ستار لقائی مرا به یاد «حسین اورگنجی» که او نیز اهل تربت حیدریه بود و پیش از انقلاب با هم در زندان وکیل آباد مشهد بودیم، میاندازد.
فرزانه ای که «بیغم شاد» نبود اما، همیشه میخندید. با کبر و غرور میانه نداشت و مجاهدت و آزادیخواهی پیشهاش بود و بعد از انقلاب زیر شکنجه جان داد...
ستار لِقائی تلاش کرد طاهره قرهالعین را هرچه بیشتر بشناساند،
رویکرد ستار لِقائی با حزب رستاخیز، شکستن قُبح همکاری با رادیو اسرائیل، روایت غیرواقعی از اعتصاب مطبوعات و مبارزه با سانسور، که «دست کم از زمان روی کار آمدن جمشید آموزگار در مرداد ۱۳۵۶ به یکی از دغدغه های اصلی روزنامه نگاران ایران تبدیل شده بود»، تطهیر نابجای امثال شریف امامی،
و کمرنگ کردن سرکوب و سانسور شاهانه در گفتگو با بی بی سی، (در حالیکه به قول خودش ددر رژیم پیشین گاهی یک پاورقی را هم اجازه چاپ نمیدادند و ساواک حتی به نقاشی کودکانه مترسکی که روی دستهایش تعدادی گنجشک نشسته بود هم گیر میداد) ــ زیبنده آن انسان عزیز نبود. اما، از آنجا که یقین داشت «اوّل وادی طلب است و مَرکبِ این وادی صبر» و به این دلیل که از درافتادن با تاریکی خسته نشد، غربت را تحمل کرد و تا پایان ایستاد ــ ستودنی است.
او از جمله برای اینکه برخلاف سنت معمول بهائیان در سیاست دخالت کرد، احترام برمی انگیزد.
«قصه نويس و روزنامه نگاري که در تبعيد چاپچي هم شد»، تلاش کرد طاهره قرهالعین، آن زن پاک و شجاع را هرچه بیشتر بشناساند، در کتاب « عشق من... هنر من... زندگی من »، پای صحبت خیلی ها نشست. با ملوک ضرابی، مصاحبه کرد...
او که آرزو داشت جهان بیمرز شود، غیر از «پکاوش» و نوهاش، فرزندان و نوههای دیگری هم دارد که یادش را زنده میکنند. یکی دوتا هم نیستند: قصههایش.
***
ستار لِقائی، بهائی بود و در تربت حیدریه نیز بهائی کُشی سابقه داشته است.
به یاد او، داستان غمبار «دکتر سلیمان برجیس» را که از سیرت ظالمان و تیغ مرتجعان پرده برداشته و از قتل های زنجیره ای و ترورهای پیش و بعد از آن، رازگشائی میکند ــ نوشتهام.
داستان غمبار «دکتر سلیمان برجیس»
به جای لعنت به تاریکی، شمعی بر افروز (بهاییکُشی در دارون اصفهان)
هادی خرسندی: مرگ ستار لِقائی
***
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com