آش نظام جمهوری اسلامی آنقدر شور است و سیاهبازی رفقای دیروز آنقدر وقیحانه است که عمادالدین باقی هم به تنگ آمده و میگوید:
«آدم ها آنقدر رنگ عوض می كنند كه دیگران را دچار دیر باوری میسازند. كسانی كه تا دیروز كارمند جمهوری اسلامی بوده یا مسئولیت ها و ماموریت هایی داشتند و درخدمت یكی از ارگان های جمهوری اسلامی بودند بدون ذكر سوابق خود ونقد گذشته شان ناگهان چنان تغییر موضع دادند که گویی از آغازین روز جمهوری اسلامی در ستیز با آن بوده اند. من البته بودن در حکومت را اصولا مذموم نمی دانم. در هر حکومتی انسان هایی وجود دارند که منشاء خدمت بوده و هستند و مهم این است كه با ظلم همراهی نکنند و حقی را پایمال نسازند. من نه در گذشته عامل جمهوری اسلامی بوده ام و نه امروز سودای انقلاب دارم. دیروز که برخی رادیكال های امروز، در خدمت جمهوری اسلامی بودن را یا گوارای خود یا حتی عبادت می دانستند آن را فضیلت نمی شمردم و امروز هم ستیهندگی با آن را.»
http://www.emadbaghi.com/cgi-bin/mt/mt-comments.cgi?entry_id=839
نمیدانم باقی راجع به چه کسی حرف میزند و «رادیکالهای امروز» از نظر او چه کسانی هستند اما او تنها نیست، روحالله حسینیان دادستان سابق وزارت اطلاعات، رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی، قاضی شرع دادگاه انقلاب و دادسرای ویژه روحانیت و مشاور سیاسی و امنیتی احمدینژاد که خود از نزدیک در جریان امور است و پیشتر نیز گفته بود ما خودمان یک زمانی «قاتل» بودیم از شعارهای «ضد خشونت» همراهان سابق به خشم آمده، پردهدری کرده و میگوید:
«خشونت همین آقای «وردینژاد» مدیر خبرگزاری جمهوری اسلامی، همین آقای «علی ربیعی» با اسم مستعار آقای «عباد»، من كه با شما همكار بودم. من بارها با شما سر خشونتتان با متهمین درگیر شدم... آقای «محسنیاژهای»[وزیر اطلاعات دولت احمدینژاد و از آمران قتلهای زنجیرهای] به خاطر خشونت همین آقای «عباد» با متهمین استعفا داد و رفت. اینها آمدهاند؛ شعار ضد خشونت سر میدهند. واقعاً انسان نمیداند قسم «حضرت عباس» را باور كند یا دم خروس را؟»
از هفتهنامه «یالثاراتالحسین» ۲۹ مهر ۱۳۷۹، سخنان «روحالله حسینیان»:... به نقل از کتاب شنود اشباح رضا گلپور صفحهی ۷۳۰
http://sharifnews.com/?3060
به سابقهی فریدون وردی نژاد در قسمت اول مقاله در آدرس زیر پرداخته شده است.
www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17584
فلاحیان وزیر سابق اطلاعات و یکی از بنیانگذاران دستگاه اطلاعاتی کشور نیز در بارهی وردی نژاد، عطریانفر، ربیعی و ... چنین میگوید:
«عملیات روانی یك بحث خیلی مهم در وزارت اطلاعات است...[سؤال:] به جز آقای «حجاریان»، چه كسانی مورد نظر شما بودهاند؟ [«فلاحیان»:] آقای «علی ربیعی»، آقای «امینزاده» و خیلیهای دیگر بودند كه در وزارت اطلاعات یا خارج آن همكاری میكردند، مثل «محمد عطریانفر»، «عباس عبدی»، «رجبعلی مزروعی» و «فریدون وردینژاد» كه البته وی در اطلاعات سپاه بود.» روزنامه «جامجم» 13/3/1380- مصاحبه با فلاحیان، کتاب شنود اشباح نوشتهی رضا گلپور صفحهی ۷۵۴.
علی ربیعی مشاور اجتماعی خاتمی و مسئول و همه کارهی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی در دوران هشت ساله دولت «اصلاحات» خاتمی است. در دوران «اصلاحات» یک بازجوی شکنجه گر شلاق به دست که به خشونت معروف است، مشاور اجتماعی خاتمی میشود. این به خوبی نشانگر نگاه خاتمی به مسائل و مشکلات اجتماعی است. او همه چیز را از دریچهی امنیتی میبیند. علی ربیعی امروز به خیل «جامعه شناسان»! کشور پیوسته و کتابهای «جامعه شناسی تحولات ارزشی» و «زنده باد فساد! جامعهشناسی سیاسی فساد در دولتهای جهان سوم» را انتشار میدهد.
هر کس که نداند فکر میکند او از روز اول عمر سیاسیاش جامعهشناس بوده و به تحقیق در این زمینه مشغول بوده است. کسی چه میداند چه بدنهایی را او زنده زنده بر تخت شکنجه تشریح کرده و چه پدران و مادرانی را برای همیشه داغدار کرده است. اینگونه یک شلاق بدست زندان تبدیل میشود به جامعه شناس دکتر علی ربیعی.
چنانچه در اعترافات متهمین قتلهای زنجیرهای هم آمده، مصطفی کاظمی (موسوی شیرازی) یکی از متهمان اصلی قتلهای زنجیرهای که پیشتر از سوی تیم خاتمی (حجاریان، ربیعی، خسرو تهرانی) برای پست معاونت امنیت وزارت اطلاعات دولت «اصلاحات» پیشنهاد شده بود برای اعتراف در زمینه دست داشتن وزارت اطلاعات و تیم همراه او در قتلها و به منظور چارهجویی شبانه به منزل علی ربیعی میرود. چرا که او دوست و همراه پیشین اوست که در موقعیتی جدید بر مصدر کار است و میتواند در زمینه رفع و رجوع مسائل کمک کند.
ربیعی و امثال او با توجه به تحقیقات انجام گرفته در وزارت اطلاعات تغییرات صورت گرفته در جامعه را دنبال کرده و سعی میکنند خود را منطبق با آنها نشان دهند تا گلیمشان را از آب بیرون آورند. ربیعی و امثال او تلاش میکنند تا با درک تغییرات جامعه عمر نظام را هر چه بیشتر کنند.
خبرگزاری ایسنا گزارش میدهد که او در اولین کنگره فرهنگی - آموزشی معاونان دانشجویی فرهنگی دانشگاههای علوم پزشکی کشور با اشاره به تغییرات ارزشی جامعه از جمله در تبلیغات انتخابات گفت:
«به عنوان مثال در اولین دوره ی انتخابات، اگر نام کسی را در لیست روحانیت نمی گذاشتند، دق می کرد اما اکنون همان ها می خواهند که در لیست آنها نباشند. یا در زمانی، زندانی سیاسی رژیم گذشته بودن ارزش بالایی بود، اما امروز این را مطرح نمی کنند یا وقتی کسی می خواست رای بیاورد، حتی می گفت که همزمان با امام (ره) به حوزه رفته است، اما امروز مثلا می نویسد که استاد فلان دانشگاه آمریکایی است.»
www.asre-nou.net/1382/bahman/8/m-rabii.html
از این دست جامعه شناسان در نظام جمهوری اسلامی به وفور یافت میشود. حمیدرضا جلایی پور فرماندار سابق مهاباد یکی دیگر از آنهاست.
او و خانوادهاش تا آنجا مورد التفات رژیم قرار دارند که پس از دستگیریاش در سال ۷۸ بلافاصله خامنهای وارد صحنه شد و دستور آزادی او را داد.
یاداشتهای حمیدرضا جلایی پور در روزنامه جامعه، در کتابی به نام «پس از دوم خرداد» در سال 1378، انتشار یافت. جلاییپور در یکی از یادداشتهایش درباره نقش خود در جمهوری اسلامی مینویسد: «... بدین ترتیب بحران کردستان وارد مرحله جدی شد. من با تعدادی از اعضای انجمن اسلامی تکنیکوم نفیسی تهران (دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی فعلی) برای انجام کار فرهنگی به آن منطقه رفتم تا با تبلیغ خود، اختلافات کرد و ترک جلوگیری کنیم. اما ریشهداری مساله کردستان از یک طرف و همجوار شدن این منطقه با مناطق جنگی (با عراق)، باعث شد که با تمام وجود تا پایان جنگ در آن منطقه، در مسئولیتهای فرماندار نقده، مهاباد و معاونت سیاسی استان کردستان، بمانم و به اندازه تواناییام و به عنوان نماینده دولت از حقوق مردم کرد در آن سالهای بحرانی دفاع کنم »
(کتاب «پس از دوم خرداد»، صفحات 40 و 41 (
جلایی پور به سادگی دروغ میگوید. فرمان خمینی برای اعزام نیرو به کردستان در مرداد ۵۸ و برای سرکوب مردم کردستان صادر شد و پس از آن بود که اعزام نیرو برای سرکوب مردم کردستان بر اساس دستور خمینی شدت گرفت:
«از اطراف ایران گروههای مختلف ارتش و پاسداران و مردم غیرتمند تقاضا کردهاند من دستور بدهم به سوی پاوه رفته، غائله را ختم کنند. من از آنان تشکر میکنم و به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم، اگر با توپها و تانکها و قوای مسلح تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول میدانم...»(روزنامههای کیهان و اطلاعات و...، شنبه 27 مرداد ماه 1358)
«...اکیدا به کلیه قوای انتظامی دستور میدهم که به پادگانهای مراکز ابلاغ کنند که به قدر کافی به طرف سنندج حرکت کنند و با شدت اشرار را سرکوب نمایند. پاسداران انقلاب در هر محلی هستند به مقدار کافی به طرف سننج و تمام کردستان با پل هوایی بسیج شوند و با تمام شدت اشرار را سرکوب نمایند. تاخیر و لو به قدر یک ساعت از وظیفه به شدت تعقیب میشود. از ملت ایران میخواهم که مراقب باشند هر یک از ماموران تخلف کردند فورا اطلاع دهند. من انتظار دارم که تا نیم ساعت دیگر از قوای انتظامی به من خبر بسیج عمومی برسد. والسلام روحالله الموسوی الخمینی، 28 مرداد 1358» (روزنامه کیهان، 29 مرداد 1358)
میبینید چه آدم خوبی، پس از گذشت دو دهه وقتی میخواهد از دلیل اصلی رفتن به کردستان بگوید مدعی میشود که درس و مشق و دانشگاه را ول کرده و به کردستان رفته تا مانع «ا ختلاف کرد و ترک» شود. گویا در کردستان اختلافی بین کرد و ترک بوده و اینها رفته بودند آن اختلاف را فیصله دهند. این هم نظرات بدیع یک جامعهشناس از نوع رژیم است.
جلایی پور نیز با زرنگی پست خود را معاونت سیاسی استانداری قلمداد کرده و از ذکر امنیتی آن خودداری میکند تا سابقهی او در پرده باقی بماند و همه فکر کنند که لابد به منظور کار فرهنگی و رفع اختلاف بین ترک و کرد آنجا بوده است. پست معاونت سیاسی و امنیتی استانداری مهمترین پست در استانداری بوده و به لحاظ اجرایی گردانندهی استانداری است. اهمیت آن در پارهای موارد از خود استاندار هم میتواند بیشتر باشد. حمیدرضا جلاییپور، همچنین در کتاب دیگر خود تحت عنوان «دولت پنهان»، درباره نقش خود در کردستان، مینویسد:
«... در سالن حسینه ارشاد...، یک نفر از وسط جمعیت بلند شد، گفت، آقای جلاییپور، از آن 59 نفر کرد مهابادی که در سالهای اول دهه 60 اعدام شدند، بگویید . سئوال این است که شما در آن زمان فرماندار مهاباد بودید؛ حالا واقعا داستان این اعدامها چیست؟
آن 59 نفر به اتهام عضویت در گروههای مسلح حزب دموکرات و کومهله و شرکت در درگیریها دستگیر شده بودند و در دادگاه انقلاب اسلامی تبریز محاکمه و اعدام شدند...» (دولت پنهان، ص 223)
میبینید به چه راحتی از اعدام ۵۹ نفر سخن میگوید و آن را تأیید میکند. این تازه در رابطه با موضوعی است که مشخصاً مطرح شده و پای او گیر است. صدها جنایت اتفاق افتاده که صحبتی از آن نیست و جلایی پور هم لزومی به روشنگری در مورد آن نمیبیند.
خبرنگار نیوزویک به نقل از جلایی پور در «مقاله احمدینژاد از نگاه نیوزویک» که در سایت «حوزه غرب تهران جبهه مشارکت ایران اسلامی» آمده از دوران اشتغالش در کردستان چنین میگوید:
همیشه در حالیکه یک نارنجک زیر متکایم قرارداده بودم می خوابیدم تا در صورت حمله احتمالی کردها آماده باشم.
http://tehran-gharb.blogfa.com/post-32.aspx
معلوم نیست او که برای کار فرهنگی و دفاع از حقوق مردم کرد رفته چرا مورد هجوم کردها قرار میگیرد که شبها نیز با نارنجک میخوابد. چرا کردها این چنین قصد جان او را کرده بودند که در خواب هم احساس امنیت نمیکرد. استفاده از نارنجک حتا در خواب چه تناسبی با کار فرهنگی دارد؟
حمیدرضا جلایی پور یکی از اتهاماتش مسئولیت داشتن در قتل ۵۹ شهروند کرد است که خود به سادگی از آن یاد میکند. فراموش نکردهایم که حمیدرضا جلایی پور یکی از حامیان محاکمه و اعدام صدام حسین به جرم اعدام ۱۴۸ شیعه در سال ۱۹۸۲ در عراق است.
جلایی پور دوست و همکار قدیمی احمدی نژاد است. نیوزویک در مقالهی یاد شده، در مورد رابطهی این دو نفر مینویسد:
«احمدی نژاد و همقطاران انقلابی اش که برای جنگیدن به آن نواحی رفته بودند بسیار بی تجربه بودند. " حمید رضا جلایی پور" ، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران که در آن زمان در سن بیست سالگی سمت فرمانداری کردستان را بر عهده داشت آنروزها را اینگونه بیاد می آورد:" آنروز ها کشور در دست دانشجویان بود. به یاد دارم که در آن دوران حتی ریشم هم در نیامده بود!"
با کمک جلائی پور، احمدی نژاد به سمت معاونت فرمانداری رسید. کردستان در آشوب بود. از طرفی سربازان عراقی و از سویی دیگر مبارزان حزب دموکرات کردستان ایران، هر کدام به مثابه یک تهدید بزرگ بودند. اما تا آنجا که جلایی پور بیاد می آورد، احمدی نژاد به ندرت به "مهاباد" سفر می کرد.»
http://tehran-gharb.blogfa.com/post-32.aspx
احمدی نژاد امروز را در نظر بگیرد خود متوجه خواهید شد که حمیدرضا جلایی پور ۲۷ سال قبل چگونه فکر میکرده و چه عملکردی در کردستان میتوانست داشته باشد که یار غار او احمدی نژاد بوده است.
سایت ادوار نیوز متعلق به دفتر تحکیم وحدت پس از معرفی سید محسن تسلطی از سوی احمدینژاد به عنوان وزیر نفت نوشت:
«تسلطی با شیخ عطار ، زریبافان ، جلایی پور و احمدی نژاد دوستی قدیمی دارد»
http://www.advarnews.us/economy/218.aspx
این افراد باندی بودند که بر استانداری کردستان و فرمانداریهای تابعه در سیاهترین روزهای حاکمیت رژیم تسلط داشتند. عملکرد زریبافان و احمدینژاد را این روزها شاهد هستیم. حسین شیخ عطار نیز کسی است که اگر پایش را از کشور بیرون بگذارد دستگیر خواهد شد. پای وی در پرونده ترور شاهپور بختیار گیر است. وی کسی است که برای دو نفر از قاتلان تقاضای ویزا از سفارت فرانسه تحت عنوان کارشناس شرکت مخابرات کرده بود.
دوستان قدیمی آقای جلاییپور را چنین کسانی تشکیل میدهند.
عباس عبدی یکی دیگر از جامعه شناسان رژیم است. او در این مورد میگوید: «تنها فعالیتم حضور در گروه علمی ـ تخصصی انجمن جامعهشناسی ایران است، و اگر چه من دارای مدرك جامعهشناسی نیستم، اما اولین هیأت مدیره انجمن لطف كردند و به لحاظ سوابق پژوهشهایم در جامعهشناسی مرا به عضویت افتخاری انجمن درآوردند.»
او در مورد دیگر فعالیتهایش چنین میگوید:
«... از اواسط تصرف سفارت آمریكا به شیراز رفتم و یك سال و اندی دبیر هیأت هفت نفره فارس بودم، سپس مجدداً به تهران بازگشتم و در بخش اطلاعات خارجی دفتر اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری مشغول شدم و مطالعات سیاسی اجتماعی خود را از این مقطع آغاز كردم كه دو تحقیق روابط سوریه و عراق و نیز استراتژی پیشنهادی برای ایران در افغانستان محصول این دوره هستند كه بخشی از آنها نیز در وزارت اطلاعات معاونت بررسیهای خارجی انجام شد، اندكی پس از تشكیل وزارت اطلاعات بدون استعفا آنجا را ترك كردم و مسئول دفتر پژوهشهای اجتماعی در معاونت سیاسی دادستان كل كشور شدم و مطالعات میدانی اجتماعی خود را از این مقطع آغاز كردم كه تأثیر زندان بر زندانی، مسایل اجتماعی قتل در ایران و جامعهشناسی حقوق ایران محصول این دوره است.
پس از تعیین رییس جدید برای قوه قضاییه در سال 1368 و تغییر دادستان كل از آنجا بیرون آمدم و با راهاندازی مركز تحقیقات استراتژیك ریاست جمهوری در مسئولیت معاونت فرهنگی این مركز فعال شدم و همزمان نیز در روزنامه سلام به عنوان عضو شورای سردبیری فعالیت میكردم. »
http://www.ayande.ir/1385/01/post_9.html
تمام تلاش عبدی به هنگام نوشتن زندگینامهاش در این خلاصه شده که ضمن اشاره به حوادث مختلف نقش خود در این ماجرا ها را تخفیف دهد.
عباس عبدی بدون آن که توضیح دهد یکی از رهبران دانشجویان پیرو خط امام تسخیر کننده سفارت آمریکا بوده، تنها مینویسد که «از اواسط تصرف سفارت آمریکا به شیراز رفتم» او هیچ صحبتی از نقش خود در تسخیر سفارت آمریکا نمیکند بلکه تنها تلاش میکند به خواننده بقبولاند که در آن ماجرا حضور داشته و از نیمه راه به استان فارس رفته است.
ظاهراً عبدی دچار فراموشی شده است. او تا فروردین ۶۰ لااقل هفتهای یک بار در زندان اوین حضور داشت. برای این ادعا لااقل یک شاهد زنده وجود دارد.
عباس عبدی جدای از نقش تعیینکنندهاش در تسخیر سفارت آمریکا به تیم بازجویی اعضای گروه فرقان در زندان اوین امدادرسانی میکرد و اتفاقاً به خاطر دسترسی به اسناد سفارت آمریکا در اوین حضور مییافت. دوست عزیز و همبند سابقم حسین ملکی که در ارتباط با گروه فرقان دستگیر شده و ۱۱ سال زندان بود برایم تعریف کرد در کنار بازجویانی که کار اطلاعاتی و امنیتی پرونده او را دنبال میکردند، عباس عبدی هم یک بار با صورت پوشیده و نقاب دار به سلول او در ۲۰۹ آمده و اسناد و مدارکی را همراه خود داشت و ادعا میکرد که گروههای سیاسی از جمله فرقان با آمریکا رابطه داشته و آنها در سفارت به اسناد این وابستگی دست یافتهاند.
عبدی به این ترتیب تلاش میکرد با وارد کردن فشار سیاسی و تئوریک زمینه لازم برای شکستن زندانی را فراهم کند.
حسین تعریف میکرد، عبدی به هنگام خروج از سلول از او میخواهد که رو به دیوار بایستاد و تا او سلول را ترک نکرده، برنگردد. حسین بی اختیار و به تصور این که او سلول را ترک کرده برمیگردد و پیش از آنکه عبدی درب سلول را کاملاً ببندد، چهره او را میبیند. روز بعد حسین به بند عمومی زندانیان فرقان که به بند «حفاظت» معروف بود منتقل میشود. این بند در یک ساختمان قدیمی سه اتاقه بالای ساختمان دادستانی اوین در تپهها قرار داشت. در آنجا حسین از طریق مسعود خاموشی برادر زن توانائیان فر که به خاطر داشتن ارتباط ساده با یکی از اعضای فرقان دستگیر شده بود متوجه میشود که عبدی هر هفته برای ارشاد آنها به اوین مراجعه کرده و کلاسهای تئوریک و سیاسی برای آنها میگذارد.
در واقع سنگ بنای پروژهی تواب سازی در زندان را عباس عبدی، عبدالحمید دیالمه نماینده رژیم از مشهد که در انفجار حزب جمهوری کشته شد و معادیخواه در سال ۵۹ در اوین گذاشتند و بعدها بصیرت، موسوی، حسین شریعتمداری، حسن شایانفر و... آن را دنبال کردند.
عباس عبدی در زندگینامه خود با زرنگی میگوید «یك سال و اندی دبیر هیأت هفت نفره فارس بودم، سپس مجدداً به تهران بازگشتم و در بخش اطلاعات خارجی دفتر اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری مشغول شدم»
عبدی توضیحی نمیدهد که «دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری» به ریاست خسرو تهرانی و معاونت سعید حجاریان در واقع هستهی اولیه وزارت اطلاعات و آدمکشی بود.
او توضیح نمیدهد چگونه دبیر هیأت هفت نفره فارس که در رابطه با مسئلهی زمین و مشکلات ارضی فعال بود یک دفعه به یک نهاد اطلاعاتی منتقل میشود؟
عبدی به صرفه نمیبیند توضیح دهد که به خاطر رابطه تنگاتنگ با دادستانی و سیستم اطلاعاتی و تجربیاتی که کسب کرده بود به بخش مزبور منتقل شده است.
عبدی دوباره توضیح میدهد که «اندكی پس از تشكیل وزارت اطلاعات بدون استعفا آنجا را ترك كردم» او به صرفه نمیبیند بگوید که یکی از بنیانگذاران وزارت اطلاعات و اولین هستههای آن بود. فقط میگوید که « بدون استعفا آنجا را ترک کردم». عبدی در واقع مسئولیت نهاد «بررسی» در وزارت اطلاعات را به عهده داشت. وظیفه او در این نهاد بررسی وضعیت افراد برای استخدام در وزارت اطلاعات بود.
او سپس میگوید: «مسئول دفتر پژوهشهای اجتماعی در معاونت سیاسی دادستان كل كشور شدم» او توضیحی نمیدهد که دادستانی کل کشور و موسوی خوئینیها در این دوره مشغول انجام چه کاری بودند. داشتن مسئولیت در دادستانی کل کشور آن هم در سیاهترین روزهای کشور آیا شایسته عذر تقصیر خواستن از مردم ایران نیست؟
عبدی تنها میگوید: «پس از تعیین رییس جدید برای قوه قضاییه در سال 1368 و تغییر دادستان كل از آنجا بیرون آمدم». او توضیحی نمیدهد که در دوران دادستانی کل موسوی خوئینیها قتلعام سال ۶۷ در زندانهای کشور به وقوع پیوست و رئیس او هم به عنوان دادستان کل و هم به عنوان عضو شورای عالی قضایی یکی از عوامل اصلی این قتلعام است. آیا عبدی به عنوان یکی از مسئولان دادستانی کل کشور میتواند دامان خود را از این قتلعام ها پاک و مبرا جلوه دهد.
عباس عبدی که با دسیسهی او و همدستانش امیر انتظام دستگیر و با حکمی ظالمانه به حبس ابد محکوم شد، پس از گذشت بیش از دو دهه از این ظلم آشکار بدون آن که از کرده خود پشیمان باشد و طلب عذر و بخشش کند در مقام قاضی و حاکم شرع میگوید:
«به نظر من آقای امیر انتظام بیش از آن چه حقش بود در زندان مانده، حدود پنج سال زندان برایش کافی بود.»
آن سوی اتهام،خاطرات عباس امیر انتظام، جلد ۱، صفحهی ۲، نشرنی، چاپ چهارم. ۱۳۸۱
ملاحظه میکنید مخالفت این دسته افراد با خشونت و خشونت طلبی از چه زاویهای است؟ «عدالت» در منظر آنها به چه معناست؟ برخورد عبدی با امیرانتظام را ببینید تا به وضع و حال بقیه قربانیان نقض حقوق بشر در نظر ایشان پیببرید.
ایرج مصداقی
۱۶ تیر ۱۳۸۶
Irajmesdaghi@yahoo.com