صاحبقران شرق، رضا شاه پهلوی
شاهنشهی که سايهِ خلاّق اکبر است
اين مَدح را ز جنس دگر مدح ها مگير
کاين را پدر عقيده و اخلاص مادر است
ملک الشعرای بهار
هر چه میکِشیم از دست شاه است...
در زندان شاه در کمیته مشترک به اصطلاح ضد خرابکاری، یک هم سلولی داشتم که دَم و دقیقه میگفت سیاست از نوکِ مگسکِ تفنگ میگذرد و همزمان، حکیم ابوالقاسم فردوسی را دست میانداخت!
چرا؟ چون به قول او فردوسی، مليجک ادبی دربار سلطان محمود غزنوی بوده و شاهنامه اش را هم دودستی تقدیم سلطان کردهاست...می گفت:
آیا ذلت و خیانت از این بیشتر میشود؟ ببین اسم کتاب هم گویاست که چه ماهیت ارتجاعی دارد: شاه...نا...مه، شاهنامه...
به او گفتم سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۹ هجری به پادشاهی میرسد و فردوسی، پس از کشته شدن دقيقی، یعنی ۲۰ سال پیش تر، شاهنامه را شروع کرده بود، بعلاوه شاه فقط به معنی سلطان و کینگ نیست.
مهّم ترین ُمهره شطرنج هم شاه نام دارد.
خورشید نیز شاه آسمان است.
شاهکار و شاهراه و شاهرود و شاه توت و شاه بندر و شاهدانه و شاهرگ و شاه فنر... هم داریم. چرا شاهنامه معنی برترین کتاب را ندهد؟ نامه یکی از معانی اش کتاب هم هست.
آن دوست نازنین قانع نمیشد و مُدام تکرار میکرد:
شاهنامه تقدیم شاه شده و ما هر چه میکِشیم از دست شاه است...
فراموش میکرد که شاهنامه از جمله جلوه های گوناگون کيش شخصيت را توصيف میکند، فراموش میکرد که فردوسی با کاری بزرگ در حیطه فرهنگ، روح فسرده و شلاق خورده ملتی را بیدار کردهاست.
فراموش میکرد که او نیز میتوانست همچون امثال عسجدی در دربارها بچَرَد و یا همانند فرخی سیستانی کلمه را به پای خوکان ریزد. مگر نه اینکه پس از کشتار هولناک ری و سنگسار شیعیان توسط محمود غزنوی، امثال فرخی، سنگ تمام گذاشتند و به چرک و چاپلوسی، لباس شعر پوشیدند؟
فراموش میکرد که فردوسی را باید در عصر خودش دید نه در دوره سوسیالیسم...
از یاد میبُرد که در گذشته اگر اثری میبایست باقی بماند باید کتابخانه دولتی به آن میپرداخت وگرنه تار و مار میشد و لازمه ی بقای يک کتاب (آن هم به حجم شاهنامه)، تقديم آن به سلطان بود تا با استفاده از بودجه و امکانات دبيرخانه ی شاهی نسخه برداری شود و از بين نرود...
این خاطره را گفتم تا به محمد ضیاء هشترودی (فرزند شیخ اسماعیل مجتهد، دوست ستارخان، مشاور شیخ محمد خیابانی و برادر پروفسور محسن هشترودی)، اشاره کنم.
محمد ضياء هشترودی از نخستين مُعرّفان شعر نيمايوشيج است.
محمد ضیاء هشترودی، که با نیما، صادق هدایت و عبدالحسین نوشین، (در هیئت تحریریه مجله موسیقی) نیز ـــ همفکری و همراهی داشت، سهم بزرگی در معرفی نیمایوشیج به جامعه ادبی ایران داشته است.
به گفته جلال آل احمد که خودش در باره پدر شعر نو ایران، بسیار نوشته، بیش از همه ـــ محمد ضیاء هشترودی، نیمایوشیج را شناخت.
دوست ارجمندی (برای گوشه زدن به فردی که به اعتقاد ایشان بر نطع خونين ولايت مطلقه فقيه بوسه زده اند) ــ به «محمد ضیاء هشترودی» اشاره کرده و در مورد این خدمتگزار ادب فارسی، گفته اند:
در سال ۱۳۰۱ زمانی که رضا خان مير پنج با دريافت لقب سردار سپه هنوز خود را سرباز مطيع اعليحضرت شهرياری میخواند، آقای محمد ضياء هشترودی... مجموعه اشعار خود را به ذکر جميل سردار جليل شخص اول مملکت رضا خان سردار سپه... تقديم کرد.
برداشت هاي امروز خود را به واقعيت هاي ديروز تحمیل نکنیم.
نمیخواهم يادآوری کنم که با نگاه برخی از ما نسبت به زن، که آن را جامع و مانع میپنداریم ـــ شکسپير نیز که در بیشتر آثارش، ميخ مردسالاری و صاحب اختياری مرد را میکوبد و بیشترین نام نمايشنامه هايش (از مکبث بگير تا ُاتلّلو و از هملت تا شاه لير،...) اسامی مردان است و به زن به مثابه کالا مینگرد و به راحتی از رام کردن زن سليطه
The Taming Of The Shrew
اسم میبَرد ـــ يک نرينه وحشی بيش نيست!!
نمیخواهم يادآوری کنم (از همین دید) حافظ شیرازی که به اشعارش لباس راز و ملکوت میپوشیم با برجسته کردن ویژگی های ظاهری زن مانند:
خال هندو، سیه چشم، قد چون سرو، سیم اندام، مُژه سیاه، لب لعل، چاه زنخدان، چشم میگون، خال مشکین، مژگان دراز، و.... ـــ دست کمی از شکسپیر ندارد.
نمیخواهم از امثال تولستوی و داستايوسکی که با شاغول های ما کج و ُکوله مینمايند و يا از نظایر بالزاک سلطنت طلب که وقت و بی وقت به ستايش طبقه بورژوا میپرداختند، (و لابد آثارشان را باید در کوزه گذاشت و آبش را خورد)، حرف بزنم
نمیخواهم بگویم يکى از برجستهترين دانشمندان ايران، يعنى خواجه نصيرالدين طوسى...با تملقی چرک آلود، ستایشگر ستمگر دوران خویش بوده و به جای اینکه قدَری گرایی کوری را که پشت آئین ُزروانی پنهان میشد، افشا کند ـــ جار زده:
این خداى تبارک و تعالى بود که چنگيزخان را قوّت داد و پادشاهى زمين را بر وى مسَلّم کرد...
نمیخواهم از مداحی های استاد بزرگ خط نستعليق مير عماد که شعر هم میسرود و مي گفت:
شاها تيغت به ُازبَکان شد خونريز
اين تيغ به قتل روميان بادا تيز...
ياد کنم.
نمیخواهم پای شاعران بزرگی چون سعدی و خاقانی و فروغی بسطامی و امير خسرو دهلوی...را که بر خلاف ناصر خسرو و نظامی و ابن يمين و مسعود سعد،...، گاه و بيگاه در بند مدح شاهان بودند، به ميان بکشم.
***
محمد ضياء هشترودی که همه دوستداران نيما مديونش هستند به کنار ـــ در اینجا دو شاعر آزاده و رنجديده ميهنمان ملک الشعرای بهار و پروين اعتصامی را مثال میزنم تا آنچه میخواهم بگویم روشن شود.
ملک الشعرای بهار نيز، مدح رضا شاه را گفته است.
ملک الشعرای بهار، سراينده ترانه زيبای مرغ سحر ناله سر کن، همو که جمهوری رضاخانی را مايه ننگ و عامل جنگ میخواند و در قصيده زندان شاه و حَسّبيه، کارگزاران رضاشاه را بدتر از حيوان لقب دادهاست، او که شعر زيبای مرغ شباهنگ و کارنامه زندان اش نشان مي دهد چه رنج ها برای آزادی ميهنش کشيده ــ
بله، او (ملک الشعرای بهار) ـــ در مدح مظفرالدين شاه، محمد علی شاه، صدارت اتابک اعظم و حتی در اعطای يک حلقه انگشتری از طرف شاه به نايب التوليه آستان رضوی هم، شعر سروده، و در زمان سلطنت محمد رضا شاه، در کابينه قوام السلطنه وزير فرهنگ بودهاست.
ملک الشعرای بهار، همانند پروين اعتصامی مدح رضا شاه (وارث طهمورث و جم) را نيز گفته و با اينکه خواننده را به ياد امثال انوری و قصيده اش در مدح شاه سنجر میاندازد، اما اهل خِرد او، و پروین اعتصامی را که خود از قربانيان استبداد بودند، روی چشم میگذارند.
باورهاى زروانى دست از سر ما بر نمیدارد.
قضا و قدَر به معنی دقیق کلمه، جبر و اختیار و نیز منزلگه حسّاس بین این دو، (امر بین الامرین) ـــ که از قدیم و ندیم ذهن فرهیختگان را گرفته، با تقدیرگرائی کور که همواره در خدمت ستمگران بوده، تفاوت دارد. در جامعه ما نیز اصحاب قدرت با داستان قضا و قدَر، با اندیشه زُروانی و با مسخ کلمات، تا توانسته اند مردم را دوشیده و بر بیداد خویش لباس تقدیر پوشانده اند.
حتی امروز که از اندیشه زُروانی هزاران سال میگذرد، در باور بسیاری از ما حق با آن کسی است که بخت با او یار بوده، بازی را ُبرده و غلبه کردهاست!
الحقُ لِمن غَلبَ ! حق با کسى است که زورش بچربد و همه را کیش و مات کند!
در دوران سلطه مغولان بر ايران، روزى تنى چند از سربازان مغول در بيرون دروازه نيشابور به جمعى از ايرانيان برخوردند و تصميم گرفتند آنها را گردن بزنند. در نيمه راه اين کشتار، تيغها کند شدند و ديگر سرها را به آسانى از بدن جدا نمىکردند. کشتارگران، براى آن که کارشان سخت نباشد، به نيشابوريان تکليف کردند که بی مراقب در همان جا بمانند تا آنها به شهر بروند و با شمشير تيز برگردند. هموطنان ما، بىنگهبان و مراقب، در همان محلماندند تا مغولان بازگشتند و کار را به آخر رساندند.
(جاى پاى زروان خداى بخت و تقدير، نوشته هوشنگ دولتآبادى صفحه ۱۲۹)
باورهاى زروانى هنوز در خُلق و خو و رفتار ما نفوذ بسیار دارد. در این دیدگاه، مشّيت زُروان چنين خواسته که چنگیز، چنگیز و رضا شاه، رضا شاه باشد. ناتوان هم ناتوان است چون بخت اينگونه مقدر کردهاست.
در جهانبينى زُروانى ـــ تقدير، حاکم مطلق است و هیچکس اختيار از خود ندارد و نمىتواند هم داشته باشد. پس، رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
مُشت است و درفش...
جائی که نمیتواني بَر جَهی، فرو جِه...
در کف شير نر خونخواره اى
غيرتسليم و رضا کو چاره اى؟
آیا اندیشه زروانی فقط در عوام ریشه دارد؟ ابدا، در جريانی که به واقعه گوهرشاد مشهور شده و مردم در مشهد شلوغ کردند و بست نشستند (۱۸ تا ۲۲ تیرماه ۱۳۱۴)، محمد ولی خان اسدی (ملقب به مصباح ديوان، مصباح السلطنه و متولي آستان قدس رضوي) به پشتيبانی و تحريک مردم متهم شد و به همین دلیل به دستور رضا شاه دستگیرش کردند. محمد ولی خان اسدی، پدر داماد محمدعلی فروغی (ذکاءالملک رئيس الوزراء) بود.
خانواده او نامه ای برای فروغی نوشتند و خواهش و تمنّا کردند زندانی شان آزاد شود.
نویسنده کتاب سیر حکمت در اروپا، در پاسخ آنان يادداشتی نوشت و اين بيت را به رُخ کشید:
در کف شير نر خونخواره ای
غيرتسليم و رضا کو چاره ای؟
در بازرسی از خانه اسدی، اين يادداشت فروغی پیدا شد و بردند پیش رضا شاه.
شاه پس از خواندن نامه به شدت برآشفت و سر محمد علی فروغی نعره کشید: ای... ای زن ريش دار...، و سپس او را از کار برکنار و خانه نشين کرد...
محمد ولی خان اسدی در دادگاه نظامی به مرگ محکوم و بلافاصله تيرباران شد. از پسر او علی اکبر اسدی- داماد فروغی- نيز که نماينده مجلس بود، سلب مصونيت شد و خود او هم روانه زندان گشت.
***
به قول مانس اشپربر در کتاب ارزشمند نقد و تحليل جبّاريت
Zur Analyse der Tyrannis
هيچ چيز نمیتواند حرف قدرت را به صلابت خود آن باز گويد. قدرت به مثابه دليل و حجت - حتی پيش از آنکه به بگیر و ببند رو بیآورد - طرف را سر جای خودش مینشاند!
اين که در آغاز همه دُور و بَر قدرت میچرخند، صرفاً به سبب مخاطراتی نيست که برای مخالفانش در بر دارد، بلکه به دليل تاثير خصوصيت جذاب و مسحورکننده آن نيز هست. بخش بزرگی از رُقبای پيشين جبّار، از همان نخستين لحظات به قدرت رسيدن او، در سلک ياران جديدش درمی آيند و این طرف و آن طرف تبلیغ میکنند:
ببین او چنان اعجوبه ای است که توانسته به فتح قدرت نائل آيد، پس شايسته است که به خدمتش درآييم. او بدون تردید از استعدادهايی برخوردار است که ما متاسفانه قبلاً نشناخته بوديم...
ستم و سرکوب اصحاب قدرت، در کنار باورهاى زُروانى بسیاری از مردم و حتی نُخبگان را (بی آنکه به روی خود بیآورند) به این نتیجه میرساند که اگر اوضاع قمر در عقرب است و اگر سنگ ها را بسته و سگ ها را رها کرده اند ـــ قسمت و تقدیر چنین بوده!
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم،
اصلاً از روز ازل بر پیشانی ما همین نوشته شده بود!
بر من و تو در اختیار بسته است. رضا به داده بده وز جبین گره بگشای...
الحق لمن غلب، حق با آن طرفی است که زورش میچربد!
کوچکترين عملی عليه صاحبان قدرت جديد، خطرات جدی دربر دارد و مصلحت این است که هرچه زودتر به مدح و ثنا متوسل شویم.
اگر بسیاری از ما، اولين نشانه قدرت گرفتن يک جریان را دليل کافى براى پيروزى او تلقى مىکنیم و با بازی با تقدیر، فاتحه تغئیر را میخوانیم ـــ ریشه در دُمل های فکری نیاکان مان و جهان بینی زُروانی دارد... امثال محمد ضیاء هشترودی، نیز در همین دایره اسیر و ابیر بودند.
از این مسئله هم که بگذریم ـــ در چرايی و چگونگی ُگذار روشنفکران ناراضی عصر مشروطه به روشنفکران متمايل به رضا شاه، در تاريخ نگاری معاصر ايران کار زيادی نشده و ما نمیتوانيم و نبايد آنان را با پیشداوری و ارزيابی های امروز خودمان داوری کنيم و به شبیه سازی های ناشایست در غلطیم.
در تحليل حوادث و رويدادها، شبیه سازی نه تنها راهگشا نخواهد بود بلکه پژوهشگر را در فهم و درک واقعی رخدادها گیج و ویج میکند و این تازه به فرض آن است که راوی ریگی در کفش و چیزی در کلاه نداشته باشد و نخواهد خود را امام حسین یا ولادیمیر لنین، و مخالفانش را ابن زیاد و تزار جلوه دهد.
هیچکس، آن نیست که مینماید.
اندوه روزگار میتواند غنچه لبخند را بر لبان آدمی پژمرده کند اما، نمیتواند او را بشکند. به تغئیر انسان ایمان داشته باشیم. آدمی میتواند آلوده شود اما، به راحتی کَپک نمیزند.
از این گذشته، نباید فراموش کنیم که خودمان ُگل بی عیب نیستیم. اگر با نااهل هم ننشسته و در ذهنمان نیز با آنان (حتی یک لحظه) کنار نیامده باشیم، خودشیرینی، یا قضاوت های ناحق کم نداشته ایم و از این نظر شایسته سخت ترین ملامت هاییم. چه پُر معناست این ضرب المثل انگلیسی:
We Are Not What We Seem.
هیچکس، آن نیست که مینماید.
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com