداختيم!
بعد رفتيم مسكو كه برويم چچن. آقاي صفري، سفير ايران در مسكو گفت: «محال است بگذاريم برويد.» گفتم: «ببين! مرا آقاي لاريجاني فرستاده، از او هم دستور ميگيرم و به هيچ كسي هم كار ندارم.» گفت: «باشد! باشد!» بعد گوشي را برداشت و با كسي حرف زد. بعد گوشي را داد به من صحبت كردم و طرف پرسيد: «آقاي برجي شماييد؟» گفتم: «بله، آقاي لاريجاني شما هستيد؟» گفت: «بله، آقاي برجي! برگرديد.» گفتم: «آقا! براي چي برگرديم؟ سي تا خبرنگار آنجا هستند. چرا برگرديم؟» گفت: «آقاي سفير گفته...»
آن هم در اين جور اتفاقات بزرگ...
برجي: گفتم برميگردم، ولي از راه ديگر ميروم و اگر دستگير بشوم، پدر صاحب بچهتان درميآيد. آمدم آذربايجان، قاچاقي رفتم و فيلم گرفتم. جلوي مرا كه نميتوانند بگيرند.
در افغانستان هم همين جور. ميخواستيم برويم تاجيكستان، سفير گفت اگر برويد فلان ميشود و بهمان ميشود ولي رفتيم. سفير پاكستان برگشت و گفت: «آقا! من پول ميدهم برويد كشمير فيلم بسازيد. اينجا كه خبري نيست.» چون ميخواستيم برويم فيلم بگيريم و بگوييم دولت پاكستان به آوارهها نميرسد. او ميگفت برويد كشمير، اين يكي هم ميگفت برو آنجا، چون او حافظ منافع هند است و اين يكي حافظ منافع پاكستان.
سفير ايران در پاكستان ميگفت...
برجي: بله، ميگفت پول از جيب خودم ميدهم كه برويد در هند فيلم بگيريد! سفير هند ميگفت آقا! اينجا كه خبري نيست، برويد پاكستان فيلم بگيريد...
براي قضيه سيل بود؟
برجي: نه، براي قصه جنگ 30 ساله مجاهدين كشميري كه تا به حال از تلويزيون ما حتي يك سريال هم از آن پخش نشده. چند سال است ما در آنجا تلويزيون داريم؟ از زمان شاه! آن موقعي كه ما رفتيم، 20 سال هم از انقلاب ميگذشت. در اين 20 سال نبايد يك نفر بلند ميشد و مي رفت آنجا؟
از يك شخصي را كه اسمش را نميآورم پرسيدم: «كجا بودي؟» گفت مثلاً چهار سال لبنان بودم، گفتم صور رفتي؟ گفت نه تا حالا نرفتهام. گفتم لبنان بودي و صور نرفتي؟ پس چهار سال آنجا چه كار ميكردي؟
يك خبرنگار صدا و سيما در لبنان بوده و از بيروت بيرون نرفته؟
برجي: خودم شاهد بودم كه ميكروفون را شيك گرفته بود دستش و با صداي لطيف و ظريف ميگفت: «بسماللهالرحمنالرحيم. من دارم از فاو...» رفتم و گفتم: «به خدا شماها شرف نداريد.» ميخواستم بروم پاكستان و فقط بليط رفت را توانستم بگيرم. براي برگشت دوربينم را فروختم و برگشتم! چرا؟ چون جنگ بود و هيچ خبري از هيچكسي نبود نشد.
براي اولين بار اين اتفاقاتي كه اخيراً افتاده، من نرفتم. گفتم اين همه جوان هستند، بروند بگيرند. آقا! از جنگ كه ميخواهي فيلم بگيري، بايد بروي توي جنگ. خبرنگار صدا و سيما دارد جنگ را تعريف ميكند و ميگويد درگيري خيلي شديد بود و با مردم رفتيم توي زيرزمين و ديديم بچهها دارند نقاشي ميكشند! مردك! تو را فرستادهاند آنجا كه بروي جنگ را بگيري، نه اينكه با مردم بروي در زيرزمين و از نقاشي كشيدن بچهها فيلم بگيري!
قصه خبر در تلويزيون فاجعه است. يكي از دلايلي كه مردم به دنبال تلويزيونهاي ديگر ميروند، اين است كه اخبار ما فشل است. قضيه خبر اينجوري است كه خبرنگار برحسب ثبتنام اعزام ميشوند. اين جور نيست كه براي هر خبري، خبرنگار اختصاصي خودش را بفرستند. خبرنگار امروز با وزير اقتصاد اعزام ميشود، فردا با رئيسجمهور، پس فردا با فلاني ميرود كنيا، روز بعد با وزير بهداشت ميرود كوبا. من ميپرسم آقا! اين چه وضعي است؟ خبرنگار بايد تخصصي باشد. وزير اقتصاد ميخواهد برود ميگويند اين خبرنگار سه دفعه رفته، نبايد برود، بايد آن يكي برود. مي پرسيد چرا؟ ميگويند يك ناني هم او ببرد! چرا اينجوري جبران ميكنيد؟ از يك راه ديگر به او پول برسان.
از يكي از خبرنگاراني كه از بغداد آمده بود پرسيدم چه شد كه فلان گزارشگرمان در بغداد عوض شد؟ ميگفت در واحد مركزي خبر اگر كسي بخواهد عروسي كند يا نياز مالي داشته باشد، او را چند ماهي ميفرستند مأموريت كه حق مأموريتي بگيرد و امورش رفع و رجوع شود. مأموريت شده صندوق قرضالحسنه...
برجي: به خدا قسم در سازمان چنين چيزي ديدم و گفتم: «قضيه اين آقا چيست؟» گفتند: «بنده خدا مشكل دارد و خانه ندارد. دو سالي ميفرستندش مأموريت.» گفتم: «خب بندهي خدا! به اين يكي وام خانه بده، به جايش آدم مناسبش را بفرست آنجا.» به هر جايي آدم مناسبش را بفرستيد نه كسي را كه قرض دارد. بساطي است!
در بخشهاي خبري دنيا كار خبرنگار ارزيابي ميشود. آقا! شما دو تا خبر درجه اول فرستادي، سه تا خبر درجه 2. در جمهوري اسلامي چيزي به اسم ارزيابي، اصلاً وجود خارجي ندارد. خبرنگار ميرود و براي هزينه هتل، شبي 100 دلار تعيين كردهاند كه راحت بخوابد و فردا بتواند به كارش برسد. خبرنگار جمهوري اسلامي چون ميخواهد اين پول در جيبش بماند، چه كار ميكند؟ ميرود هتل 20 دلاري ميخوابد. معلوم است برادر من كه در هتل 20 دلاري نميتواني راحت استراحت كني و فرداي آن شب هم نميتواني درست كار كني. دو وعده غذا را ميكني يك وعده كه پولش را نگه داري، معلوم است كه نميتواني كار كني...
آن هم در شرايط سخت...
برجي: در لبنان، يكي از اين خبرنگارها كه دوستمان هم هست، مينشست جلوي تلويزيون. خبرها را از شبكههاي مختلف ميگرفت و مينوشت، ترجمه ميكرد. هر خبرنگاري در هر جاي لبنان بود، خبر كه ميخواست، زنگ ميزد به بيروت، ميپرسيد: «خبر داري؟» او هم ميگفت: «آره» و مينوشت و ميفرستاد! من ميپرسم: آقاي صدا و سيما! خبرنگار تو چرا نبايد خبرسازي بلد باشد؟ خبرنگاران سي.ان.ان و بي.بي.سي چون آموزشهاي ويژه ديدهاند، يكجوري خبرسازي ميكنند كه فردي كه دارد توي شهري مقاومت ميكند، با گزارشهاي آنها باورش مي شود كه شهر سقوط كرده! يعني قبل از اينكه شهر سقوط كند، ميگويند شهر سقوط كرده.
كي گفته؟ بي.بي.سي، سي.ان.ان!
برجي: خبر را چنان مخابره ميكنند كه آن كسي هم كه دارد در همان شهر مقاومت ميكند به شك ميافتد. ما گفتيم خبرنگارهايي را كه به خارج كشور ميفرستيد، ارزيابي كنيد و بگوييد آقا! الان به تو 2000 دلار اضافه ميدهيم يا 1500 دلار از تو كم ميكنيم. هر خبرنگاري و عكاسي كه از انگليس ميرود بيرون و بعد برميگردد، چه عكاس جانور باشد، چه عكاس اجتماعي، چه ورزشي و...، هر كه ميخواهد باشد، بايد يك روزش را به اينتليجنت سرويس اختصاص بدهد. در آنجا كلي سئوال از او ميپرسند. آخرش سه كيلو پرونده برميدارند و ميدهند به وزارت امور خارجه. آنجا پرونده را ميخوانند و برحسب آن تصميم ميگيرند. آن كسي كه به عنوان كارشناس وزارت امورخارجه در آنجا نشسته، ميفهمد كه شاخكهاي خبرنگارش صد برابر از شاخكهاي خودش حساسترند.
بچهها را برده بودم بوسني براي يك مراسم رونمايي بود. خبرنگاران باقي كشورها هم بودند. يكباره سر از يك جايي در آورديم و من ديدم خانه روباه است. چند نفري كه با ما بودند، با يك شك و ترديد نگاهم كردند كه يعني چه ميگويي؟ احساس كردم حرفم را باور نكردند و خيال كردند اغراق است. يكي گفت فلاني مستندساز است، حيوانشناس كه نيست. گفتم: «آي! روباهه را ببينيد آن بالا ايستاده!» يكي گفت: «ايمان پيدا كردم كه نگاه شما خيلي از آدمهاي ديگر دقيقتر است.» عكاس اگر نگاهش يكجور ديگر نباشد كه نميتواند عكس بگيرد. هنرمند چرا هنرمند ميشود؟ چون جور ديگري به دنيا نگاه ميكند و همان نگاه است كه او را هنرمند ميكند.
ميخواهم بگويم آقا! آدمي را كه تو براي خبر ميفرستي، بايد آدم خاصي باشد. در همه شبكههاي خبري ما بحران وحشتناكي وجود دارد. اولاً اينكه خبرنگاران ما نميتوانند خبرسازي كنند، حداقل 90%شان اينطورند، آنهايي هم كه ميتوانند، شايد عرضه رفتن به چنين جاهايي را ندارند. از كشمير تا تاجيكستان تا قرهباغ تا چچن و كوزوو، شش تا جنگ را فقط من رفتم و هيچ كس ديگري نرفت. تعريف از خود نشود. نرفتند ديگر، چه كار كنيم؟ از تلويزيون يك نفر هم نيامد. آنجا آمده، ده روز مانده، به او گفتهام: «ببين، نرو! من تجربه جنگ دارم. اينها ده روز ديگر جنگ را تمام ميكنند. تحمل كن، نرو». گفت: «نه! مأموريتم ده روزه بوده، بايد برگردم.» گفتم: «آخر تو كه چيزي نگرفتي. تو آمدي براي جنگ كوزوو، ولي اصلاً نرفتي كوزوو را ببيني و داري ميروي! اصل قصه در كوزووست كه ده پانزده روز ديگر اتفاق ميافتد».
آمد؟
برجي: ده روز ديگر آمد كوزوو. آنقدر خدا با ما بود كه وقتي كريستين امانپور ما را ديد، پرسيد: «شما چهجوري رفتيد؟» گفتم: «كارتمان را نشان داديم و رفتيم». پرسيد: «مگر ميشود؟» گفتم: «شد ديگر»، ولي خودم هم نميدانستم چرا؟
بعد آمديم ديديم، اولين تانك ناتو كه داخل آمده، تانك ايتالياييها بوده. كارت را كه نشان داديم، پرچم ما و ايتاليا يك رنگ است. مال ما افقي است، مال آنها عمودي. كارتي كه وزارت ارشد ميدهد، پرچم رويش عمودي خورده. فكر كرده بودند ما مال ارتش ايتاليا هستيم و رفتيم داخل! رفتيم و ديديم كه صربها آتش ميريزند. ما هم كلاه نداشتيم و سربازها ميگفتند پشت سر ما بايستيد. گفتم: «ول كن بابا! بگذار كارم را بكنم.» گفت: «بروي تير ميخوري.» گفتم: «ميروم و تير ميخورم.» بعد دويد دنبال ما. موقعي كه برگشتيم، بقيه تازه داشتند ميآمدند. امانپور نگران بود كه خبر اول را از دست داده. گفتم: «خانم! اصلاً ناراحت نباش. تو همين الان هم كه گزارش بدهي، نفر اولي، چون من خبرنگار نيستم، مستندساز هستم. اين فيلمي را هم كه ميگيرم چهار پنج روز ديگر آيا پخش شود، آيا نشود. شما امروز كه نه، پس فردا هم خبر بفرستي، باز هم نفر اول تويي!»
ما بحران وحشتناكي در اخبار صدا و سيمايمان داريم و اين نحوه خبررساني در جاهاي ديگر هم تأثير دارد.
نمودهاي آن را هم داريم ميبينيم.
آقاي يامينپور! نكتهاي كه آقاي برجي گفتند و شما هم به يكسري از مصاديق آن اشاره كرديد، بازخوردهايي پيدا ميكند، يعني بين صدا و سيما و مطالباتي كه نظام از صدا و سيما دارد، شكاف جود دارد اين شكاف تبعاتي را به همراه آورده و باعث شده كه تلويزيون در واقع آن چيزي كه بايد باشد، نباشد و نتواند نيازهاي نظام و نيازهاي مردم را برآورده كند. در مورد تبعات اين شكاف و اينكه چرا جنگ نرمي كه وجود دارد، مسئله و دغدغه صداوسيما نيست، صحبت كنيد. آقاي برجي در مورد خبر و مستند اشارههاي خوبي داشتند. شما يك مقدار درباره سريالها و برنامههاي غيرخبري صحبت كنيد.
يامينپور: تلويزيون لابد ميخواهد كاري كند كه مردم از فردا شب فارسي وان تماشا نكنند و او را نگاه كنند! اينكه هنر نيست كه تو يك كاري بسازي كه بدتر از فارسي وان باشد! كار تلويزيون هدايتگري است. اگر قرار باشد تو كاري كني كه كسي فارسي وان نگاه نكند و اين براي يك مدير بشود هنر، فاجعه است و عقبافتادگي ذهن و شعور را ميرساند. بايد كاري كني كه معرفت آدمها يك پله بالاتر برود، نه اينكه دائماً نزول پيدا كنند.
خدا وكيلي تلويزيون ما كاري كرده كه معرفت مردم بيشتر شود؟ حالا كه بدتر هم شده. از بعد از افطار شروع ميكند به فيلم پخش كردن تا ساعت يك بعد از نصف شب. كي گفته كه بايد در اين ساعت برنامه پخش كرد؟ عربهاي خليج فارس اين كار را باب كردند و ما هم از آنها ياد گرفتيم كه بايد شادي باشد. شادي يعني اينكه توي خيابانها بزنيم و برقصيم؟ چرا سوراخ دعا را گم كردهايم. شادي و شعف، غم آن عارفي است كه ميگويد: «خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال». منظورش اين غم معمولي ما و چمباتمه زدن كه نيست، غم دوري از حق است. حالا تو آمدهاي اين شعف را برابر كردهاي با شادي ظاهري كه من جوك پخش ميكنم، مردم بخندند و فكر ميكني در ماه مبارك رمضان هم بايد اين نوع شاديها باشد؟ رمضان بهار قرآن است. قرآن ميخواهد اهميت اين روزها را برساند و ميگويد شاد باشيد كه خدا درهاي رحمتش را به روي شما باز كرده، شاد باشيد كه درهاي جهنم بستهاند.
برجي: اينها ميگويند شادي يعني تصوير طيارهاي را كه پرت شده پايين نشان بدهيم و ملت هِر هِر بخندند يا طرف بخورد زمين و ما بخنديم! اين كه از هزار غم هم بدتر است. اين را توي روز عاشورا پخش كنيد، مناسبتر است، چون زمين خوردن يك انسان دردناك است نه خندهدار.
من فكر ميكنم كه اينها حتي در مصداقهاي كلامي هم گير كردهاند. متأسفانه يك روز فردي كه روحاني هم بود، داشت شادي را اين طور معني ميكرد كه آقا! بگوييد، بخنديد. اينكه ميگويند آقا امام علي(ع) شبي اين قدر نماز ميخواند، پيامبر(ص) چه كار ميكرد، اينها كه وقت خنديدن و جوك بازي نداشتند. تو داري سه ساعت برنامه اجرا ميكني و فقط مزخرف ميگويي. من هيچي از حرفهاي اخلاقي تو نفهميدم. به نادر گفتم: «نادرجان! ناراحت نشو كه به برنامه راز نميآيم. بيايم چه بگويم؟ يك نفر از واحد خبر بيايد بنشيند، من هم بيايم صحبت كنيم. مگر من ضبط صوت هستم كه بيايم هي خاطره تعريف كنم؟ به من چه؟ هِي ميگويي خاطره تعريف كن از جنگهايي كه رفتهاي. به من چه كه خاطره تعريف كنم؟»
يك بار دانشجويان دانشگاه مشهد به من گفتند خاطره تعريف كن. گفتم: «خاك بر سرتان!» دو باره هم گفتم: «خاك بر سرتان!» گفتم: سه باره هم ميتوانم بگويم، منتهي گذاشتهام براي آخر سر كه ميخواهم بروم. مگر شما كارگرهاي كارخانهي قرقره زيبا هستيد كه بحث نكنيد و كتاب نخوانيد. شما دانشجو هستيد. يعني چي؟ يعني دانشآموز هم نيستيد، چون دانشآموز را بايد بنشانيد كه از جايش تكان نخورد، ولي استاد، كتاب را براي دانشجو از اين طرف ديوار مياندازد آن طرف ديوار و ميگويد برو بردار بخوان. دانشجو بايد از ديوار برود بالا، آن كتاب را بردارد و بخواند و دوباره برگردد و بيايد. دوباره فردا استاد كتاب را پرت كند آن طرف ديوار و همين طور الي آخر. دانشجويي يعني دنبال دانش دويدن. تو به من ميگويي براي توي دانشجو خاطره تعريف كنم؟ مگر من ضبط صوت هستم؟ هزار تا كتاب چاپ شده، برو بخوان».
يك زماني ما راهيان نور را راه انداختيم و گفتيم اتوبوس بدهيد ميخواهيم دانشجويان را ببريم جبهه. گفتند: «آقا! اين چه كاري است؟ مگر جبهه جاي ديدن است؟ ببريد يك مشت خاك و بيابان را نشانِ دانشجو بدهيد كه چه بشود؟ بگذاريد دانشجو درسش را بخواند.» خلاصه هر كاري كرديم، نشد. خودمان سه تا اتوبوس جور كرديم و دانشجوها را برديم كه شد اولين راهيان نور! حالا ميگوييم: «آقا! تو را به قرآن! همه كارها كه راهيان نور نيست. 30% را بگذار براي راهيان نور، نه، 50% را بگذار براي راهيان نور، 50% ديگر را صرف كارهاي ديگر كن. تو بايد كتاب چاپ كني، بايد فيلم بسازي، بايد عكس چاپ كني، بايد عكاسي را كه الان دارد عكسهايش را در هامبورگ نشان ميدهد، جذب كني...
ادامه دارد...
کد خبر:103987 - http://rajanews.com/detail.asp?id=103987
صداوسيما اينقدر از ارزشها تنازل كرده كه بيصفت شده/ منتقد را حذف ميكنند/ اتاق فكرها كاريكاتوري است
بخش اول و دوم اين ميزگرد پيش از اين منتشرشد، در ادامه بخش سوم را ميخوانيد:
آقاي يامينپور! قبل از اينكه به اين سئوال جواب بدهيد، سئوال اصلي اين است كه منشأ اين ايراداتي كه همه ما ميدانيم، چيست؟ اشاره كوتاهي به مديريت كرديد. اين مديريت چيست؟ چه اشكالي دارد؟ چرا اينطوري ميشود؟
يامينپور: در سازمان جالب اين است كه هر كسي كار خودش را ميكند. مديران در اتاقهايشان نشستهاند و تقدير ميكنند و ابلاغيه ميدهند و بيانيه صادر ميكنند. كارگردان هم كار خودش را ميكند. شما تصور نكنيد وقتي سريالي در شبكهاي توليد ميشود، رئيس سازمان يا معاون سيما خبر دارد كه چه اتفاقاتي دارد در آن سريال ميافتد. واقعاً كسي خبر ندارد...
برجي: حتي مدير گروه هم نميداند چه خبر است...
يامينپور: فقط يك كلياتي را ميدانند، ولي واقعاً نميدانند قرار است چه چيزي از كار در بيايد. در مورد مهمترين برنامههاي تلويزيوني هم همين اتفاق ميافتد. سازمان بهشدت رهاست. مديران سازمان تسلطي روي محتواي پيامهاي تلويزيوني ندارند. در بسياري از اوقات مجريها، كارگردان و تهيهكنندهها همه كارهاند. تسلط سازمان روي برنامهها و آنتن، در حد حذف و سانسور است و اينكه فلاني بيايد، فلاني نيايد.
تسلط محتوايي نيست...
يامينپور: در واقع يك جور مديريت غيررسانهاي و غيرفرهنگي. مديران سازمان صدا و سيما، مديران سياسي هستند، نه مديران رسانهاي، يعني فقط ميدانند كه بايد حواسشان به رئيس فلان حزب و فلان سازمان و فلان وزير و وكيل باشد. در همين حد، اگر لازم باشد مديريت رسانهاي كنند، بايد علمش را داشته باشند. چند درصد از مديران سازمان علم اين پديده را دارند و اصلاً ميدانند چه اتفاقي بايد بيفتد و فضاي رسانهاي كل دنيا چيست؟ مدير يك رسانه اصلاً چرا بايد بيانيه صادر كند؟
اين هم سئوال مهمي است...
يامينپور: الان يك سال است كه اين كار مد شده! يا چرا بايد ابلاغيه صادر كند؟ ابلاغيه صادر كردند كه تهيهكننده نبايد مجري باشد. بعد آمدند گفتند برنامه پارك ملت استثنا، برنامه ماه عسل استثنا، برنامه نود استثنا. فقط همين چند تا تهيهكننده و مجري بودند، همه اينها را استثنا كردند!
تهاش كي ماند؟
يامينپور: روزنامهها زدهاند كه ابلاغيه معاون سيما در باره اينكه عشق مثلثي نباشد...
اين هم در واقع نگاه غيررسانهاي است...
يامينپور: اين يعني چه؟ مطمئن باشيد كه فردا بخشنامه خواهد آمد كه شبكههاي 1، 2، 3، 4 و 5 اين سريال استثنا و آن برنامه، مستثني هستند. اينها رفتارهاي سياسي و تبليغاتي در مديريت رسانه است، مديريت رسانهاي نيست. آقاي مدير! چه دليلي دارد ابلاغيه صادر كني و بدهي به روزنامهها؟ به روزنامه چه ربطي دارد؟ تو مجموعه زير نظر خودت را مديريت كن. چرا به روزنامهها اطلاعيه ميدهي؟ چرا دائماً جلسه ميگذاري و تقدير ميكني تا تلويزيون تصوير تو را نشان بدهد. اينها اصلاً مدير رسانهاي نيستند، اينها مديران سياسي رسانه هستند. عدهاي آمدهاند تا براي مدتي در رأس رسانه قرار بگيرند، يك بيلان كاري ارائه بدهند و احتمالاً اين منصب پلي باشد براي عبور به مدارج ديگر يا استفاده سياسي در اتفاقات سياسي آينده نظام.
من احساس ميكنم رسانه دقيقاً راه خودش را طي ميكند، مديران رسانه هم در ساختماني نشستهاند و كار خودشان را ميكنند. اين دفاعهايي هم كه ميبينيد هر چند و قت يك بار از برنامهاي و سريالي ميكنند، به همين دليل است. هر برنامهاي كه پخش ميشود، بلافاصله پشت سرش از آن تقدير و دفاع ميكنند.
روانشناسها مثال خوبي دارند كه دلم ميخواهد به آن دقت كنيد. ميگويند يك روز روانشناسها جمع شدند و عدهاي را آوردند و گفتند اين آجرها را بگذاريد روي هم و بعد هم گفتند حالا خرابش كنيد. آنها اين كار را كردند. بعد گفتند برويد و عده ديگري را آوردند و گفتند ده دلار ميدهيم كه اين آجرها را بگذاريد روي هم و بعد خرابش كنيد. آنها آجرها را گذاشتند روي هم و بعد خراب كردند و ده دلارشان را گرفتند و رفتند. بعد عده ديگري را آوردند و گفتند 100 دلار بگيريد اين كار را بكنيد. آن وقت هر سه گروه را آوردند و از آنها پرسيدند: «چرا اين كار بيهوده را براي چه انجام داديد؟ چرا يك مشت آجر را روي هم چيديد و بعد هم خراب كرديد؟»
نتيجه بسيار جالب است! گروه اول كه مفت و مجاني اين كار بيمعني را انجام داده بودند، بهشدت از كار خود دفاع كردند! چرا؟ چون توجيه منطقي و عاقلانه براي كارشان وجود نداشت و ميدانستند كار بيهوده و احمقانهاي را انجام دادهاند و لذا از كارشان دفاع ميكردند، اما آنهايي كه پول گرفته بودند، گفتند پول گرفتيم و انجام داديم. آن گروهي كه پول نگرفته بودند، هي استدلال ميكردند كه اين ورزش است و ميشود تمرين كرد و... وقتي يك كار احمقانه صورت ميگيرد، شما بايد كلي دنبالش راه بيفتي و از آن دفاع كني.
الان يك سال است كه سازمان دارد دائماً از كارهايش دفاع ميكند. سريال ساختمان پزشكان پخش ميكند، بلافاصله ميآيد و از آن تقدير ميكند. خندهبازار درست ميكند، پشت سرش ميآيد تقدير ميكند، از اين قشر تقدير ميكند، از آن قشر تقدير ميكند، بعد بيانيه ميدهد و ميگويد ما ميخواهيم اين كار را بكنيم، ابلاغيه ميدهد. يعني معلوم است كه سياستها، سياستهاي احمقانهاي است. هم آنها ميدانند و هم مردم كه دليل ندارد آجرها را روي هم بگذاري و خراب كني، آن هم مفت و هي دنبال اين ميدوند كه از ظرفيت رسانه، براي تبليغات خودشان استفاده كنند.
اين مثال كاملاً روشن ميكند كه اصلاً رسانه ما مديريت ندارد، يعني در اين حوزه نميتوانيم موردي را پيدا كنيم كه مديري را تغيير داده باشيم و بگوييم پيام تلويزيون تغيير كرده است. البته برعكسش اتفاق افتاده. يعني مديران جديدي آمدهاند و ما شاهد ناهنجاريهاي بيشتري در ظرفيت رسانهاي سازمان صدا و سيما بودهايم. من نميگويم همه بدنه سازمان صدا و سيما فرشته يا ديوسيرت هستند. اين حرف را نميشود زد. در صدا و سيما هم كارهاي خوب، اتفاق ميافتد. خود آقاي برجي مستند ميسازد و تلويزيون پخش ميكند. بالاخره تلويزيون از ظرفيت ايشان استفاده كرده. يا سريالي مثل مختارنامه اتفاق ميافتد، هشت سال برايش هزينه ميشود و خلاقيت در آن به كار ميرود...
برجي: روي جامعه تأثير ميگذارد.
يامينپور: روي كل جهان اسلام تأثير ميگذارد.
حتي خود برنامه ديروز، امروز، فردا در نوع خودش خيلي خوب بود...
يامينپور: اما اينها چه ربطي به مديران صدا و سيما دارد؟ يك نفر بيايد اثبات كند كه به آنها مربوط است. من ميتوانم مكرر استدلال بياورم كه مديران صدا و سيما چوب لاي چرخ و يا عامل تخريب و تضعيف پيامهاي مثبت هستند.
برجي: هشت سالي كه مختارنامه طول كشيد، شايد سه سالش فقط به خاطر مديريت سازمان بود.
از اين چوب لاي چرخ گذاشتنها يكي دو نمونه را نام ببريد.
يامينپور: همين رفتارهاي تبليغاتي و تقديري كه بهشدت مخربند. چرا بايد از يك مجموعه نمايشي ضعيف تقدير شود؟ شما انگيزه كارهاي متعالي و برتر را با اين كارتان كاهش ميدهيد و از طرف ديگر، حاشيه امني را براي ضعيفسازها و مبتذلسازها ايجاد ميكنيد. تقدير نكن، واقعبين باش، در مديريت رسانهات جدي باش. آقاي برجي ميگويد هر خبرنگاري در انگليس بايد گزارش بدهد كه چه كار كرده؟ اينكه هر كسي بيايد و برود، تو از او تقدير كني و به او سكه بدهي و بعد هم رفتار سياسي با اين كار انجام بدهي...
يعني كه ميخواهند همه را داشته باشند. طرف خيالش راحت است كه ضعيفترين سريال را هم بسازد، تقدير ميشود.
برجي: يك بار رئيس سي.ان.ان در جنگ عراق گفت: «آقا! از الان معني خبر در دائرهيالمعارفهاي دنيا عوض شد. قبلاً معني خبر اين بود كه اتفاقي در يك جايي بيفتد، يك نفر برود و آن اتفاق را ثبت كند و بياورد و براي ما نشان بدهد، ولي الان خبر آن چيزي است كه تو داري ميبيني!»
همان لحظهاي كه انفجاري در بغداد صورت ميگيرد، در 120 كشور دارند آن انفجار را ميبينند، يعني خبر همان چيزي است كه داري ميبيني. يك دوربين روي ناو گذاشته، يك دوربين روي هواپيما گذاشته، با يك دوربين ديگر و اينها را با هم match كرده. اين مي شود خبر!
در واقع خبر ديدني است، نه شنيدني...
برجي: اصلاً خبر آن چيزي است كه دارد اتفاق ميافتد و تو داري ميبيني.
از اين منظر اگر بخواهيم نگاه كنيم، صدا و سيماي ما صفر است...
برجي: وقتي ميگويم اخبارش فشل است، به خاطر همين است ديگر. آقا! تو كه اين همه خرج ميكني كه ديجيتال و فلان و بهمان بشود... يك حرفهايي ميزنند كه بخدا آدم خندهاش ميگيرد... ميگويند برنامه خوب از كار درنيامده، چون دوربين ديجيتال نبوده... آقا! دوربين چه ربطي به محتوا دارد؟
مجري زن آمده، به قول آقاي يامينپور دارد داد ميزند كه آرايش كرده، آقاي ضرغامي ميآيد مصاحبه ميكند ميگويد تقصير تلويزيون ديجيتال شماست. حاضر نيست قبول كند كه تلويزيون در نظارتش اشكال دارد. يعني حاضر است بيايد ما را مسخره كند و بگويد گيرندههاي شما اشكال دارند، ولي عيب خودش را قبول نكند! واقعاً مردم را چه تصور ميكنند؟
برجي: در كره پل خراب ميشود، رئيس راه و ترابريشان هاراگيري ميكند و خودش را ميكشد. اينجا رقم300 با خدا تا نقطه اختلاس شده، طرف ميآيد مينشيند جلوي دوربين و ژست ميگيرد و ميگويد در حال بررسي است! آقا! بايد يك كاري كني كه چنين بانكي را با سر زمين بزنند. ميگويد سال اول 80 ميليارد بوده، سال سوم شده 800 ميليارد، آخر شده 3000 ميليارد. تو را بايد با مخ بكوبند به زمين كه عبرت ديگران بشوي. تازه ميآيي و ژست هم ميگيري و ميگويي در حال بررسي است؟
يامينپور: معاون سيما تازه منصوب شده بود. به او نامه نوشتم كه آقاي دارابي! خواهش ميكنم رسانه را يك وجه بازي منشور سياسي نبين. به رسانه چه مربوط كه بخواهد همه جريانها و احزاب سياسي را از خودش راضي كند؟ تو يك حرف بيشتر نداري بزني، آن هم حرف انقلاب اسلامي است. به يك عده برميخورد؟ خب بخورد.
برجي: قطعاً برميخورد...
يامينپور: اگر بخواهي همه را راضي كني، بيخاصيت و بيصفت ميشوي. رسانه بيصفت محكوم به شكست و فناست. الان هر رسانه و سايتي پرچم خاص خودش را دارد و ميگويد من اين هستم. من ايده ليبراليستي را تبليغ ميكنم، ايده وهابيت را تبليغ ميكنم، من اين هستم. رسانه ما چيست؟ آنقدر بريده، آن قدر كوتاه آمده، آن قدر از ارزشها و مطالبات اصلي انقلاب تنازل كرده كه تبديل شده به يك رسانه بيخاصيت و بيصفت. رسانه ما روسپيگري ميكند، يعني ميخواهد به همه نوع گروه و آدمي با هر عقيده و مرامي سرويس بدهد. نميشود اينجوري كار كرد. من در سازمان صدا و سيما، مدير رسانه كم ميبينم. صدا و سيماي ما يك سيستم اداري بوروكراتيك سنگين است كه چرخش فقط دارد ميچرخد. دور چه محوري؟ معلوم نيست.
برجي: يكي از دوستان من معاون شبكه است. يك روز بلند شد روي تخته شبكهاي را كشيد. گفت: الان كه من اينجا نشستهام، آن بابايي كه آنجا دارد فيلم و سريال كار ميكند از اين شبكه آمده و من هم نميتوانم چيزي به او بگويم. گفت در اين شبكه، اينجا [اشاره به آنچه كه روي تخته نوشته شده] اين آدمها هستند و اين آدمها در صدا و سيما به دانشگاه وصلند و به اين آدمها و اين آدمها وصلند به روزنامه فلان و فلان آدمها، اين آدم وصل به اين آدم است، اين آدم دانشجوي اين آدم بوده، اين آدم استاد اين آدم بوده، اين آدم كه قرار است در تلويزيون باشد، شاگرد آن آدم در فلان كارگاه فيلم بوده. وقتي نگاه ميكنيم ميبينيم اين شبكه بهقدري درهم است كه ميبينيد هيچ كاري نميتوانيد بكنيد و هر چه را كه آنها ميگويند بايد انجام بدهيد.
آقاي يامينپور! با توجه به اين چيزهايي كه گفتيد و اينكه صدا و سيماي ما فشل است و فقط چرخاش ميچرخد و اينكه باري به هر جهت است، نشان ميدهد كه صدا و سيماي ما اتاق فكر ندارد كه تعيين كند چه ارزشها و تفكراتي بايد مطرح شوند. شما ميگوييد فلان سريال را درست ميكنند و اصلاً شبكه خبر ندارد. معلوم است كه همه چيز روي هواست. بعد چه اتفاقي ميافتد؟ رئيس شبكه خبر ندارد، فيلمنامه تصويب ميشود، سريال درست ميشود و ميآيد روي آنتن و همه كلي ايراد به آن ميگيرند و آخر همين رئيس شبكه ميآيد و از آن سريال تقدير ميكند. تو كه اصلاً از اين خبر نداشتي، اگر هم خبر داشتي، خيلي جزفي بوده، پس چرا تقدير ميكني؟ آيا يكي از علتها همين نداشتن اتاق فكر نيست؟
يامينپور: چند وقتي است كه سعي ميكنم از اصطلاح اتاق فكر استفاده نكنم. اين اصطلاح را در اينجا نابود كردند! كاريكاتورش كردند! الان همه برنامهها و شبكهها چندين اتاق فكر دارند!
اسمش هست، ولي عملاً كاري كه بايد بكنند نميكنند.
يامينپور: يكي از كارهايي كه در يك سال اخير اتفاق افتاده اين است كه دهها حكم و ابلاغ عضويت در شوراي راهبردي، اتاق فكر، اتاق تصميمسازي و امثال اينها صادر شدهاند. اين احكام كاريكاتور هستند و عملاً بين احزاب سياسي مختلف تقسيم شدهاند. آقا! شما از فلان جا بيا تا هر كسي سهمي داشته باشد، مثل اتفاق ليلهيالمبيت، با هم پيغمبر را بكشيم كه گردن هيچ كداممان نيفتد! اين كاريكاتور است. آدمهايي هم كه آنجا هستند، متناسب و همخوان نيستند. اين اتفاقي را كه در يك سال اخير افتاد، ملاحظه كنيد. من دوستان زيادي در صدا و سيما دارم كه كار تهيهكنندگي ميكنند. همه ناراضي هستند و ميگويند نميتوانيم كار كنيم. كارمان بهشدت سنگين و زمينگير شده.
به چه علتي؟
يامينپور: بايد ده تا مجوز بگيريم. جلسه برويم، در اتاق فكر شركت كنيم، البته به اسم اتاق فكر. اتاق فكر نه تنها هيچ باري را از روي دوش برنامهسازي فعلي برنداشته، بلكه بهشدت بار هم روي دوش آن گذاشته و سنگينش كرده. اينها اتاق فكر نيست، كاريكاتور اتاق فكر است.
من هنوز درگير مسئله اصلي هستم و آن هم اينكه بالاخره رسانه ما كي مدير رسانهاي خواهد داشت؟ كي قرار است كسي آنجا باشد كه به جاي رفتار سياسي و تبليغاتي، رفتار رسانهاي داشته باشد؟
در واقع مدير رسانهاي باشد...
يامينپور: بله، مدير رسانه باشد و از آن طرف هم راهبرد مديريت رسانهاي او واقعاً راهبرد انقلابي باشد و برخورد سياسي و تبليغاتي با رسانه نكند. الان ناراحتي ما از اين گذشته كه فكر كنيم تلويزيون برنامههاي خوب نشان نميدهد و خوب است كه برنامه خوب نشان بدهد. من دارم به اين فكر ميكنم كه رسانه ما دارد نابود ميشود، چون به خود فرصت اصلاح نميدهد. تازه بقيه هم اين فرصت را نميدهند. در حال حاضر چهل تا شبكه ماهوارهاي فارسيزبان هست. صدا و سيما! من چرا بايد تو را نگاه كنم. كنترل دست من است، ميزنم عوض ميكنم. انحصار از دست تو بيرون رفته. در ايران نميگذارند شبكه خصوصي بزنيم؟ چه اشكال دارد؟ ماهواره كه داريم.
اگر رسانه در اولين فرصت و سريعترين زمان ممكن خودش را اصلاح نكند و به خانههاي مردم برنگردد، همه را از دست ميدهد، چون حقيقتاً مدتهاست از چشم نخبگان و متدينين و انقلابيها كه افتاده. شما يك طيف را پيدا كنيد كه از رسانه راضي باشد و بگويد اين رسانه من است. ممكن است به صورت موردي از برنامهاي رضايت داشته باشيم، ولي اين رسانه بيصفت، ما را راضي نخواهد كرد و كمكم از بين خواهد رفت و تبديل به يك ماشين قراضه قديمي ميشود كه بنزين ميخورد، ولي راه نميرود و هوا را هم آلوده ميكند. سازمان سالي هزار ميليارد تومان بودجه ميخورد و پرهزينهترين و پرمصرفترين و حجيمترين دستگاه تبليغاتي رسانهاي بودجهخوار اين كشور است، ولي بازخورد فرهنگي آن چقدر است؟ برآيند يك سايت خبري و اثرگذاري آن را در فضاي رسانهاي كشور مقايسه كنيد با خبرگزاري جمهوري اسلامي با مثلاً 25 ميليارد تومان بودجه سالانه. از اينجور مقايسهها زياد ميشود انجام داد، ولي وقتي به سطح 1000 ميليارد تومان ميرسيد، در همين سطح هم انتظار داريد. دوست داريد رسانهاي با چنين بودجه كلاني، واقعاً نقش ايفا كند و در صحنه باشد و حالا كه اين طور است، بايد به مردم پاسخگو باشد.
مثالي برايتان ميزنم. سازمان صدا و سيما چندين مركز پژوهشي دارد: مركز تحقيقات سازمان صدا و سيما، مركز پژوهشهاي اسلامي قم، مركز طرح و برنامه، مركز نظارت و ارزيابي، اداره كل پژوهش سيما، اداره كل پژوهش صداوسيما و... اينها به چه كسي گزارش ميدهند؟ من به عنوان مخاطب و به عنوان مردم بايد از مركز تحقيقات سيما انتظار داشته باشم به من گزارش بدهد. چرا فقط ميگوييد مردم از اين برنامه راضي هستند و اينقدر بيننده دارد؟ به من بگو اين سريال ساختمان پزشكان كه پخش كردي، چقدر روابط ميان نسلي را مخدوش كرد؟ چقدر فهم حيا و حجاب و پوشش اسلامي را مخدوش يا چقدر به آن كمك كرد؟ چرا به من گزارش نميدهيد كه مردم چقدر از برنامههاي طنز سازمان راضي هستند؟ چرا گزارش نميدهيد كه كودكان و نوجواناني كه مخاطب شما در شبكه 2 هستند، بعد از اين برنامههاي شما چقدر به موسيقي، چقدر به رقص و آواز و چقدر به دين و قرآن گرايش پيدا كردهاند؟ شما كه يك نهاد خصوصي نيستي كه بگويي به خودم سرويس ميدهم. داري با پول ملت اداره ميشوي و بايد به مردم سرويس بدهي. ساز و كار مديريتي صدا و سيما وارونه و تبديل به يك حزب رسانهاي شده. يعني ميبينيد كل نظام مديريتي، خدماتي، تحقيقاتي و اعتباري سازمان در اختيار يك يا چند فرد است تا مديريت خود را بر رسانه توجيه كنند. اين خيلي اتفاق بدي است. يعني شما ديگر هيچ نظارتي نميتوانيد بر رسانه داشته باشيد.
مگر نظارت بر صدا و سيما با مجلس نيست؟
يامينپور: شوراي نظارت بر صدا و سيما را هم عملاً فشل و حذف كردهاند.
همين! الان يك شورايي به اسم شوراي نظارت درست كردهاند. آدمهايي كه آنجا هستند، كاملاً غيرمتخصص هستند. نكته دوم اينكه همين شوراي نظارت چه موقع آمده و گزارش داده كه شما كه در ماه مبارك رمضان چهار تا سريال نشان داديد، چه به اين مردم داديد؟
برجي: ببينيد چقدر تناقض وجود دارد! گفته خطوط قرمز زيادي براي تلويزيون گذاشتهاند كه از اين به بعد سريالهايي مثل ساختمان پزشكان، مختارنامه و يوسف پيغمبر را هم نميشود نشان داد.
خواسته مسخره كند!
يامينپور: بله، مسخره كرده.
برجي: يك بار نامهاي به مسئولين سيما نوشتم و گفتم، ميخواهم يكجوري حرف بزنم كه پسر 14 ساله خود من هم متوجه شود. گفتم يك زماني ما به كمديهايي مثل چارلي چاپلين و لرل هاردي و كمديهاي سياهي كه واقعاً خندهدار هم بودند، غم هم در آنها بود، عادت كرده بوديم.
تلويزيون و سينما ذائقه هستند، عقلانيت محض كه نيستند. اولين بار در دهه 70 آمدند بين 24 فريم، يك فريم شيشه كوكاكولا گذاشتند. سينما هم گرم بود. مردم كه آمدند بيرون، چهار جور نوشابه ميفروختند كه يكي كوكاكولا بود و بقيه چيزهاي ديگر. 90% مردم رفتند و كوكا خوردند.
يامينپور: ذائقهسازي ميكند.
برجي: اين چيزي كه شما پخش ميكنيد، محال است كسي تشخيص بدهد كه چه اثري گذاشته است. عدهاي اساساً معتقدند چون تلويزيون و سينما بر ضمير ناخودآگاه مردم تأثير ميگذارند، غيراخلاقي هستند. آنها مخاطب را وادار ميكنند چيز خاصي را بخورد و نفهمد چه خورده!
دكتر شريعتي حرف قشنگي ميزند. ميگويد ميبينيم اروپايي در بشقابش يكي كمي گوشت، كمي سبزي، كمي هويج و چيزهاي به درد بخورد را به ميزان حداكثر 250 گرم ميگذارد. ميدانيم كه اين غذاي خوبي است و چاق هم نميكند، اما دوست داريم بنشينيم يك پاتيل آبگوشت بخوريم و با مشت بكوبيم روي پياز و باد كنيم!
ذائقه تصويري ما از چارلي چاپلين كمكم رسيده به بَرَره! سالي كه اين نقد را نوشتم، عيد همان سال ده تا فيلم از چارلي چاپلين نشان دادند! گفتم منظورم اين نبود كه اين كار را بكنيد. آقا! شما در ظرف پنج سال، ده سال ذائقه مردم را از فيلم چارلي چاپلين كه يك فيلم كمدي سياه متفكرانه است و فقر را در جامعه خودش نشان ميدهد، كردهايد بَرَره. اين ذائقه را تو عوض كردي. حالا بيا و اين ذائقه را برگردان. با يك شب هم نميشود برگرداند، با حذف يكسري از چيزهاي جديد ميشود برگرداند.
وقتي آقاي ضرغامي در لوكيشن بَرَره ميرود، حالا شما بيا صد تا نقد درباره كاري بنويس، مگر كارگردانش زير بار ميرود؟
يامينپور: عدهاي از مقامات عالي نظام بهشدت انتقاد كرده بودند كه شبهاي برره تمسخر نظام است.
نمادسازيهايي كه در آن سريال هست، مصاديق كاملاً روشني دارد. يك جاهايي در سينماي ما وزير فرهنگمان ميآيد ميگويد كه از حالا ديگر سينما به دو بخش تقسيم ميشود. يك بخش قبل از اين فيلم، بخش بعد از اين فيلم! بابا! تو وزير ارشادي! اصلاً حق نداري در باره فيلمها اينجوري نظر بدهي. اول ادعا ميكني كه هيچكس از اين فيلم حمايت نكرده، بعد گندش در ميآيد كه وزير ارشاد، رئيس تلويزيون و رئيس مجلس، همگي هر روز سر صحنه فيلم هستند و تماشا ميكنند! بعد طرف مسخره ميكند و ميگويد هيچ نهاد دولتي حمايت نكرد، بعد كات بزند و بگويد پس اينها كي هستند؟
تولستوي صد و چند سال پيش ميرود در زيرزميني سينما را ميبيند و به خانه كه برميگردد ميبينند راه ميرود و ميگويد: «واي! واي!» ميگويند: «چه شده؟» ميگويد: «وقتي را ميبينم كه فيلم زنهاي برهنه را بگيرند و در زيرزمينهاي تاريك براي جوانهاي عَزب نشان بدهند. واي به حال خانوادههاي آن دوره». نويسندهاي كه هر كسي هر جوري به او نگاه كند، بالاخره تولستوي است و اين حرف را ميزند.
من ميگويم تلويزيون يك ذائقه است. ما حتي با حركتهاي يك مجري، ذائقهسازي ميكنيم. يك مجري هست كه موقع اجرا دستهايش را تكان ميدهد. يك روز رفتم خانه دوستي ديدم دختر هفت سالهاش دارد همان كارها را ميكند! يعني تلويزيون روي يك بچه سه ساله تا پيرمرد 70 ساله تأثير ميگذارد. اثرش هم تدريجي و پايدار است.
يامينپور: اتفاقي كه در صدا و سيما افتاده اين است كه اتاق فكر به معناي واقعي آن وجود ندارد. چند روز پيش نگاهكردم و ديدم اكثر افرادي را كه براي مديريت فلان شبكه گذاشتهاند، كارگردان هستند. به خودمگفتم اينها كه اكثراً سر توليد هستند. كي وقت ميكنند بروند و مديريت كنند؟ يعني كاملاً فرماليته.
اصلاً برنامهريزي وجود ندارد كه مثلاً بيايند و در اتاق فكرها بگويند امسال اين كارها را ميكنيم. بعد چه ميشود؟ شخصي ميشود آقاي برجي كه احساس تكليف ميكند كه بايد به تاجيكستان برود.آقاي صدا و سيما! كمك ميكني؟ نه! فيلم را پخش ميكني؟ معلوم نيست. آقاي يامينپور هم ميآيد بر اساس يك احساس فردي عمل ميكند. چرا بايد فردي شود؟ تلويزيون بايد بيايد بگويد آقا! بيا اين امكانات، برو فيلم درست كن. اين اتفاق نيفتاده. در مورد نبودن اتاق فكر و فشل بودن، يك مثال خيلي خوب هست. آقاي يامينپور احساس تكليف ميكند و ميرود و برنامهاي را راه مياندازد، آن هم درست در موقعي كه رسانه كاملاً خودش را باخته. يك اتفاقاتي بعد از فتنه افتاده و رسانه كاملاً گيج است و نميداند اصلاً بايد چه كار كند. يادم هست تا دو سه هفته بعد از انتخابات، سازمان كاملاً گيج بود. اين نشان ميدهد كه اينها اصلاً مديريت بحران فرهنگي و رسانهاي ندارند.
آقاي يامينپور با دغدغه شخصياش ميرود و برنامهاي را راه مياندازد و آن بلاهايي را كه سر اين برنامه آمد، از زبان خود آقاي يامينپور ميشنويم. سازمان ميگويد شما كلي حرف مي زنيد و مصداق نداريد. ميخواهيم يك مقدار از زبان خودتان نمونههايش را بشنويم.
برجي: نادر طالب زاده گفت "بيا"، گفتم: «نادرجان! اگر برنامه تو برنامه بود كه ساعت دو نصف شب پخش نميشد. قديمها پدربزرگهايمان ميگفتند ساعت 10 بخوابيد كه بتوانيد براي نماز صبح بيدار شويد. برنامه تو 5/1، 2 تمام ميشود. اگر برنامه تو خيلي برايشان يك است، آن را بگذارند 8 شب، چرا گذاشتهاند 12 شب؟ پس معلوم است كه ميخواهند تو را سر كار بگذارند»...
يامينپور: و بگويند تو هم سهم داري...
برجي: بله، تو هم سهم داري. آي! آقاي سعيد قاسمي! بيا هر چه دلت ميخواهد بگو. او هم بيايد دادش را بزند و هيچ اتفاقي هم نيفتد، چون در آن ساعت، چهار تا شبكه ديگر دارند سريال و فيلم نشان ميدهند و كسي اصلاً اين برنامه را نگاه نميكند!
براي بستن دهن يك عده حزبالله كه اين هم برنامه براي شما...
يامينپور: البته اين را گاهي شفاف ميگويند كه شما بالاخره اقليتي هستيد كه ما بايد سهم شما را هم بدهيم و دهن شما را ببنديم. راجع به برنامه ديروز، امروز، فردا من حرف زياد زدهام و مصاحبه هم زياد كردهام و ديگر لزومي ندارد تكرار كنم.
من ميخواهم در باره نبودِ اتاق فكر حرف بزنيد كه چرا يك برنامه پرمخاطب را يك مرتبه تعطيل كردند.
يامينپور: اصلاً سازمان در مورد اين برنامه كه تقريباً تنها برنامه در باره فتنه در آن ايام بود، لا به شرط بود، يعني هيچ خط و خطوط روشني نداشت. به من ميگفتند فقط بگو چه كسي ميآيد؟ اينكه من چه سئوالي قرار است بپرسم، چه راهبردي را قرار است دنبال كنم يا ميزانش چقدر ميتواند باشد، از من سؤال نميكردند.
يك بار به يكي از منبريهاي معروف تهران كه دو شب بعدش در جايي قرار بود سخنراني كند گفتم: «راجع به اين موضوع چه موضعي ميخواهيد بگيريد؟ چه ميخواهيد بگوييد؟» گفت: «ما مثل بولدوزرهستيم. به ما فقط ميگويند اين زمين را بكن، ولي نميگويند چقدر؟ نيم متر؟ چهار متر؟ كسي به ما نميگويد اگر اينقدر بكني، آب ميآيد بيرون. ميخوري به لوله نفت يا سيم برق.»
ميخواهم بگويم در سطوح عالي در سازمان هيچ اتفاقي رخ نميدهد. سازمان از دو حال خارج نيست. يا اينكه واقعاً نسبت به پديدههاي مهم در اطرافش هيچ حساسيتي ندارد و يا هيچ فكري ندارد، يعني از اتفاقاتي كه در اطرافش ميافتد، خاليالذهن است و حاضر هم نيست كمك بگيرد. من فكر ميكنم تركيبي از هر دو هست، براي همين اتفاقات خوب و بد فقط به صورت تصادفي و بدون برنامه رخ ميدهند و بدون برنامه هم از بين ميبرند.
استثنا هستند، قاعده نيستند.
يامينپور: هيچ برنامهاي نيست. همه چيز رها شده. گذاشتهاند كه فقط اتفاق بيفتد و توي مدير هم فقط حواشي را مديريت ميكني. حرف اصلي من اين است كه مديران سازمان چون مدير رسانه نيستند، به جاي اينكه متن را كه خود رسانه است، مديريت كنند، حواشي رسانه را مديريت ميكنند. ببينيم سايت رجانيوز چه گفته، جوابش را بدهيم. ببينيم فلان روزنامه چه گفته، اين كار را بكنيم. به فلان آقا فشار ميآيد، از او تقدير ميكند كه كم نياورد. به اين سريال حمله ميشود، از عواملش تقدير ميكند. حساسيت رفته روي اينكه چرا عشق مثلثي است؟ ابلاغيه صادر ميكند كه از حالا عشق مثلثي نباشد.
پس معلوم ميشود بوده. اين در واقع جواب خود سازمان است كه بوده كه از حالا به بعد قرار است نباشد.
يامينپور: يك فرافكني جدي و روشن و بيّن و مفتضحكننده كه شما داريد از اتفاقاتي كه افتاده و قابل دفاع نيستند و از رفتارهاي احمقانهتان طبق آن مثالي كه زدم، دفاع ميكنيد.
هر سريالي كه بيشترين انتقاد از آن ميشود، بيشترين حمايت را از آن ميكنند...
يامينپور: اول دفاع و پشت بندش ابلاغيه و بيانيههاي متعدد. اين نشان ميدهد كه ارادهاي براي اصلاح وجود ندارد. اراده فقط براي در مديريت باقي ماندن و يا بيلان كار دادن و يا مديريت حاشيه است.
برجي: گفتند فيلم غمگين نبايد بسازيد! خندهدار است! مگر ميشود؟ اجتماع معجوني از غمها و شاديها و كاستيهاست.
تا حالا فقط نقد كرديم. پيشنهادهاي شما چيست و فكر ميكنيد سازمان براي نجات از اين وضعيت باتلاقي چه بايد بكند؟ وقتي نقد ميكنيد، بايد راهكار هم بدهيد.
برجي: رئيس صدا و سيما منتسب به رهبري است و لذا بايد در خط انقلاب كه نشاندهنده مسير و نقشه راه آن، رهبري است حركت كند. خدا به اين دليل پيامبران را ميفرستد كه انسان به دليل نفسانيات نميداند چه چيزي برايش خوب است چه چيزي بد؛ بنابراين كسي مثل پيامبر را ميفرستد كه به او بگويد چه چيزي برايش خوب است و چه چيزي بد.
حالا در اشل پايينتر. شايد عدهاي ندانند چه چيزهايي برايشان خوب است چه چيزهايي بد. مريض ميرود پيش دكتر و ميگويد دل درد دارم، چه بخورم چه نخورم؟ روح هم دقيقاً همين طور است. اين را بايد ببيني، اين چيز را نبايد ببيني. اين چيز را بايد بخواني، اين را نبايد بخواني. به اين چيز بايد گوش بدهي، به اين چيز نبايد گوش بدهي. اينها همه آن بايدها و نبايدهاست.
تلويزيون ما با برگزاري چهار تا سمينار و چهار تا اتاق فكر درست نميشود. اين خانه از پايبست ويران است! 30 سال است كه ما داريم ميگوييم تلويزيون در يك جاهايي دارد لنگ ميزند، يك جاهايي دارد مشكل ايجاد ميكند، تلويزيون بايد در كنار ولي فقيه و در خدمت نظام باشد و هرچه او گفت انجام بدهد. تو از طرف او منصوب شدهاي. از دهها نفر شنيدهام كه اگر بد باشد، آقا او را بردارد.
يامينپور: يعني در واقع ميخواهند بگويند كه اگر بد بود، آقا او را برميداشت!
برجي: صد بار تا حالا اين را به من گفتهاند.
نظر شما اين است كه براي تحول در صدا و سيما بايد مطالبات آقا را از صدا و سيما مطالبه كنيم؟
برجي: من اين را به اين شكل نميگويم. من ميگويم در اين كشور، آدمها و گروههايي با سلايق مختلفي زندگي ميكنند. اگر تلويزيون بنايش را بر اين بگذارد كه توجيهگر يكسري از اين آدمها و توجيهگر خودش باشد كه واويلا!
رئيس بانك صادرات ـ و نه وزير اقتصاد يا رئيس بانك مركزيـ با خيال راحت ميآيد و مصاحبه ميكند و ميگويد سه هزار ميليارد تومان اختلاس شده! تو را بايد تا الان صد بار دار زده باشند، آن وقت داري مصاحبه ميكني؟ به خدا ننگ است. به خدا آن سه تا مهندسي كه در كره جنوبي پلي را كه ريخته بود، طراحي كرده بودند و بعد از اين ماجرا هاراگيري كردند و خودشان را كشتند، صد مرتبه شرف دارند به تو كه نشستي آنجا و مصاحبه ميكني كه سه هزار ميليارد در بانك من اختلاس شده! خاك بر سر تو كه زندهاي! گفتم آن امام علي(ع) كه ما ميشناسيم، ميگويد خلخال از پاي زن يهودي كندند، اگر از اين غم كسي بميرد، نميشود ملامتش كرد. اين است حاكميت اسلام.
يعني شما ميگوييد تلويزيون بايد بشود تريبون مردم و نظام و الان نيست؟
برجي: من ميگويم بايد تريبون گفتمان انقلاب اسلامي شود و آنچه كه نظام ميخواهد. منظورم از نظام چيزي است كه حضرت آقا ميگويند. آقا در اين پنج شش سال چقدر در باره مسئله فرهنگي صحبت كردهاند؟
همه را هم مصداقي گفتهاند، آگاهي... آنقدر آن را ريز كردهاند كه بشود بر اساس آن سازماندهي كرد.
برجي: ما بياييم يك كاري كنيم. بگوييم اين حرفهاي آقا، اين هم كارنامه پنج ساله تلويزيون. مقايسه كنيم ببينيم چقدر بر هم تطبيق دارند؟
يامينپور: فوراً بيلان كار ميآورند و ميگويند فلان قدر ساعت در زمينه قرآن كار كردهايم يا درباره موضوعاتي مثل اميد...
برجي: دقيقاً همين طور است. بعد ميپرسيد: آقا! اميد يعني چي؟ رفتم به مدرسهاي كه مسئولش رفيق من بود. بعد رفتم توي يكي از توالتها دست كشيدم آن بالا و برگشتم و گفتم: «چه خبر؟ توالت مدرسهتان اين طور است!» گفت: «نه بابا! خيلي تميز است.» دست كردم توي جيبم و گفتم: «فعلاً اين شش تا سرنگ را فقط از يكي از توالتهاي مدرسهات داشته باش تا بعد! من فقط يك توالت دبيرستانت را رفتم. نزديك به 30 تا توالت در اين مدرسه هست. برو ببين چه خبر است. برو سر كلاسها ببين حواس چند تا از بچههايت جمع هست يا نيست. نميخواهد به من بگويي كاسه توالتهاي مدرسهات بهداشتي هستند يا نيستند. من دستم را دراز كردم جايي كه ميدانم چه خبر است و اينها را گذاشتم كف دستت».
اگر بيلان كار است، من هم ميدانم دستم را كجا دراز كنم و بگويم آقا! تو چه كار كردي با اين مردم؟ وقتي هفته بسيج ميشود، ديدهام كه بعضي از مردم ميگويند اَه! صبح تا شب شده رزمندهها.
در سه روز ارتحال امام ببينيد چه جوري برخورد ميكنند. دوتا فيلم از امام پخش كنيد. امام ختم ميشود به سه روز 13، 14 و 15 خرداد و دفاع مقدس هم در هفته دفاع مقدس. يعني دقيقاً كار غيركارشناسي كه بيشترين ضربه را ميزند. بهجاي اينكه در اين سه روز 100 ساعت برنامه الكي پخش ميكنيد، دو تا فيلم نشان بدهيد.
برجي: يا اين برنامههايي كه زنگ ميزنند و گفته ميشود فردا نه پس فردا در باره فلان موضوع صحبت ميكنيم. من كه يقين دارم يكسري خودشانند كه زنگ ميزنند، ولي دَمشان گرم اينقدر عرضه دارند كه خودشان به خودشان زنگ ميزنند...
و فيلم بازي ميكنند.
برجي: چه اشكالي كه دارد كه چهار تا مخالف بگويند ما از تلويزيون يا فلان بدمان ميآيد؟
يامينپور: چرا تلويزيون اجازه نميدهد از خودش انتقاد كنيم.
برجي: من هم ميخواهم همين را بپرسم.
سريال ساختمان پزشكان را پخش كردي، تقدير هم كردي اشكالي ندارد، ولي چهار تا منتقد را دعوت كن، كارگردانش را هم بياور و همه هم ببينند.
يامينپور: چطور تلويزيون برنامهاي مثل هفت را ميگذارد و جزئيات فيلمهاي سينمايي را تشريح ميكند و در بارهشان توضيح ميدهد و ايرادات را ميگيرد، ولي يك برنامه وجود ندارد كه بزرگترين دستگاه انحصاري رسانهاي را تحليل كند؟
يعني هفتي بسازد براي نقد خودِ تلويزيون...
يامينپور: اين استبداد در مديريت رسانه است. اين يك فاجعه است.
يك برنامه هفت بگذاريد و چهار تا منتقد جدي بياوريد تا شما را از موضع انقلاب اسلامي نقد كنند...
برجي: وقتي مرتضي ميگويد من به فيلمهاي فلان راضيم، همين را نقد اوليهاش قرار بدهيم و بگوييم آقا! تو كارت غلط است. گفتم اگر فيلم اين بنده خدا را بعد از انقلاب نشان ندهي تا ده سال ميخواهد بگويد فيلمم آس بود. فيلمش را نشان بده، خوب و بدش را مردم تشخيص ميدهند.
وقتي هم نقد ميگذارند نقدهاي آبكي ميگذارند. آقاي يامينپور راهكار شما چيست؟
يامينپور: تا چند وقت پيش احساس ميكردم ميشود اميدوار بود ساختار صدا و سيما را با مطالبه اصلاح كنيم. حقيقتش اين است كه حالا نااميد شدهام. يعني با مديريت فعلي من هيچ اميدي به اصلاح ساختاري ندارم. به نظر من مديريت فعلي نهتنها اراده اصلاح ندارد، بلكه ارادهاش مديريت حاشيه به نفع يك جريان مديريتي و سياسي است كه اين يك فاجعه است.
چرا؟ چون شما هر منتقدي را حذف ميكنيد و به هر دوستي و هر كسي كه متملقانه و چاپلوسانه از شما حمايت ميكند فضا ميدهيد. اين يك استبداد مضمحلشده و مفتضحكننده رسانهاي است كه كمكم همه حيثيت رسانه را از آن ميگيرد. من الان نااميدم و به رفرم يا اصلاح در سازمان معتقد نيستم، بلكه معتقد به يك تحول و انقلاب در سازمان هستم.
بله، يك اتفاق اينجوري بايد بيفتد. در كنار اين بايد چند اتفاق ديگر بيفتد. جريان حزبالله بايد به اين نتيجه برسد كه براي پيشبرد اهداف رسانهايش روي سازمان حساب نكند. بايد برود مستقل رفتار كند و شبكه رسانهاي مستقل خودش را توليد كند. ما امكان رسانه خصوصي زدن در كشور را نداريم، اما الان به اين اعتقاد رسيدهام كه بايد زمينههايش را فراهم كنيم. اگر سمت رسانه و تلويزيون خصوصي برويم، لااقل امكان حرف زدن پيدا ميكنيم. در شرايط فعلي ما اصلاً امكان حرف زدن نداريم. جريان ليبرال و جريان ضدانقلاب ديگر چه ميخواهد كه صداوسيما در اختيارش قرار نداده؟ شبكههاي ماهوارهاي هم كه دارند تخريب خودشان را ميكنند، پس لااقل در داخل مملكت اجازه بدهند ما هم تريبون داشته باشيم و حرفمان را بزنيم. تصوير ما و جلساتمان را پخش كند و ما هم حرفهايمان را بزنيم.
مسئله بعدي كه بسيار مهم است و به آن توجه نميكنيم اين است كه مي پرسيم چه كسي بر 1000 ميليارد تومان بودجه و اعتبار ساليانهاي كه به حجيمترين، فربهترين و پرخورترين دستگاه تبليغاتي رسانهايمان دو دستي تقديم ميكنيم كه از اين مقدار 500 ميليارد آن بودجه دولتي و 500 ميليارد آن دريافت آگهي تبليغاتي است، نظارت ميكند؟
من از قول يكي از نمايندههاي مجلس شنيدم كه فقط يك پرونده سازمان صدا و سيما در ديوان محاسبات 150 ميليارد تومان است. چه كسي نظارت ميكند كه پيام محتوايي رسانه چه اثري بر فضاي عمومي كشور ميگذارد؟
برجي: ما هم نظارت مالي را ميگوييم و هم نظارت محتوايي را...
يامينپور: قانون اساسي ما را موظف ميكند كه شوراي نظارت بر صدا و سيما فعال شود و قانون داشته باشد، ولي صدا و سيما واقعاً بيقانون است و اصلاً معلوم نيست بر اساس كدام قانون اداره ميشود. بر اساس قانوني كه در سال 61 مصوب شده؟ اين كه خيلي فاجعه است. ما شش ماه به شش ماه و سال به سال وارد سپهرهاي جديد رسانهاي ميشويم، كي ميخواهيم اينها را در فضاي رسانهاي كشور آپديت (Update) و آپگريد (Upgrade) كنيم؟ اين اتفاق خيلي زشت است!
برجي: هر روز دارد اتفاق جديدي ميافتد...
يامينپور: يكي از اعضاي شوراي نظارت بر صدا و سيما ميگفت: «سازمان اصلاً ما را جدي نميگيرد. ماههاست درخواست ميكنيم يك اتاق در سازمان به ما بدهيد كه امكان نظارت داشته باشيم!» حتي سازمان يك اتاق به اينها نميدهد! در جلسات ملي افق، رسانهشان اعضاي شوراي نظارت بر سازمان صدا و سيما را دعوت نميكنند.
اصلاً اينها را به رسميت نميشناسند.
يامينپور: مجلس يك ارگان نظارتي است. ميدانيد كه مجلس دو تا شأن دارد: يكي شأن تقنين و ديگري شأن نظارت. بايد شأن نظارتي مجلس را در حوزه تقنين و نظارت بر صدا و سيما فعال كنيم، قوانين صداوسيما تصويب و شوراي نظارت فعال شوند. اينها بايد به ما پاسخ بدهند و بگويند اين چه افتضاحي است، نه اينكه بعضي از نمايندگان و چهرههاي سياسي به خاطر اينكه تصويري از آنها در تلويزيون به خاطر انتخابات پخش شود، به دايره متملقان و چاپلوسان صداوسيما بپيوندند.
آيا يك بار شده كه مجلس ضرغامي را احضار كند و به او بگويد كه شما بايد پاسخگو باشيد. نه در دوره هاشمي، نه در دوره ضرغامي و نه در دوره لاريجاني اين اتفاق نيفتاده است.
يامينپور: خيلي كاريكاتوري اتفاق افتاده. در واقع خدمت رئيس سازمان ميرسند، بهجاي اينكه رئيس سازمان را احضار كنند...
بله، نمايندههاي بعضي از شهرستانها ميروند پيش آقاي ضرغامي و...
يامينپور: چهارمين نكته بالا نگه داشتن مطالبات انقلابي صدا و سيماست. يعني رسانههايمان و بچه حزباللهيها در وبلاگها، سايتها، روزنامهها و سخنرانيهايشان بايد همچنان صدا و سيما را با مطالبات انقلابي بمباران كنند، وگرنه سرمان را كه برگردانيم، آن دوشكاهايي كه گفتم برميگردد و انقلاب را تيرباران ميكند.
برجي: از انقلاب چند سال ميگذرد؟ ما كارمند قبل از انقلاب نداريم. يعني همه وروديهاي تلويزيون مال بعد از انقلاب هستند. چرا تفكر انقلابي در آنها وجود ندارد؟ چون مديريت نيست و اصلاً انتظار چنين چيزي را ندارند كه انقلابي فكر كنند.
آقاي برجي! اينها نه تخصصياند و نه انقلابي. يعني مديريت در صدا و سيما تخصصي نيست. اگر هم تخصصي است، انقلابي نيست.
يامينپور: اينها اين مديريت را در سطح مديريت اتوبوسراني ميبينند، يعني فقط هماهنگ كننده باشند كه اين اتوبوس بيايد، اين اتوبوس برود، تو اينجا پارك كن و پول بليتت اين قدر ميشود.
کد خبر:103988 - http://rajanews.com/detail.asp?id=103988