In a time of universal deceit telling the truth is a revolutionary act. ~ George Orwell
گرچه به قول «جورج اورول» به هنگام فریب عالمگیر، گفتن حقیقت، کنشی انقلابی است، اما زیر سئوال بردن امثال بوش وقتی بیهوده نیست که پیشتر و بیشتر، با استبداد زیر پرده دین مرزبندی داشته باشیم. نمیشود با مرتجعین دینخو یا دینستیز، همکاسه بود و « لِوییاتان » های مستبد و خودخواه کاخ سفید را نشانه گرفت.
ضمناً هدف من دامن زدن به گرایشات کور و بی محتوای ضد آمریکائی نیست.
فراموش نکنیم آمریکا تنها در سخنگویان کاخ سفید و وزارت خارجه و امثال ولفو ویتس و آرمیتاژ و روپرت مُرداخ و جان بولتون و، سرمایه سالاران لاکهید مارتین و نورتروپ گرومن... خلاصه نمیشود.
طالبان نفت و دلار، ارزش ها و مردم خوب آمریکا را نمایندگی نمیکنند.
میبرزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده میشبانه
گر سنگ فتنه بارد فرق مَنش سپر کن
وَر تیر طعنه آید جانِ منش نشانه
«لِوییاتان» های خودخواه و بیمایه
توماس هابز Thomas Hobbes فیلسوف انگلیسی و پایهگذار نظریهی دولت مدرن، که به فیزیک و ریاضیات هم علاقه داشت و با گالیله دوست بود، کتابی دارد به نام « لِوییاتان » Leviathan
این کتاب در ۱۶۵۱ میلادی (یکی دو سال بعد از حمله شاه عباس دوّم پادشاه مست و منگ صفوی به قندهار)، منتشر شده و تاثیر بسیار مهمی در فلسفه غرب گذاشته است.
لِوییاتان לִוְיָתָן اشاره به یک هیولا و غول عظیم الجثه ای است که از دریا سَرک میکِشد و مثل و مانند ندارد. این نام از باب چهل و یکم ایوّب، در تورات گرفته شدهاست.
توماس هابز میگوید انسان با خشونت، چفت است و دست از جنگ و ستیز برنمیدارد و به همین دلیل به آقابالاسری که به او امر و نهی کند (به لِوییاتان) نیاز دارد و برای پایان دادن به جنگ و خشونت، چاره کار این است که به «دولت قدرتمند» تن دهد و الزاماتش را بپذیرد.
به قول فارابی در « السیاسه المدنیه » (سیاست شهری):
برای اینکه جنگ و ستیز از میان برداشته شود و هر عضوی وظیفه خود را انجام دهد، همه باید تابع یک رهبر و فرمانده باشند و آن فرمانده نیز حکیم و دانا و متصف به اخلاق حمیده...
ولی شاهدیم که در عمل، این «نقظه خارج از خود»، توسط دجالّان و جلاّدان، یعنی «لِوییاتان های مستبد و بیمایه»، اشغال شده و گرگها گرگتر شدهاند.
........................................................................
دوستان دیروز به زندان میافتند و شکنجه میشوند.
ویلیام گلدینگ William gerald golding در رمان «سالار مگسها» lord of the flies که از جمله آثار برجسته کلاسیک جهان است و از آن دو فیلم سینمایی هم ساخته شده، ماجرای شگفت انگیز گروهی پسربچه را روایت میکند که برای دور ماندن از خطرات جنگ...، عازم منطقه ای امن میشوند ولی سقوط ناگهانی هواپیما آنان را مجبور میکند در یک جزیره فرود آیند و آنجا (بدون مربی و پدر و مادر)، ساکن شوند.
اگرچه «سالار مگسها»، شرایط اجتماعی و سیاسی زمان جنگ جهانی دوم را به تصویر میکشد، و مربوط به زمانی است که بریتانیا تحت حملات هوایی آلمان قرار داشت و بسیاری از مردم انگلیس مجبور به ترک وطن بودند... اما، گویی آینه اوضاع و احوال ما است.
در آغاز بین بچه ها صلح و صفا حاکم است و همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرود اما اندک اندک...اندک اندک جمع گرگان میرسند !
گرگهای درون، چنگ و دندان نشان میدهند و آن بهشت زمینی را به دوزخی از آتش و خون تبدیل میکنند.
جای خرد و پاک اندیشی، زشتی و پلشتی مینشیند و دوستان دیروز به زندان میافتند و شکنجه میشوند...
چرا بچههای معصوم گرگ میشوند؟ در آن جزیره که تبعیضی وجود نداشت که عاملی برای گرگ شدن و مسخ شدن باشد.
انسان، گرگ انسان است.
در دنیایی به سر میبریم که این چشم، با آن چشم نیست و انسان، گرگ انسان است.
نه تنها «سیرن»های خوش آوا، افسون و فریب اند، اورفئوس و «چنگ»ش را نیز، مشتی دروغ Body of Lies میپندارند و زمین و زمان داد میزند به هیچ چیز و هیچکس نباید اعتماد کرد.
Trust No One, Deceive Everyone.
پیلاتوس Plautus، توماس هابز، شوپنهاور و خیلیهای دیگر گفته اند: انسان گرگ انسان است.
Homo homini lupus.
آنچه در اطراف خودمان و در جهان شاهدیم نیز، همین را میگوید.
اما کودک پاک و معصومی که درون هرکدام ماست، نمیخواهد و نمیتواند بپذیرد انسان، گرگ انسان است.
چون بیتجربه و بیآلایش است و سرد و گرم روزگار را نچشیده؟ نه فقط.
کودک پاک و معصوم درون ما، ساده و ذهنی است اما این سادگی از جنس بلاهت نیست.
اگر بپذیریم انسان گرگ انسان است، ظاهرا پیچیده شده و به بلوغ رسیده ایم، اما آرام آرام نگاهمان عوض شده، در آسمان پرستاره آبی، جز سیاهچاله و ابرهای تیره و تار چیزی نمیبینیم و یادمان میرود که پایان هر شب سیاهی سپید است و سیاهچاله ها نیز انتها دارند. یادمان میرود که زیبایی و پاک سرشتی و انسانیت هم وجود دارد و واقعیاست.
اگر بپذیریم انسان گرگ انسان است، در پوش واقع بینی، قیچ و لوچ شده، بر زبان و ذهن و قلممان، چنگ و دندان گرگ مینشیند و زهر میچکد.
این ابتلاء کوچکی نیست و اگر موجش ما را بگیرد تا مسخ نکند و زمینمان نزند، رها نخواهد کرد.
سخن از انسان طبیعی ژان ژاک روسو نیست که در آغوش طبیعت، در حالت ماقبل اجتماعی به سر میبُرد، سخن از انسان امروز است که بارها و بارها در خمیر مایه جامعه ورآمده و تخمیر شده و حالا هوا برش داشته و تاقچه بالا گذاشته است.
سخن از انسان امروز، انسان به اصطلاح مدرن و پسامدرن است که که از محیط جانورانه «الحق لمن غلب» (حق با زور و سلطه است)، تاثیر پذیرفته و در روند تکامل تدریجی گرگ بودن قرار دارد و هر روز بد از بدتر میشود.
........................................................................
«لحظات تصمیم گیری» بوش
Decision Points (لحظات تصمیم گیری) آقای جورج دبلیو بوش هم، نشان میدهد انسان گرگ انسان است. (توجه کنیم که بوش در اینجا یک فرد نیست، یک مسیر و آغاز است.)
***
دو جنگ خانمانسوز در افغانستان و عراق با شبه استدلال های بوش و بلر و ازنار و پامنبریهای بیفرهنگ و حقیر توجیه شد و شب و روز در گوش مردم خواندند: میخواهیم ریشه تروریسم در افغانستان را درآوریم و سلاح های کشتار جمعی در عراق را نابود سازیم...
بعد هدف دیگری هم مطرح شد، واداشتن رژیم سیاسی به تغییر و صدور دموکراسی
انگار دموکراسی یک کالا است که بتوان صادر کرد؟
آقای بوش، همانند کسانیکه حواله به تاریخ فردا میدهند و میفرمایند تاریخ فردا به حقانیت ما گواهی خواهد داد ـ حال را سر میبُرد.
“That’s a decision point only history will reach.”
دفاع از دخالتی که به کشت و کشتار در عراق انجامیده، توهین به افکار عمومی جهان و همه کسانی است که پیشتر هم به آنان دروغ گفته شدهاست.
***
در من ذرهای یأس حاکم نیست و میدانم ماه زیر ابر نمیماند و زمستانیان هم نخواهند، بهار خواهد آمد...اما، این وارونهنمایی ها و بازیها، غنچه لبخند را بر لبان آدمی میپزمرَد و نشان میدهد که عملاً بر افکار عمومی جهان دشنه و کینه سوار است.
آیا برخلاف گذشته که اهل دانش و فضل و اصحاب قلم و هنر میتوانستند زندگی درونی فرهنگها را دگرگون سازند، حالا سازندگان بمب و هفتتیرکشها این حوزه را نگرفته و عالم و آدم را مَچَل نکردهاند؟
........................................................................
نمونه ایتالیا را نمیتوان تعمیم داد.
بعد از جنگ جهانی دوم، در میان امریکاییها این دیدگاه که کشورهای آزاد باید رژیم های دموکراتیک داشته باشند تا رژیم هایی نوکرصفت، بیشتر از انگلیسیها جا افتاده بود.
برخلاف انگلستان که هنوز کبکش خروس میخواند و یک امپراتوری جهانی بود و با رفتاری که نسبت به مستعمراتش انجام میداد شناخته میشد ــ آمریکا وعده میداد هژمونی در حال شکل گیری اش را بر اساس همکاری و ساخت کشوری دموکراتیک بنا میکند و صادر کردن دموکراسی، به قانون عمومی امریکا در سیاست خارجی، راه مییابد و تونی اسمیت Tony Smith در کتاب America's Mission (ماموریت آمریکا) و میشل کاکس Michael Cox در کتاب American Democracy Promotion (ترویج دموکراسی امریکایی) ــ رؤیای امریکایی صدور دموکراسی را به رُخ میکشند.
این رؤیا را آمریکایی ها برای مردم اروپا (ایتالیا) به ارمغان آوردند اما آنچه برای مثال در ایتالیا پیش آمد همه جا روی نمیدهد. توضیح می دهم.
دولت ایتالیا تا هشتم سپتامبر ۱۹۴۳ کنار آلمان نازی بود. مقاومت مردم ایتالیا که علیه فاشیسم مبارزه میکرد مردم ایتالیا را از رویارویی با متفقین برحذر داشت و تبلیغ کرد در شرایط کنونی آمریکا نه اشغالگری خونریز و طماع، بلکه متحد ما است... برای همین وقتی در تابستان ۱۹۴۴ و بهار ۱۹۴۵، نیروهای متفقین به کشورشان آمدند، اکثریت مردم خوشحال شدند. خوشحال شدند که فاشیسم قلم پایش شکست.
در ایتالیا کسی به سوی آمریکایی ها شلیک نکرد. در آلمان و ژاپن هم گرچه از متفقین استقبال گرمی نشد اما مردم با آنها درنیافتادند.
در هر سه کشور حکومت زیر و رو شد. اشغالگران جدید هم آنچنان، جاخوش نکردند. (از جای پا و پایگاههای نطامی که بگذریم)، ارتش آمریکا بعد از مدتی جُل و پلاس خودش را جمع کرد و رفت.
آیا آنچه در عراق روی داد با نمونه ایتالیا قابل قیاس است؟
........................................................................
دموکراسی خربزه و خیار نیست که صادر شود.
آقای بوش تلاش جانفرسای آمریکا را برای تحقق دموکراسی در جهان، (از گذشته تا کنون)، به رُخ میکشد و مداخله نظامی در عراق را مشروع جلوه میدهد.
تلاش جانفرسای آمریکا را برای تحقق دموکراسی در جهان !؟
حمایت از حکومت های دیکتاتوری (همانند آنچه در امریکای لاتین در طول سال های حضور هنری کیسینجر رخ داد) و دسیسه چینی علیه حکومت های مردمی، چه ربطی به دموکراسی دارد؟
آیا تلاش جانفرسای آمریکا برای تحقق دموکراسی در جهان، نمونه های زیر را هم در بر میگیرد:
ایران (۱۹۵۳)، گواتمالا (۱۹۵۴)، اندونزی (۱۹۵۵)، برزیل (۱۹۶۰)، شیلی (۱۹۷۳)، نیکاراگوئه (دهه ۱۹۸۰)، و...
مگر « اعلامیه استقلال آمریکا » که ۲۳۴ سال پیش تنظیم شده بر حق آزادی ابناء بشر برای دنبال کردن خوشبختی، بر حق مردم در تعیین سرنوشت خود و سلبناپذیری حقوقی همچون آزادی و حیات و شادی، تاکید نمیکند؟
مگر به صراحت نمیگوید: هرگاه دولتی کوتاهی کرد، مردم حق دارند آن را براندازند و دولت جدیدی شکل دهند که از امنیت و شادی آن ها حفاظت کند؟ مگر برحق فردی حفظ سلاح آنشین پا نمیفشارد تا صاحبان قدرت حواس شان باشد؟
حمله و تجاوز به ملتهای دیگر از کدام میثاق و سند افتخارآمیز ایالات متحده درمیآید؟
اگر در ایالات متحده یکی از بهترین دموکراسی های لیبرال جهان مستقر است، (که هست)، چرا باید به ستم و تجاوز آلوده شود تا مرتجعین با هیستری ضدآمریکایی بتوانند پی را کور کنند و مردم را بفریبند؟
آیا نقض حقوق بشر، حمله به جمعیت غیرنظامی و حتی شکنجه، (چون خارج از آمریکا به وقوع میپیوندد)، موجّه و مقبول است و اهمیت چندانی ندارد؟
***
مداخله نظامی خشت بر دریا زدن است و نمونه های زیر نشان میدهد آمریکا از این طریق به جایی نرسیدهاست:
پاناما (۱۹۳۶-۱۹۰۳)، نیکاراگوئه (۱۹۳۳-۱۹۰۹)، هائیتی (۱۹۳۴-۱۹۱۵)، جمهوری دومینیکن (۱۹۲۴-۱۹۱۶) و کوبا (۱۹۲۲-۱۹۱۷، ۱۹۰۹-۱۹۰۶، ۱۹۰۲-۱۸۹۸)
آیا حضور گسترده نظامیان ایالات متحده در کره جنوبی به نتیجه دلخواه رسید؟ در ویتنام جنوبی و کامبوج، امریکا حتی نتوانست از طریق حکومتهای دست نشانده اش عصیان به حق کمونیستها را دفع کند و جز بدنامی و پلیدی اثری بر جای نگذاشت.
در هائیتی هم تلاش آمریکا (بعد از جنگ سرد) به جایی نرسید. تنها در پاناما (۱۹۸۹) و گرانادا (۱۹۸۳)، بعد از جنگ جهانی دوم، پیشرفتهایی حاصل شد.
(بگذریم که این نظر را فرهنگورزان پانامایی نمیپذیرند. از کسانیکه با مانوئل نوریگا، مخالف بودند هم شنیدم که حمله ایالات متحده به پاناما در ۱۹۸۹ میلادی، برخلاف اسمی که بوش پدر (جرج واکر بوش) برآن گذاشت (عملیات هدف مشروع Operation Just Cause )، مشروعیت نداشت و دست داشتن مانوئل نوریگا، رئیس جمهور پاناما، در قاچاق مواد مخدر یا دفاع از دموکراسی و حقوق بشر صرفاً بهانه برای دخالت آمریکا در پاناما، ایجاد تغئیرات دلخواه در ارتش و چیره شدن بر کانال پاناما بود.
در پاناما، کمتر کسی به جنگ افروزی آمریکا فحش نمیدهد. بارها و بارها در پاناماسیتی، در بوکهتو، جاکوئه، رمدیوس، کولون، و بوکاس...پای صحبت مردم مُسن که گذشته را بیاد داشتند، نشستم. بیشتر شان بد و بیراه میگفتند.
***
مداخله نظامی ایالات متحده در بوسنی و کوزوو با اینکه ناتو هم کمککارش بود، دموکراسی به ارمغان نیاورد.
حالا آیا عراق و افغانستان که بیشتر مردم، به آمریکا به چشم اشغالگر و متجاوز نگاه میکنند، نتیجه بهتری خواهد داد؟
آیا در این دو کشور بوش گزیده و جنگ زده، «جنگ همه علیه همه» را به وضوح نمیبینیم؟ سنت گرائی مبتذل در حال رشد است یا اندیشه های مدرن؟
بوش و پادوهایش خیال میکنند دموکراسی خربزه و خیار است و میشود با کامیون و کشتی... جا به جا نمود.
........................................................................
جنگ برای ترویج صلح؟ خشونت برای حفظ دموکراسی؟!
آقای بوش مدعی است که هدف از رفتن به عراق و افغانستان صلح و دموکراسی است.
جنگ برای ترویج صلح؟!
خشونت برای حفظ دموکراسی؟!
این دیگر از آن حرفها است..
نیاز به توضیح ندارد که گرچه صدام حسین، مصدق و آلنده و لومومبا نبود (جنگخو و دیکتاتور بود)، اما سیاست دولت آمریکا در عراق، دنباله همان سیاستی است که مصدق را بر انداخت، لومومبا را ُکشت و آلنده را ساقط کرد.
همه پژوهشگران میدانند (نگویند هم، میدانند) که حمله به عراق، در راستای «برنامه آمریکای قرن جدید»
The Project for the New American Century (PNAC)
قرار داشت و برخلاف سخنان بوش، پیش از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ برنامهریزی شده بود.
بوش و بلر و ازنار...همه و همه، از آغاز میدانستند اسلحه کشتار جمعی در عراق، بهانه است.
آقای جورج بوش که مثل کالیگولا Caligula امپراتور خودخواه روم باستان، به خودش دستهگل میدهد و خیلی ازخودراضی است، در کتابش با طرح اطلاعات سوخته و قبلاً افشا شده، به روش های ظالمانه شکنجه اشاره میکند اما به جای محکوم کردن، آزار زندانیان و شکنجه با آب waterboarding (خفه کردن مصنوعی)، را که در جنگ ویتنام هم بازجویان آمریکایی به کار بردند، توجیه کرده، بدان لباس قانون و اخلاق میپوشد.
عجبا که برخی مریدان بوش حمایت وی را از شکنجه زندانیان با آب، با اشاره به داستانی در مورد سقراط، به فلسفه و حکمت ربط دادهاند !
Socrates responded by plunging the student’s head underwater and telling him he will learn once his desire for knowledge is as great as his desire to breathe.
جوانی از سقراط خواست معلم او باشد.
سقراط سر او را در آب فرو برد. وقتی که دست خود را بر داشت تا جوان نفس بکشد، سقراط پرسید: چه میخواهی؟ جوان گفت: هـوا. هـوا میخواهم.
سقراط گفت: هر وقت که نیاز به دانش را به قدر نیاز به هوا احساس کردی، آن را به دست خواهی آورد.
حالا این داستان چه ربطی با شکنجه زندانیان دارد، خدا میداند !
***
از سرگرم کردن پنتاگون با طرح حمله نظامی به ایران، ادعای زاویه داشتن با دیکچینی، تناقضها در موضوع حمله به عراق... تعریف و تمجید از تونی بلر که در کتاب آقای بوش «وینستون چرچیل مدرن» نام گرفته، میگذریم.
........................................................................
هیچکس نمیگوید ماست من ترش است،
سر مخالف را زیر آب کردن و تعزیر با آب، پیشتر در اروپا (در دادگاههای تفتیش عقاید ایتالیا و اسپانیا) رواج داشته و در فیلیپین و الجزایر و کامبوج و شیلی و آرژانتین هم بهکار رفته است.
در قرن هفدهم تاجران هلندی (به خاطر رقابت با همکاران انگلیسیشان)، از این شیوه ضدانسانی در هندوستان استفاده کردند و بریتانیا (۱۹۳۰) و دولت اسرائیل (۱۹۷۰)، با اعراب تست فرمودهاند !
آنچه را آقای بوش تکنیکهای پیشرفته بازجویی Enhanced interrogation techniques میخواند، دولت آمریکا و اروپای نجیب و متمدن از گذشته های دور به کار گرفتهاست!

شیفتگان قدرت (تمامشان)، به سوژه (به زندانی) به چشم دشمن مینگرند و با توجیهات ایدئولوژیک خود را نه گرگ، چوپانانی مومن و پرهیزکار میبینند که به داد رَمه رسیدهاند !
زندانی، دشمن طبقه کارگر و انترناسیونالیسم پرولتری است؛
کافر و منافق و مرتد و ضد خدا و پیامبر است؛
ضد امنیت ملی و منویات ملوکانه است؛
خصم سازمان و تشکیلات و عامل حکومت است؛
بنیادگرا است، ضد مدنیت و دموکراسی است...
استدلال همه «لِوییاتان های مستبد و خودخواه»، از یک رنگ است.
شکنجه میکنیم تا شکنجه از بین برود !!
هیچکس نمیگوید ماست من ترش است،
توجیهکنندگان تیرباران کمونیستهای دلیر در بیدادگاهای استالین،
امثال «بریا» و قاتلین اسرای کاتین،
نظایر پرویز ثابتی و حسینزاده و رسولی و شاهین،
آخوندهای عمامه دار و بی عمامه در اوین،
آنها که در مبارزه علیه حکومت دینی، به عملیات مهندسی و آزار اسیران خود کشیده شدند... و، بازجویان گوانتاناما و ابوغریب...همه و همه، قیافه حق به جانب میگیرند و آزار زندانیان را که از نظر آنان تروریست و کافر و خرابکار و بریده مزدور و نفوذی و ضد طبقه کارگر است، توجیه میکنند.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار ازین بیابان وین راه بی نهایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت
........................................................................
خونه نشینی بیبی، از بیچادری است.
بوش را منع نکنیم. همه ما به نوعی بوش هستیم و وقتش که برسد همه چیز را زیر پا میگذاریم و توجیه میکنیم. گربه دستش به گوشت نمیرسد که میگوید «پوف»، وقتش که برسد دمار از روزگار همدیگر در میآوریم و همدیگر را میدریم.
وقتی قرار است یکی را از مابهتران زمین بزنند، نخستین کسانی که به روی وی تیغ میکشند دوستان دیروزند.
بوخارین و دوبچک و ایمره ناگی و مانس اشپربر و خلیل ملکی و ناصر زربخت و غلامحسین فروتن و مجید شریف واقفی و امثال شعاعیان به کنار...در ماجرای کنارزدن آیه الله منتظری اولین کسانیکه به خانه اش ریختند و نوشتند اینجا لانه دوم جاسوسی آمریکا است، «آخوند ـ بازجو»های مرید وی بودند و ویشتر، فقیه عالیقدر... فقیه عالیقدر، از زبانشان نمیافتاد.
در نشستهای حزبی و سازمانی که «جبر جّو»، همه را به خوش رقصی وامی دارد و بر سر سوژه میریزد، در تقسیم ارث و میراث، در هر طلاق و جدایی (از همسر، دوست یا فعالیت سیاسی)، حتی وقتی در یک روز سرد بارانی همراه با دیگران، منتظر تاکسی هستیم، و تقلا میکنیم با بامبول و کلک و کنارزدن بقیه، خود را در تاکسی بچپانیم، حرکات و سکناتی ظاهر میشود که جنگ چالدران در برابرش هیچ است !
از جنگهای صلیبی، هلوکاست، کشتار کاتین، و از اسیرکشی سال ۶۷ که (در صف قاتلان) کینه و پلیدی رویهم ریختند، حرف نمیزنم. صفحه گویای حوادث نشریات هم به کنار.
چرا وقتی میخوابیم، درها را قفل میکنیم؟
چرا مفتون قدرت و برتری و خودکامگی هستیم؟ چرا از کودکی سفارش شده ایم: مواظب خودت باش، حواست باشه کلاه سرت نزارند...
Bellum omnium contra omnes بللوُم اُمنیوم کُنترا اُمنِس
به قول Anaal Nathrakh (انال نتراک)، که مضمون فوق را در ترانه جیغآلود و شلوغی خوانده است، سایه همدیگر را با تیر میزنیم، همه علیه همه جنگ میکنیم و به روی هم تیغ میکشیم...
بللوُم اُم نییوم کُنترا اُمنِس / بللوُم اُم نییوم کُنترا اُمنِس/ بللوُم اُم نییوم کُنترا اُمنِس...
***
راستی اگر انسان، گرگ انسان نیست اینگونه آرزوها چه معنا دارد:

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد