
من اگرچه از نزدیکی محمد غزالی با خلفای ستمگر عباسی که باعث تطهیر شان میشد، سر در نمیآورم و همچنین میدانم شک ی که از آن یاد میکند، با شک دکارتی تفاوت دارد و مادون شاخ و شونه کشیدن های او در برابر فلاسفه زمانش هستم ...
اما کتاب المنقذ من الضلال (شک و شناخت) او را دوست دارم. نوع نگاه محمد غزالی، (قرن ها پیش از دکارت)، براستی تأملبرانگیز است.
به بخشی از کتاب مزبور نگاه کنیم. ارزش و معنای این جملات را وقتی به درستی درمی یابیم که دوران محمد غزالی (حدود نهصد سال پیش) را در نظر بگیریم و با جوهر فلسفه دکارت هم، آشنائی نسبی داشته باشیم.
غزالی بعد از اشاره به اینکه:
...در نفس خویش به پرس و جو پرداختم و آن را از علم یقینى، تهی دیدم مگر در حسّیات و ضروریات... ــ میگوید:
وأخذت تتسع للشك فیها وتقول : من أین الثقة بالمحسوسات، وأقواها حاسة البصر؟
ولى نفسم دامنه شک را به محسوسات هم کشید و گفت (آیا تو مطمئن هستی که آنچه میبینی واقعی است؟) چگونه به محسوسات مىتوان اطمینان كرد در حالى كه نیرومندترین آنها حس بینایى است و...
وهی تنظر إلى الظل فتراه واقفاً غیر متحرك، وتحكم بنفی الحركة، ثم، بالتجربة والمشاهدة، بعد ساعة، تعرف أنه متحرك
و انسان وقتى به سایه نگاه میکند (در بدو امر) آن را ساكن مىبیند در حالى كه بعد از ساعتى تجربه و مشاهده میفهمد كه (اشتباه کرده، سکونی در کار نیست و) متحرك است …
و تنظر إلى الكوكب فتراه صغیراً فی مقدار دینار، ثم الأدلة الهندسیة تدل على أنه أكبر من الأرض فی المقدار. وهذا وأمثاله من المحسوسات یحكم فیها حاكم الحس بأحكامه، ویكذبـه حاكم العقل ویخونـه تكذیباً لا سبیل إلى مدافعته
و به ستارگان مىنگرد و آنها را كوچك مىبیند و بعد به دلایل ریاضی مىفهمد كه از كره زمین بزرگتر هستند.
این نمونه و نمونه های دیگر بیانگر این است که داوری عقل، حكم حس را رد مىكند،
فقلت:. ..لا ثقة إلا بالعقلیات التی هی من الأولیات،
پس با خودم گفتم جز به عقلیت اولیه نشاید اعتماد كرد،
كقولنا: العشرة أكثر من الثلاثة، والنفی والإثبات لا یجتمعان فی الشیء الواحد، والشیء الواحد لا یكون حادثاً قدیماً، موجوداً معدوماً،
مانند اینكه عدد ده از عدد سه بزرگتر است و اجتماع نفى و اثبات ممكن نیست. و شیئى واحد نمىتواند در آن واحد، حادث و قدیم، یا موجود و معدوم، یا واجب و محال باشد.
واجباً محالاً. فقالت المحسوسات:
اما محسوسات به زبان (بی زبانی) مىگفتند،
بم تأمن أن تكون ثقتك بالعقلیات كثقتك بالمحسوسات ؟ وقد كنت واثقاً بی، فجاء حاكم العقل فكذبنی، ولولا حاكم العقل لكنت تستمر على تصدیقی،
از كجا كه اعتماد تو بر عقلیات،( و بدیهیانی که فکر میکنی مو هم درزش نمیرود) مثل اطمینانت به محسوسات نباشد؟
تو به آنچه من گفتم ایمان داشتى اما عقل آمد و با تكذیبش (فاتحه) آن ایمان (سست) را خواند. یعنی اگر عقل پا پیش نمیگذاشت تو همچنان بر تصدیق من مستمر بودى.
فلعل وراء إدراك العقل حاكماً آخر، إذا تجلى، كذب العقل فی حكمه، كما تجلى حاكم العقل فكذب الحس فی حكمه، وعدم تجلی ذلك الإدراك، لا یدل على استحالته.
روی همین حساب، چه بسا وراء ادراك عقل هم، داور دیگرى باشد كه، اگر ظاهر شود حكم عقل را به چالش بگیرد.
فتوقفت النفس فی جواب ذلك قلیلاً، وأیدت إشكالها بالمنام،
پس نفس در پاسخ گیر کرد و موضوع خواب و رؤیا، (هم) اشكال را تأیید كرد،
وقالت: أما تراك تعتقد فی النوم أموراً، وتتخیل أحوالاً، وتعتقد لها ثباتاً واستقراراً، ولا تشك فی تلك الحالة فیها، ثم تستیقظ فتعلم أنه لم یكن لجمیع متخیلاتك ومعتقداتك أصل وطائل؟
حس گفت ببین مگر در خواب حوادثی بر تو نمیگذرد كه آنها را ثابت و مستقر مىپندارى و (در دیدن آنها در خواب) تردید هم نمیکنی؟ ولى چون بیدار مىشوى مىبینى كه هیچیك از آن تخیلات و معتقدات تو را اصلى و حقیقى نبوده؟ مگر نه؟
فبم تأمن أن یكون جمیع ما تعتقده فی یقظتك بحس أو عقل هو حق بالإضافة إلى حالتك [ التی أنت فیها ] ؛ لكن یمكن أن تطرأ علیك حالة تكون نسبتها إلى یقظتك، كنسبة یقظتك إلى منامك، وتكون یقظتك نوماً بالإضافة إلیها!
پس (بگو ببینم) چطوری مطمئن هستی كه تمام آنچه در بیدارى به حس و عقل معتقد شدهاى (و این است و جز این نیست میپنداری)، فقط نسبت به این حالت صدق نكند و حالت دیگرى نباشد كه اگر بر تو عیان گردد همه معتقدات حسى و عقلى تو نسبت به آن، توهمات و خیالات بى حاصل باشد؟...
اعترافات محمد غزالی و کتاب «المنقذ من الضلال»، به جهاتی با اعترافات آگوستین قدیس، اندیشه های پاسکال، اعترافات ژان ژاک روسو، اعترافات لئون تولستوی و گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس شبیه است.
شباهت «المنقذ من الضلال» غزالی با کتاب «تأملات» دکارت، برخلاف تصور کمتر است.
«قصد غزالی لزوماً این نبوده که به مخاطب نشان دهد که چگونه میشود از شک آغاز کرد و به یقین رسید. نمیگوید من چگونه از شک به یقین گذر کردم بلکه میگوید با الهامات الهی حالت شک در من از میان رفت. اگر کتابی در معرفتشناسی تلقی شود باید نشان داد که رفتن از شک به علم یا یقین چگونه باید صورت گیرد.»
در کتاب « المنقذ من الضلال » مذمت تقلید، شناخت رجال با حق و نه شناخت حق با رجال، زیر ذره بین قرار دادن خود،...برجستگی خاصی دارد. غزالی در کتاب « المنقذ من الضلال » با انتقاد از فلسه یونان، به پر و پای ابن سینا و فارابی که به قول او در نقل فلسفه ارسطو، تلاش زیادی داشتهاند، پیچیده است و به آنان نسبت کفر میدهد که نادرست و بیجا است...
همنشین بهار
برای اطلاع بیشتر: