[ديدگاه: با خانم عرفاني تماس گرفته شده است و متن «زن ايراني» پس از ويرايش کامل باز چاپ خواهد شد]
جامعهی ما به خاطر حضور یک رژیم دیکتاتوری مذهبی قرون وسطایی در قدرت نه فقط به لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و یا به خاطر از بین رفتن منابع طبیعی بلکه به لحاظ فرهنگی و به ویژه اخلاقی نیز چهار نعل به سوی قهقرا پیش میرود. فریبکاری و پشتهم اندازی، دروغ و ریا و... همه جا را فرا گرفته است.
در کجای دنیا دیده شده است که دامنهی جعل و تقلب از اجناس و کالاهای مرغوب فراتر رفته و به خاطرات زندان و رنج و مصیبت زندانیان سیاسی و یاد و خاطره شهدا و رنجکشیدگان نیز کشیده شود؟
در کجای دنیا دیده شده است که درد و شکنجه یک نسل به گونهای مستهجن به بازی گرفته شود؟
دوستانی که به دنبال تشکیل کمیسیون حقیقت برای محاکمه جنایتکاران در فردای نیامده هستند، چرا این کار را از همین امروز و در میان خودمان شروع نمیکنند؟ چرا اجازه میدهند در حضورشان دروغهای شاخ دار اشاعه پیدا کند؟ چرا خود در مقابل لکهدار شدن حقیقت سکوت میکنند؟
چگونه میتوان انتظار داشت که فردا حقیقت گفته شود؟ حقیقتی که امروز پایمال میشود فردا چگونه سر برخواهد آورد؟
در مقابل تولید و نشر آنار مخرب و نادرستی که بر همه چیز سایه افکنده چرا سکوت پیشه میشود و باری به هر جهت گذرانده میشود؟
گروههای سیاسی به اصطلاح اپوزیسیون چرا اعتراضی نمیکنند؟ چرا جلوی این اعمال را نمیگیرند؟ یعنی حقیقت را نمیدانند! چرا در مقابل این همه فریب موضعگیری نمیکنند؟ آیا به خاطر ناآگاهی ست؟ اگر تا این حد ناآگاهند و با واقعیتهای جامعه بیگانهاند چگونه میخواهند رژیم حاکم را به زیر بکشند؟ آیا خود این فرهنگ منحط را اشاعه نمیدهند؟ آیا اشاعه چنین اخباری را در مسیر اهداف خود میبینند؟
آنچه مرا علیرغم میلم وادار به نوشتن مطلبی که در پی خواهد امد کرد توهین و جفایی که در مقاله «زن ایرانی» به زندانیان سیاسی زن و هوش و فراست خوانندگان شده، میباشد. متأسفم که این توهین و نشر اکاذیب توسط سایت خوب دیدگاه انجام گرفته است. به خاطر کارهایی که میبایستی در این روزها دنبال میکردم قصد نداشتم در این رابطه چیزی بنویسم. ولی از آنجایی که مطلب در ویژه نامه دیدگاه انتشار یافته و در موارد قبلی سکوت نکرده بودم، لازم دیدم در این مورد هم به سهم خود واکنشی درخور نشان دهم چرا که خود بیش از دو سال با این سایت همکاری نزدیک داشتهام. امیدوارم آقای ناظر با پذیرش مسئولیت این اشتباه زمینه بروز چنین اشتباهاتی را تا حد ممکن از بین ببرد و چارهای برای جلوگیری از بروز چنین اشتباهاتی بیاندیشد.
علی ناظر ظاهراً میخواسته خدمتی کند چرا که در مقدمه ویژه نامه نوشته است:
«دردآور زماني است که رسانه هاي خبري مانند بي بي سي به ياري مرتجعين زن ستيز آمده و خواسته (و يا نا خواسته) بر ايدئولوژي اسلاميون معمم که زن را تنها پديده اي براي تکميل آفرينش مي دانند صحه مي گذارند، از آنچه بر زن مي گذرد گزارش نمي کنند، و اگر هم اطلاع رساني بکنند بيشتر در راستاي دستيابي به اهداف سياسي رسانهء خودشان است. ويژه نامهء آبان ماه به زن در زندان اختصاص دارد. ديدگاه اميدوار است که با تنظيم چنين ويژه نامه اي بتواند آنچه را که بر زن در زنداني به بزرگي ايران، مي گذرد مورد بررسي قرار داده باشد.»
اما به نظر من انتشار چنین مقالاتی نیز به اندازه کافی «دردآور» است. انتشار مقالهی «زن ایرانی» نیز چیزی نیست جز نمک پاشیدن به زخم قربانیان و انتشار ویروس دروغ و جعل و فریب. چاپ و نشر چنین مقالاتی اتفاقاً نه تنها مشکلی را حل نمیکند بلکه آنچه که «بر زن ایرانی در زندانی به بزرگی ایران» رفته را نیز لوث میکند و در یک کلام در نهایت در خدمت جانیان حاکم بر میهنمان قرار میگیرد و در ساده ترین شکل آن دوستی خاله خرسه است.
ظاهراً فردی به نام «ث – دال» خاطرات زندان خود را نوشته و وظیفه نشر این خاطرات بعد از ۹ سال به دوش خانم زری عرفانی که از قضا مسئولیت ادارهی یک سایت زنان را نیز به عهده دارد، افتاده است. معلوم نیست وقتی نام و نام خانوادگی تعدادی از سوژهها در مطلب مشخص است چرا نام راوی خاطرات نا مشخص و مخفف است؟
خانم زری عرفانی که به باز تولید خاطرات «ث- دال» پرداخته، مینویسد «به ۹ سال قبل بر میگرديم و از لابلای خاطرات ث دال در مورد زندان که هنوز جائی منتشر نشده با هم تاريخ را ورق می زنيم...»
در سال ۸۵ به سر میبریم و خانم عرفانی ما را به ۹ سال قبل برده و همراه با خاطرات «ث دال» تاریخ را ورق میزند. اتفاقاتی که به آنها در حین ورق زدن تاریخ اشاره میشود لاجرم میبایستی پیش از سال ۷۶ اتفاق افتاده باشند. با هم تاریخی را که ورق زده شده مرور میکنیم. ظاهراً بسیاری از این ماجراها در زندان اوین اتفاق افتاده است.
قبل از آن که وارد داستان شویم ذکر این نکته را ضروری میدانم که کلیه زندانیان سیاسی زن اعم از مجاهد(باقیمانده قتلعام شدگان) و کمونیست و... که در دههی ۶۰ در تهران دستگیر شده بودند بعد از قتلعام ۶۷ تا سال ۷۰ از زندان آزاد شدند و پس از آن هیچ زندان سیاسی زن قدیمی در زندان به سر نمیبرد. این را میتوان از زندانیان زن آزاد شده قدیمی که در خارج از کشور هستند پرس و جو کرد.
«مريم گلزاده ۱۲ سال در اوين بود که برای اعدام خوانده شد...»
ظاهراً راوی اعدام مریم گلزاده را دیده است! مریم گلزاده از بستگان من و یکی از معروفترین زندانیان زن مجاهد است. نامش در بسیاری از خاطرات زندانها آمده است. ۶ سال و خوردهای زندان بود و در قتلعام ۶۷ به همراه همسرش علیرضا حاج صمدی در اوین اعدام شد. آیا وی از زمان شاه در زندان بوده است؟
شاید مغلطه کرده و گفته شود این مریم گلزاده دیگری است و تنها تشابه اسمی است. بازهم تأکید میکنم آخرین زندانیان زن قدیمی اوین در سال ۷۰ از زندان آزاد شدند. کسی بعد از ۱۲ سال اعدام نشد. میتوانید این را از زندانیان زن آزاد شده پرس و جو کنید و دو نفر با نام مریم گلزاده در اوین نبودند.
«سلطنت -۷ ۳۶ ساله بود و بعد از ۱۶ سال اعدام شد»
چه اسم با مسمایی! سلطنت که در ۲۰ سالگی دستگیر شده چه کاره بود که بعد از ۱۶ سال وی را اعدام کنند. چرا زودتر به کار او رسیدگی نشده بود؟ همان گونه که گفتم همه زندانیان سیاسی زن قدیمی تا سال ۷۰ از زندان آزاد شدند. سلطنت کجا جا مانده بود؟
«دختر سرلشکر نصيری، ايراندخت، حدود ۲۰ سال است که زندانی است، اکنون ۵۳ ساله است... »
لابد منظورشان ارتشبد نصیری رئیس سابق ساواک و ... میباشد که راوی وی را تنزل مقام داده و دو درجهی او را بازپس گرفته است. در سال ۷۶ وی ۲۰ سال زندان بوده است. ایراندخت کذایی ظاهراً از سال ۵۶ و هنگامی که پدرش رئیس ساواک بود زندانی بوده است! در دوران انقلاب هم یادشان رفته وی را آزاد کنند. نکته جالب آن که وابستگان به رژیم شاه بیش از وابستگان گروههای سیاسی در زندان بودهاند.
«خانمی به اتهام سلطنت طلب ۱۸ ساله بود که دستگير شده بود، اکنون حدود ۴۰ ساله است. همزمان ۳ يا ۴ مرد به او تجاوز کرده و فيلم پرنو تهيه می کردند.»
خانمی سلطنت طلب ۱۸ ساله دستگیر میشود و تا چهل سالگی در زندان است. و یا در سال ۷۶ چهل ساله میشود در بیرون از زندان است. اگر حساب کتابی در کار باشد با احتساب این که ۱۸ سالگی دستگیر شده و در سال ۷۶ وی ۴۰ ساله است بایستی او در سال ۵۴ و در دوران محمدرضا شاه به جرم سلطنت طلبی دستگیر شده باشد. ظاهراً رژیم شاه دچار مازوخیسم شده بود و هواداران خودش(سلطنتطلبها) را دستگیر میکرد. داستان تجاوز و فیلم پرنو بماند.
«شيدا مجد، دختر خرّم بود، قبل از اعدام تمام ناخنهايش را کشيده بودند و طلا هايش بين زندانبانان تقسيم شده بود و مقيسه آنها را به رخ ما می کشيد. شوهرش را هم اعدام کرده بودند.»
ظاهراً منظور از «خرم» میبایستی رحیمعلی خرم از سرمایهداران رژیم پهلوی بوده باشد که در سال ۵۸ اعدام شد. این که چرا فامیلی دختر او مجد است توضیح داده نمیشود. توضیحی داده نمیشود چرا قبل از اعدام تمام ناخنهایش را کشیده بودند، سیاسی بود یا غیر سیاسی. چرا بایستی دختر «سرلشگر نصیری» و دختر خرم دستگیر شوند اولی بعد از ۲۰ سال در زندان باشد و دومی بعد از کشیده شدن ناخنهایش اعدام شود؟ تازه همین قدر هم کافی نیست شوهرش را هم قبلاً اعدام کرده بودند.
ظاهراً چند کیلو طلا به شیدا مجد وصل بوده که طلاهایش را بین زندانبانان تقسیم کردهاند! خدا پدر مسئولین زندان را بیامرزد که همه طلاها را یک دفعه بالا نکشیدند و بین زندانبانان تقسیم کردند تا آنها طلاهای او را به رخ زندانیان بکشند.
«فتّانه ۲۲ ساله در اراک پدرش در رابطه با سلطنت طلبان کشته شده بود. او را به اوين آوردند. فتاّنه بسيار زيبا، جوان و دانشجو بود. او را برای بزم های سران مملکتی می بردند. او بايد در بزم می رقصيد و در پايان مراسم به يک آخوند تقديم می شد. يک روز که از اين برنامه به زندان برگردانده شده بود، از حضور ملاقاتی ها استفاده کرده، فرياد و فغان سر می دهد و افشاگری می کند. با اينکه حکم اعدام نداشت پس از شکنجه های فراوان او را اعدام کردند. هنگام اعدام ۲۴ ساله بود و ۲۲ سال حکم داشت...»
آیا قحطی رقاص بود که یک زندانی دانشجو ۲۲ ساله را برای رقصیدن در بزمهای سران مملکتی ببرند؟ پدر فتانه در رابطه با سلطنت طلبها کشته شده بود خود او چه کار کرده بود و چرا ۲۲ سال حکم گرفته بود.
ظاهراً مبارزان سلطنت طلب و وابستگان اعدامشدگان سال ۵۸ به ویژه دخترانشان نقش مهمی در پیشبرد مبارزه در داخل کشور دارند.
«ننه اقدس حدود ۲۰ سال بود که در زندان بود. از بچه ای که مادرش اعدام شده بود و هنوز در زندان بود نگهداری می کرد. او ۶ ماه حکم داشته ولی يک دختر مجاهد به نام شقايق رستمی که حکم اعدام داشته را توی کيسه زباله کرده همراه با کيسه های ديگر از زندان بيرون فرستاده و او را فراری داده بود. ننه اقدس در بند مجاهدين و مسئول حمل زباله بود.»
ننه اقدس ۲۰سال زندان بوده خاطرات مربوط به سال ۷۶ است. ظاهراً ننه اقدس بایستی قبل از انقلاب به زندان رفته باشد. ۶ ماه حکم داشته. ولی زندانی مجاهد زیر اعدام شقایق رستمی را در کیسه زباله کرده و از زندان فراری میدهد. این کار پیش از انقلاب اتفاق میافتد یا بعد از انقلاب؟ چرا او که حکمش ۶ ماه بوده در زمان انقلاب آزاد نمیشود؟ چطوری میتوان دختری ۵۰ کیلویی را در کیسه زباله کرد و بالا و پایین گذاشت خدا میداند و راوی و ... آیا راوی میداند از دم درب بند اوین تا جایی که آشغال ها برده میشود و تا خروج از زندان چقدر فاصله است و این پروسه چگونه طی میشود؟ آیا کسی در این مسیر متوجه سنگینی کیسه زباله نمیشود؟ ننه اقدس همه این راه را خودش سوت زنان طی میکرده؟ آیا راوی و گزارشگر و ناشر نمیدانند که از در بند کسی بیرون نمیتوانست برود؟ شقایق رستمی بعد از فرار قهرمانانه از زندان چه کرد؟ آیا شوهر کرد و به بچهداری پرداخت؟ چگونه چنین دلاوری بعد از ۲۵ سال کشف میشود؟ اعدام زندانیان مجاهد از سال ۶۰ شروع شد. ننه اقدس که فقط ۶ ماه حکم داشته چگونه تا سال ۷۶ بیست سال زندان بوده؟ آیا عقل و درایتی برای خوانندگان در نظر گرفته میشود؟
«مامان منير ۱۸ سال در زندان بود.»
در سال ۷۶ هستیم. مامان منیر از سال ۵۸ زندان بوده است به چه جرمی خدا میداند. همان طور که توضیح داده شد همه زندانیان زن سیاسی قدیمی تا سال ۷۰ از زندان آزاد شدند. این یکی چرا جا مانده بود، خدا میداند.
«ناهيد حدود ۱۵سال در اوين بود. که بعلّت شکنجه بسيار از ناحيه دست فلج شده بود.حدود ۴۱ ساله بود و عضو حزب توده. آدم پری بود و هميشه مبارزه می کرد به مناسبت تحويل مدرک و افشاگری زمان ملاقات لو رفته بود ( در مورد زندان افشاگری کرده بود)...»
ناهید از سال ۶۱ زندان بوده است. بخشی از رهبران حزب توده در بهمن ۶۱ دستگیر شدند و بقیه در اردیبهشت ۶۲. ناهید از همان سال ۶۱ در زندان باقی میماند و ظاهراً بعد از آزادی کیانوری و عمویی و مریم فیروز(همسر کیانوری) و ... یادشان میرود او را آزاد کنند. از قرار معلوم او خطرناک تر از بقیه بوده است.
«پريوش و پريسا دو خواهر فعاّل سياسی جريان آمل سربداران بودند. برادرشان مرتضی فرار کرده بود. از سال ۶۰ بدون حکم در زندان بودند. بدست پاسداران در آمل شکنجه شده بودند و به آنها تجاوزشده بود. بسيار شکنجه شده بودند بدن پريوش را با سيگار سوزانده بودند.بعد از ۱۶ سال آثار سيگار هنوز بر بدنش بود...»
وابستگان اتحادیه کمونیستها(سربداران) همگی در سال ۶۱ و ۶۲ تعیین تکلیف شدند. جریان دادگاه آنها از تلویزیون رژیم پخش شد. چرا این دو در آن موقع تعیین تکلیف نشدند پاسخی برای آن نیست.
دو خواهر که در ارتباط با اتحادیه کمونیستها بودند ۱۶ سال در زندان به سر بردهاند. چرا از میان زنان مارکسیستی که تا روز آخر در اوین با هم بودهاند نسبت به این چرندیات موضعگیری نمیشود؟ چرا زندانیان سیاسی زن خاموشی گزیدهاند؟ چرا اجازه میدهند چنین هجویاتی انتشار یابد؟
«فرشته گداز ۱۳ سال است که زندانی است. هنگام دستگيری ۱۸ ساله بود. مصادره اموال شده بودند. يک پاسدار از مادرش خواسته بود که فرشته را به او بدهد که از اين امر خود داری شده بود. اين دختر بعد از ازدواج با مردی ديگر و داشتن فرزند يک روز ديگر دو باره با اين پاسدار که اسمش قاسم بهمنی بود و روی پرونده مصادره شده ها کار می کرد ، مواجه شد. پاسدار از او می خواهد که از شوهرش جدا شده و صيغه او شود. فرشته خود داری کرده ولی چند روز بعد شوهرش ناپديد شده و بعد جسدش که در اثر ضربات چاقو به قتل رسيده بود در جاجرود پيدا می شود. پاسدار قاسم بهمنی دو باره ظاهر شده ابراز علاقه کرده و از فرشته می خواهد به دفتر او مراجعه کند( قاسم رتبه اش بالا رفته بود و سرهنگ شده بود و با حاجی نيرّی کار می کرد) .قاسم در دفتر قصد حمله داشته که فرشته از خود دفاع کرده و او را هل می دهد و قاسم سرش به سنگ اصابت کرده و می ميرد. اکنون او به اين جرم ۱۳ سال است که در زندان بسر می برد.»
در سال ۷۶ به سر میبریم فرشته گذار ۱۳ سال است که در زندان به سر میبرد. حادثهی منجر به مرگ قاسم بهمنی بایستی در سال ۶۳ به وقوع پیوسته باشد. نویسنده مدعی است: « قاسم رتبه اش بالا رفته بود و سرهنگ شده بود و با حاجی نيرّی کار می کرد» نویسنده و راوی نمیدانند که پس از پایان جنگ و به ویژه از سال ۶۹ به بعد پاسداران درجه گرفتند و در سال ۶۳ هیچ پاسداری نمیتوانست سرهنگ شده باشد!
«کژال از حزب دمکرات کردستان بود، زمانی که هيئت باز ديد کننده خارجی ها از زندان ديدن می کرده او توضيح می دهد که آنچه آنها از غذا و ميوه و ملافه و پتو می بينند همه فقط برای بازديد آنها به زندانيان داده شده و هميشگی نيست. باسنش را که جای سوزاندن با اجاق پيک نيکی بر آن بود به هيئت بازديدکننده نشان داد. اين زن شجاع را بعد از رفتن ميهمانان خارجی بقدری شکنجه کردند که مچ دستش برگشته بود ولی باز هم اگر عکسی از خامنه ای به در و ديوار می ديد پاره می کرد...»
لابد این قهرمانی در زندان اوین اتفاق افتاده است. هیئت بازدید کننده خارجی از کدام کشور بود و چرا موضوع را انعکاس نداد؟ لابد خواهند گفت با رژیم ساخت و پاخت کرده بودند. مچ دست چگونه بر میگردد خدا میداند و راوی.
«مژگان از شهرک شاهد در تهران پارس آورده شده بود. او ۱۸ ساله بود که شوهرش شهيد شده بود و تا کنون ۱۲ سال است که در زندان اسير است. يک بچه ۲يا ۳ ساله داشته که يکروز يک آخوند در اين شهرک او را برای صيغه فرا می خواند و او رد می کند. آخوند از نفوذش استفاده کرده و دست بردار نبوده. يک روز مژگان آخوند را به خانه آورده و به بهانه خواب کردن بجه به آشپزخانه رفته و با چاقوی آشپزی به آخوند حمله می کند. بعد به اتهام جاسوسی به زندان می افتد. حالا ۱۲ سال است که اينجاست و طبق معمول مورد تجاوز قرار می گيرد. می گويد اگر می دانستم هر روز به من تجاوز می شود بيرون می ماندم و بالاسر بچه ام بودم.
آیا منطقی در این نوشته هست؟ آخوندی که در آشپزخانه مورد حمله با چاقو قرار میگیرد داستان اتهام جاسوسی را چگونه به زن شهید وصل میکند؟ زنی که از ۱۴ سالگی در خانه شوهر بوده و در پانزده سالگی وضع حمل کرده و خانه دار هم بوده جاسوسی کجا را میکرده که به خاطرش ۱۲ سال زندان بماند؟ جالب است این تراژدی به زن شهید خود رژیم وصل میشود.
«نسترن رياحی قبل از من ۳ سال اينجا بوده. مجاهد بود. توبه نامه نوشته بود ولی اعدام شد...»
فقط آن که مجاهد بوده توبه نامه نوشته و اعدام شده. بقیه چنین کاری نکردند. البته اگر تاریخ دقیق زندانی بودن «ث دال» در نوشته مشخص میشد بهتر میشد مچاش را گرفت و جعلیاتش را رو کرد.
«پروانه رحيمی از زندانبانان حامله شده بود و برای خنثی کردن شکايت اقوامش مدرک را يعنی بچه را شبانگاه در کنار مادر با آوار کردن شوفاژ بر سرش مخش را ترکاندند و مادر را با تزريق ويروسی به بدنش بسوی مرگ روانه کردند... »
معلوم است که بچه تنها ۹ ماه در شکم مادر میماند. معلوم است که مادر کی دستگیر شده. معلوم است که حاملگی در چه دورانی اتفاق افتاده. در زندان که نمیشود گفت لابد با دوست پسرش رابطه داشته و ... این جعلیات چرا ساخته و پرداخته میشود؟ گیرم که بچه را کشتند، اگر زنده بود خود بچه شیرخواره شهادت میداد؟ مثلاً نمیشد اقوامش موضوع را بعد از مرگ بچه دنبال کنند؟ چرا رژیم برای جلوگیری از افتضاح پیش آمده ویروس فوق را زودتر و به هنگام بارداری به مادر تزریق نکرده بود؟ یعنی متوجه بالا آمدن شکم مادر در دوران اسارت نشده بودند؟
چگونه میتوان شوفاژ را بر سر کسی آوار کرد؟ شوفاژ مگر در بالای جایی آویزان است؟ شوفاژ که روی زمین و به لولهای وصل است به چه شکل بر سر کسی آوار میشود؟ ظاهراً مرگ بچه را حادثه قملداد کردهاند و منکر وجود بچه نشدهاند. اما نمیگویند این بچه از کجا آمده؟ مرگ با تزریق ویروس دیگر چه صیغهای است؟ مگر با کسی تعارف دارند؟ چرا در رابطه با این پروانه رحیمی نوع جدیدی از مرگ را اختراع کردند؟ چگونه ویروس را به کسی تزریق میکنند؟ مگر جنگ میکروبی بود؟
«...بعد از ۳ روز در انفرادی بدون غذا به اطاق بازجوئی برده شدم، ۳ ماه در انفرادی بودم دو پاسدار همزمان ۷ بار در ۲۴ ساعت به من تجاوز کردند و از شوک اين عمل شنيع تمام گيسوانم سپيد گشت. توسط گودرزی و عبدالرزاقّی شکنجه شدم. بعد به بند ۱ سياسی به يک اطاق ۱۲متری با حضور ۲۶ نفرديگر منتقل شدم.»
در بند ۱ اوین در زمان فوق اتاق ۱۲ متری وجود نداشت. مگر یکی برای راوی ساخته باشند. دزد ناشی به کاهدان زده است.
«زندانبانان: خانم اکبری مسئول، مقيسه ، خواجگان و آزاده در بند نسا و مردان حاج رضائی رئيس زندان بودند.»
این که کاری ندارد تحقیق کنید ببینید اصلاً اوین در سالهای گذشته رئیسی به نام حاج رضایی داشته است؟ در باره عصر حجر که اطلاعات نمیدهیم. به هنگام دروغگویی حتا بدیهیات را نیز رعایت نمیکنند.
«دختری ۲۴ ساله بعد از چند ماه زندانی بودن با سيم بگسل اعدام شد...»
مثلاً راوی فکر کرده درد اعدام با سیم بگسل بیشتر از طناب است. حالا با چه مصیبتی سیم بگسل را گره میزنند و به شکل طناب دار در می آورند خدا میداند. ظاهراً مقامات رژیم قبل از هر چیز به دنبال زجر دادن به خودشان هستند تا قربانی.
«مريم دانشجوی جامعه شناسی بود. ۴ ماه زندانی اداره آگاهی در سلول انفرادی بود. همراه دو خانم ديگر بسيار شّلاق خورده بود. بعد به اوين فرستاده شد. رقيه و زينت را که همراه او بودند اعدام کردند.»
زندانی سیاسی چرا در زندان آگاهی بوده است؟ آنهم به مدت ۴ ماه. لابد به اتهام سرقت و کلاهبرداری دستگیر شده بود. رقیه و زینب که اعدام شدند چرا در آگاهی بودند.
«پروانه مظفّری برادرش در زندان لمس شده. ناخنهايش را کشيده بودند. قبل از اوين در زندان کرج بود. قپانيش می کردند. بسيار شکنجه شده بود. در اوين به انفرادی منتقل شد. بازجويش عبدالرزاقّی بود. در زندان کرج حدود ۴-۵ ماه بوده. پدر و مادرش را اعدام کردند. در بازداشتگاه ويژه روحانيت زندان اوين، آخوندی که سرپرست آنجا بود به او تجاوز می کرد و قبل از تجاوز نماز هم می خواند...»
معروفترین بازجوی روایت فوق «عبدالرزاقی» است که فقط راوی او را میشناسد و برای دیگر زندانیان ناشناخته است.
هیچکس خبری از خانواده مظفری با این همه مصیبت ندارد. پدر و مادر اعدام شده. پسر لمس شده و دختر ناخنهایش کشیده شده مورد تجاوز قرار گرفته و... در این وسط راوی خودش دارای اسم مخفف است.
پروانه مظفری در بازداشتگاه ویژه روحانیت زندان اوین مورد تجاوز آخوندی قرار میگرفته و قبل از تجاوز آخوند مورد نظر نماز هم میخوانده. زن در بازداشتگاه ویژه روحانیت زندان اوین که تنها مختص مردان است چه کار میکرده خدا میداند! آیا جای دیگری نمیشد این کار را کرد که فرد تابلو نباشد؟
«مژگان ۲ ماه جلو تر از من در اوين بود. دانشجوی سال سوّم پزشگی بود. جسد جوان ۲۷ ساله ای را که سياسی بوده و اعدام شده بود را بايد تشريح و کالبد شناسی می کردند. به اين امر اعتراض کرده بود. بسيار شکنجه شد و بدون حکم در زندان بود...»
مژگان از کجا فهمیده بود که جوان اعدام شدهای را که بایستی کالبد شکافی کند سیاسی بوده. مگر روی پیشانی جنازه سیاسی ها نوشته است من سیاسی بودهام. مرده که زبان ندارد چیزی بگوید. آیا به این ترتیب جنایات رژیم مخدوش نمیشود؟
«اشرف و شوهرش رحمان مسئول رسيدگی به امير انتظام در بيمارستان بودند. امير انتظام بطور کتبی افشاگری کرده و مدارک را به رحمان داده که به خارج از کشور بفرستد. وضعيت جسمی امير انتظام وخيم بود. بعد از يک هفته اشرف را می برند زندان و رحمان با مدارک به انگليس فرار کرد. دو بچه داشتند. امير انتظام افشاگری های وحشتناکی کرده بود. اشرف هنوز در زندان است...»
داستان اشرف و شوهرش را میشود از آقای امیر انتظام پرسید. امیر انتظام را از زندان برده بودند و یا در مرخصی بود. اگر در مرخصی بود که خودش فرصت کافی برای این کار داشت. اگر در زندان بود که پاسداران مراقبش بودند زن و شوهر دوتایی چگونه مسئول رسیدگی به او بودند. رحمان که مدارک وحشتناک را به خارج آورده چرا در مورد «افشاگریهای وحشتناک» امیر انتظام حرفی نزده است. حالا که امیرانتظام آزاد است چرا خودش دوباره همان افشاگریها را نمیکند؟ موضوعات را فراموش کرده است؟ جالب است به امیرانتظام که افشاگری وحشتناک را کرده کاری ندارند، زن فردی که افشاگریهای وحشتناک امیرانتظام را با خود برده به زیر فشار میبرند! آیا با یک مشت خل و چل سر و کار داریم؟
«حاج خانم ۹ سال اوين بود. ۵۲ ساله بود و يک بچه شيرخواره هفت هشت ماهه پيش او بود. مادر بچه بنام نسترن سياسی بوده بچه را در زندان به دنيا آورد و اعدام شده بود. حاج خانم شوهرش پيشنماز مسجد بود. منزل آنها در ميدان وثوق قرار داشت. شوهر هر روز يک زن را به خانه می آورد و به عنوان کمک به آنها در اطاق مراجعين در خفا به آنها تجاوز می کرد. يک روز يک زن حامله به در خانه مراجعه می کند و می گويد که حاج آقا پدر بچه است و بايد تکليف او را روشن کند. تازه حاج خانم متوجّه می شود که منظور از کمک چه بوده است. حاج خانم به اين زن کمک می کند که به دادگاه شکايت کند. طبق معمول شوهرش در دادگاه تبرئه می شود. زن برای بار دوم شکايت می کند و در دادگاه حاضر می شود. شوهرش حاج آقا هميشه در خانه اسلحه داشته اينبار آنرا برداشته و در دادگاه بعد از شنيدن حکم برائت شوهرش، قاضی و شوهرش را با اسلحه می زند که حاجی کشته می شود.»
حاج خانم ۹ سال در اوین بوده. یک بچه شیرخواره هفت هشت ماهه نیز پیش او بوده که مادرش اعدام شده بود.
اما گروههای سیاسی عاجز از آن هستند که بگویند هوادار و یا عضوشان در سال ۷۶ یا پیش از آن ر اوین پس از وضع حمل اعدام شده است. معلوم نیست حاج خانم دلیر که در صحن دادگاه حاکم شرع و شوهرش را با شلیک گلوله دراز کرده چرا حق همسرش را موقعی که به زنان بخت برگشته بیخ گوشش تجاوز میکرد کف دستش نگذاشته؟ آیا زنان آرام و رام تسلیم او میشدند و او بی دغدغه به آنها در اتاق مراجعین تجاوز میکرد؟ آیا صدایی از آنها بر نمیخاست؟ آیا حاج خانم کر و کور بود؟ یا آن که راوی فکر اینجایش را نکرده بود.
«آذر ۳۷-۸ ساله بود زنی تنها با ۳ فرزند. او در خانه ناطق نوری خدمتکار بود. حدود ۴ سال بود که آنجا کار می کرد. خانه زن دوّم ناطق نوری در فرمانيه ميدان چيذر بود. يک شب که خانم منزل نبود و پسر ۸ ساله او در خواب بود، آذر به زيرزمين رختشوی خانه می رود و صدای ناله می شنود. آذر کنجکاو شده گوش می کند صدا از پشت دری که او هيچوقت نمیتوانسته به آنجا برود شنيده می شود. آذر می پرسد چه کسی آنجاست که اول صدا قطع شده و بعد جواب می آيد که ما ۴ جوان هستيم ۴ روز است که بشدّت شکنجه شده و چيزی نخورده ايم. آذر بدنبال کليد می گردد و پيدا نمی کند. دستگيره در را درآورده و سعی میکند از سوراخ دستگيره مقداری آب با شلنگ و نان لواش لوله کرده به آن اسيران برساند. در اين حين پسر ناطق نوری از خواب بيدار شده و به زيرزمين رفته او را می بيند. آذر با عجله دستگيره را سرجايش قرارمیدهد ولی فراموش می شود که از آن طرف محکم شود. روز بعد پسرک او را لو داده و آذر به زندان انداخته می شود. ۳ فرزند آذر بی سرپرست می مانند...»
فرمانیه چه ربطی به میدان چیذر دارد؟ این دو محل نزدیکی با یکدیگر ندارند. چیذر کجا و فرمانیه کجا! چیذر محلهای است سنتی در بالای قیطریه و فرمانیه یکی از بهترین نقاط سلطنت آباد. همچی نوشته فرمانیه میدان چیذر هرکی نداند خیال میکند آدرس دقیق خانه ناطق نوری را میدهد. جا قحطی است که زندانیان سیاسی را در زیر زمین خانه ناطق نوری شکنجه کنند. چه کسی را دست انداختهاید؟ عملیات انقلابی را میبینید «از سوراخ دستگیره آب با شلنگ و نان لواش لوله کرده به اسیران» میرساند. لابد پیش از این خانم ناطق نوری زیرزمین خانه و رختشویخانه را تمیز میکرده. معلوم نیست خدمتکار برای چی گرفته بودند؟
«نيّره، مجاهد و ۸ سال اوين بود ۵-۶ ماه بود که به بند ما منتقل شده بود.در بمب گذاری دستگير شده بود. زمان دستگيری ۱۸ ساله بود و اکنون ۲۶ سال داشت. حکم اعدامش را امضا کرده بود. روی بدنش آثار شکنجه های فراوان به چشم می خورد و بعد اعدام شد...»
نیره مجاهد بوده است و ۸ سال اوین بوده است و در ارتباط با بمبگذاری اعدام میشود. آدمی که در حین بمبگذاری دستگیر شده را چرا ۸ سال نگاه داشتهاند؟ پیش از قتلعام ۶۷ زندان بوده و یا بعد از آن. پیش از قتلعام که تنها ۷ سال از فاز نظامی و عملیاتهای مسلحانه میگذشت و کسی نمیتوانست ۸ سال زیر حکم باشد. چرا رژیم در مورد یک بمب گذار سکوت کرده است؟ بعد از قتلعام و قبل از سال ۷۶ که مجاهدین عملیاتی در داخل کشور نداشتند. حتا رژیم نیز چنین ادعاهایی نکرده است. نکند منظور ایشان بمبگذاری در حرم امام رضا است که در سال ۷۳ اتفاق افتاد!
«صديقه ۱۲ ساله بود که به زندان آورده شد. مادرش مجاهد بوده و در خانه تيمی در درگيری کشته شده بود. از کانون بجه های بی سرپرست آورده شده بود و اکنون ۱۸ سال بود که آنجا بود. حالا ۳۰ ساله بود...»
چگونه ممکن است فردی با ۳۰ سال سن در کانون بچههای بی سرپرست بوده باشد؟ یک بار دیگر در جملات بالا دقیق شوید آیا منطقی در آن هست؟ آیا شما چیزی از آن سر در می آورید؟
«برادر نازی مدارکی راجع به مسائل پست پرده جنگ به دستش افتاده بود. در مورد سرنگون شدن يک هواپيما از سران ارتش بود. مدارک مهر شده و رسمی هستند، در دست نازی بود. در مدارک مشخّض شده که هواپيما بدستور چه کسی سرنگون شد. اکنون برادرش در زندان است...»
دستور ساقط کردن هواپیمای سران ارتش را مهر کرده و رسمی میکنند تا مو لای درزش نرود. ظاهراً نازی یادش رفته به «ث دال» بگوید چه کسی این دستور را داده بود.
«اعظم کارمند حسابداری بود که متوجّه می شود اختلاس ميليونی انجام گرفته. دو سوّم بودجه کارگران از کار افتاده به جيب وزير تامين اجتماعی می رفته. اعظم افشاگری کرده بود. بعد از يکسال برای سئوال و جواب به دادگاه انقلاب احظار[احضار] شد و منتظر خدمت شد و بعد از گرفتن وکيل و اعتراض به حکم، به جرم توطئه عليه مسئول سازمان تامين اجتماعی به اوين برده شد. دخترش ۶ ساله بود که در اوين بود. هنگام دستگيری بچه ۳ ساله بود. معصومه دختر اعظم از ديدن خانم اکبری بسيار وحشت داشت...»
اعظم کارمند حسابداری است. وقتی دزدی «وزیر تأمین اجتماعی»( در دوران مذکور چنین پستی وجود نداشت) را رو میکند فقط به دادگاه انقلاب احضار میشود. اما منتظر خدمت میشود. راوی نمیداند اداره دولتی، فرد را منتظر خدمت میکند و نه دادگاه. دادگاه رأی به محرومیت اجتماعی میدهد و یا زندان و شلاق و ... در هر صورت ظاهراً افشاگری علیه مقام مربوطه زندان ندارد ولی گرفتن وکیل و اعتراض به حکم صادره توطئه علیه مسئول سازمان تأمین اجتماعی قلمداد شده و فرد را با زندان مواجه میکند!
«روز وفات حضرت علی در حسينيه مراسم بود. چندنفر از بچه ها موقع برگشتن نبودند از جمله آذر و سهيلا. به مدت يکهفته ونيم آنهارا در يک خانه بشدّت شکنجه کرده بودند. آذر بار ها زندانی شده بود...»
آنقدر زندانی در زندان بود که آنها را برای برگزاری مراسم به حسینیه هم میبردند. ولی امضای هیچ زنی پای بیانیههایی که از سوی زندانیان سیاسی امضا میشود نیست. تعجب آور نیست؟ هیچ یک از گروههای سیاسی اپوزیسیون، فعالان حقوق بشر در داخل کشور و سازمانهای متعدد زنان در داخل و خارج از کشور نامی از هیچ زندانی سیاسی زن نمیبرند.(منظور بازداشتهای کوتاه مدت نیست). آیا در اوین که شنکنجهگاه اصلی رژیم است نمیتوانستند شکنجه کنند که آنها را برای شکنجه به یک خانه منتقل کرده بودند؟
معلوم نیست این همه سازمانهای ریز و درشت در طول لااقل ۱۰ سال گذشته با وجود این همه زندانی سیاسی زن در زندان و اعدام روزمرهشان چرا وقتی میخواهند جنایات رژیم علیه زنان را افشا کنند، دائم به زنان متأهلی که روابط خارج از ازدواج داشته و به سنگسار محکوم شدهاند اشاره میکنند! چرا سوژهی کمپینهای خود را زنانی که مرتکب قتل شده و به اعدام محکوم شدهاند قرار میدهند؟(البته از نظر من آنها کار خوبی میکنند و میبایستی بر علیه جنایات روزمره رژیم و از جمله این دسته از جنایات موضعگیری کرد) ولی سؤال اینجاست چرا برای جلوگیری از اعدام زنان سیاسی کمپین به راه نمیاندازند؟ چرا کسی از این همه زنی که در طول دهه ۷۰ اعدام شدهاند چیزی نمیگوید؟ حالا که الحمدالله زندانیان سیاسی در زندان از نعمت تلفن برخوردارند و دائم بیانیه و اطلاعیه سیاسی هم میدهند. حتا امکان ضبط صدایشان نیز وجود دارد. چرا سازمانهای متبوعشان سکوت اختیار کردهاند؟ چرا...
شهلا ۲۵ ساله حدود ۳ سال بود که در آنجا بود. برادرش عضو سازمان سياسی بود و اعدام شده بود. شهلا برای تحويل گرفتن جسد برادرش به زندان مراجعه کرده بود که آدرس لعنت آباد را می دهند. شهلا فرياد و اعتراض می کند، تف می اندازد. ۳ نفر دستگيرش می کنند او را بشدّت می زنند به بند منتقل می شود. بازجوی او اسکندری بود. به او تجاوز می کنند...
بازهم تأکید میکنم اگر سال دستگیری و آزادی راوی مشخص بود خیلی بهتر میشد مچاش را باز کرد و دستش را رو کرد.
«سهيلا چريک فدائی خلق بود که حدود ۱۲ سال است اينجاست. در اثر تجاوز جلو و عقبش يکی شده. ليسانسه است. در انقلاب فرهنگی دستگير شده...»
ظاهراً انقلاب فرهنگی در سال ۵۹ به وقوع پیوسته سهیلا از همان موقع زندان است. بایستی در سال ۷۱ باشیم ولی این همه زندانی آزاد مارکسیست چیزی از او نمیدانند و نشنیدهاند. داوری راجع به بقیه مطلب را به عهده خوانندگان فهیم میگذارم.
«شهلا عضو چريک های فدائی خلق بود. حدود ۲۹ ساله بنظر میرسيد. برادر و خواهر شهلا اعدام شده بودند. او را به تهمت بمب گزاری در مشهد دستگير کرده و خواهرش را با اين عنوان کشته بودند. تمام بدنش پر از آثار شکنجه بو. به او بسيار تجاوز کرده بودند و يکی از گوش های شهلا را بريده بودند او بدون حکم بود...»
برای آن که دقت خود را برساند میگوید شهلا ۲۹ ساله به نظر میرسید و نه ۳۰ ساله! لابد رعایت امانت میکنند. شهلا و خواهرش را که او نیز چریک فدایی بوده به اتهام بمبگزاری در مشهد دستگیر میکنند. یکی را اعدام میکنند و دیگری را نیز مورد تجاوز قرار میدهند و یکی از گوشهایش را نیز میبرند. اما توجه داشته باشید در برابر ادعای فرد دیگری که مدعی بود در رابطه با چریکهای فدایی خلق در مشهد دستگیر و زندانی شده، خانم اشرف دهقانی مسئول این گروه در کتاب بذرهای ماندگار تأکید کردند هنگامی که در ایران دارای تشکیلات بودند نه تنها در مشهد که در استان خراسان نیز تشکیلاتی نداشته و هیچ یک از هواداران و وابستگان چریکهای فدایی در آنجا دستگیر و اعدام نشده است.
«مهری سال ۷۰ دستگير شده بود از رده های بالای چريک های فدائی خلق بود. مهری متاّهل بود. ۱ماه انفرادی بود و بسيار شکنجه شده بود در اثر شکنجه چشم راستش کور شده بود. شوهرش اکبر محمدّی پسر عمويش بود. شوهرش پاسدار بود ودر اداره ساواک سابق برای سپاه کار می کرده. او دو تا بچه داشت و ۲۰سال حکم...»
«هاجر ۷ ماه بعد آمد. اهل نوشهر و دانشجو بود. از چريک های فدائی خلق بود. يکسال قبل از آن در زندان نوشهر بود در اوين مورد تجاور قرار گرفته بود. ملاقات نداشت. شست دستش موقع شکنجه شکسته بود. حکم نداشت...»
يکی از بچه های چريکهای فدائی خلق بعد از ۱۰ سال زندانی بودن، يک روز آمد و دچار بيماری عجيبی شده بود تمام بدنش عفونت کرده بود...
«من ۷۶-۸ دستگير شدم گلی۷۶-۹ از اعضای چريک های فدائی خلق بود. يکماه بعد حکم اعدامش آمد. در عرض اين مدّت بسيار شکنجه و تجاوز شده بود طوريکه با سيخ کباب روی پشت او کلمه اللّه را حک کرده بودند. تمام بدنش کنده بود. با باطوم به گلی تجاوز کرده بودند.گلی ۲۶ ساله بود...»
معلوم نیست این خاطرات چگونه مربوط به ۹ سال پیش است و آن وقت راوی در ماه ۸ سال ۷۶ و دیگری در ماه ۹ سال ۷۶ دستگیر شده اند.
آیا خانم اشرف دهقانی مسئول چریکهای فدایی خلق میپذیرند که همسر یکی از افراد رده بالای گروه ایشان پاسدار بوده و عضو بالای سازمانشان در سال ۷۰ دستگیر شده است؟ آیا اصلاً چریکهای فدایی در ایران حضور دارند که در دهه ۷۰ این همه از زنان آنها دستگیر شده باشند؟ تکلیف مردهایشان چه میشود خدا میداند. آیا با توجه به بافت جامعه ایران تعداد وابستگان مرد جریانهای سیاسی بیش از تعداد زنان آنها نیست؟
چگونه در سال ۷۶ این همه جنایت در زندانها اتفاق میافتاد و کسی با خبر نمیشد.
در داستانهای هزار و یک شب راوی از سلطنت طلب و دختر نصیری و خرم گرفته تا زن شهید و دختر سلطنت طلب و دانشجو و مجاهد و تودهای و دمکرات و... دیده میشود اما ظاهراً راوی آشنایی با سازمان پیکار، راه کارگر، سهند، کومله و ... نداشته و از میان گرایشات مختلف فداییان نیز تنها چریکهای فدایی خلق را میشناخته. برای همین در میان سوژهها حتا یک هوادار آنها نیز دیده نمیشود. گویا به خاطر عدم شناخت ایشان از گروههای فوق رژیم هم کاری به هواداران و اعضای آنها نداشته است.
«يک اطاق در زندان اوين بود که بيشتر زنان بالای ۵۰ ساله از زندانيهای با سابقه بودند،»
معلوم نیست زندانیان زن بالای ۵۰ سال از کی و چه سنی زندان بودهاند؟ خوب است در اوین هم خانه سالمندان درست کرده بودند.
«سياسيون با سابقه و توده ای، ۱۲ نفر بودند. شرايط اسفناکی داشتند. مانند مرده های متحرّک بودند. کنترل ادرار نداشتند و همه حکم ابد داشتند...»
خوب است راوی مدعی نشده که همه را پوشک کرده بودند. لابد خواسته جنایت رژیم را بر ملا کند زندانیان سیاسی آن را کسانی معرفی میکند که قادر به کنترل ادرارشان نیستند.
سیاسیون با سابقه و تودهای زن بودند یا مرد؟ مردها که بعد از سال ۶۸ تعدادشان از انگشتان یک دست تجاوز نمیکرد و من همگی را میشناسم. زنان که تعدادشان از این هم کمتر بود. برای چه این همه دروغ گفته میشود و نشر مییابد؟
«فرزانه کريمی مجاهد بود. ۳۶ ساله اهل مشهد. به اتهام بمب گذاری در حرم امام رضا دستگير شده بود. حدود ۵ سال در زندان مشهد بوده و بعد به اوين منتقل می شود. قبل از من آنجا بود. فرزانه می گفت اين بمب گذاری کار خود رژيم بود. در زندان مشهد به او تجاوز کردند و بسيار شکنجه شده بود ناخن هايش را کشيدند و حکم او اعدام بود...»
خاطرات مربوط به سال ۷۶ است. فرزانه کریمی به اتهام بمبگذاری در حرم امام رضا دستگیر شده و ۵ سال در زندان مشهد بوده و سپس به اوین منتقل میشود. توجه داشته باشید بمبگذاری در حرم امام رضا در ۳۰ خرداد سال ۷۳ اتفاق افتاده؛ چگونه فرزانه کریمی در سال ۷۶ به اتهام بمبگذاری در حرم امام رضا ۵ سال در مشهد زندانی بوده و ...! فاصله سال ۷۳ تا ۷۶ تنها سه سال است و راوی که تاریخ وقایع را نمیداند گز نکرده میبرد و ۲ سال کم می آورد. نکته تأمل برانگیز آن که دو چریک فدایی خلق هم در رابطه با بمبگذاری در مشهد دستگیر شده بودند.
«کبری اهل زاهدان بود و بجرم همکاری با قاچاق و فعاليت سياسی آنجا بود. ۳سال و هشت ماه در زندان سيستان و بعد به کرج و اوين منتقل شده. بسيار شکنجه شده بود. ۳۰ ساله به نظر می رسيد. يکسال و نيم قبل از من آنجا بود، اواخر ۷۴ حدود ۷ سال در زندان بود. جای شلاّق و سوزاندن روی بدنش بود. با دستگاه مخصوص مثل جوشکاری سوزانده شده بود. به او تجاوز شده بود و ۳۲ سال حکم داشت...»
چشممان روشن فعالین سیاسی در قاچاق هم دست داشتهاند. ...
«سحر هدايتی به اتهام بازی در فيلم مبتذل به سنگسار محکوم شده بود. ولی او سياسی بود...»
جالب است کسی که در فیلم مبتذل(پورنو) و به سنگسار محکوم شده سیاسی بوده است. وقتی فیلمی وجود داشته باشد که نمیتوان به کسی تهمت زد لابد پس در آن فیلم شرکت داشته! ولی جالب این که سحر هدایتی سیاسی بوده است! ظاهراً شرکت در فیلمهای پورنو نیز نوعی «سیاسی» بودن است.
«در اطاق دوّم از بند ۱ پائين پهلوی اطاق ننه اقدس يک خانمی بود که ۴ سال آنجا بود. در بيمارستان بعد از زايمان بود که او را به اوين آورده بودند. ۲۷ ساله بود. شوهرش مجاهد بود و اعدام شده بود. آثار شکنجه بر تمام بدن او آشکار بود. جای دستبند روی مچ دست او مانده بود. ۹ ماه در انفرادی بود. از بيمارستان زنان آرش تهرانپارس آورده شده بود. تازه زا و هر روز شکنجه می شد. حکم نداشت.»
اتهام زنی که یک راست از زایشگاه به شکنجهگاه آورده شده این است که شوهرش مجاهد بوده و اعدام شده!
در روایت فوق تقریباً غالب زنانی که به زندان میروند مورد تجاوز هم قرار میگیرند. نگاهی به آنچه در نوشته آمده بکنید.
تقریباً کسی نیست که مورد تجاوز هم قرار نگرفته باشد. آیا زندانیان زن آزاد شده حرفی در این مورد ندارند؟ آیا این واقعیت است؟ آیا ما مجازیم به خاطر مبارزه با یک رژیم هر دروغی را نوشته و یا انتشار دهیم؟
«زهره مادر دو بچه و فعاّل سياسی بود. سمت جاجرود زندگی می کرد و استاد دانشگاه آزاد بود، آنجا دستگير شده بود. استاد تاريخ سياسی ايران بود. ۴۰ ساله بود. ۶ ماه انفرادی بود. ۳ ماه قبل از من در انفرادی بود، بسيار شکنجه شده بود حکم نداشت و به او تجاوز شده بود...»
«مهسا ۲۴ ساله، دانشجو دوّم پزشکی دانشگاه تهران بود. به جرم پخش اعلاميه در توپخانه سابق دستگير شده بود. بيشتر از يکسال در انفرادی بود. بسيار مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته بود و پا هايش در اثر شکنجه لنگ شده بود...»
«خديجه بابائی اهل کرج ۵-۶ ماهی به اوين آورده شده بود. زير هشت اطاق شکنجه بود. به او تجاوز شده بود...»
راوی نمیداند زیر هشت کجاست؟ مینویسد زیر هشت اطاق شکنجه بود. یکی بایستی به ایشان توضیح دهد زیرهشت کجاست و اتاق شکنجه کجاست تا بار دیگر آن را درست به کار ببرند.
«زينب در گنبد جزو گروه سياسی بود. او آخوند همراه خلخالی را ترور کرده بود. در اثر شکنجه تمام دندانهايش شکسته شده بود. حکم اعدامش آمده بود. بسيار شکنجه و تجاوز شده بود...»
خلخالی در سال ۵۸ به گنبد رفته بود و احکام اعدام را اجرا کرده بود. زینب معلوم نیست کی آخوند همراه خلخالی را ترور کرده بود و چرا تا بعد از دهه ۷۰ هنوز زنده بود؟ آیا میخواستند او را سرکه شیره بیاندازند؟ در کدام تاریخ آمده است که آخوند همراه خلخالی ترور شده بود؟ چرا کسی همان موقع چیزی در این رابطه نشنید؟ زینب جزو کدام گروه سیاسی بود؟ آیا غیر از مجاهدین و گروه فرقان گروه دیگری هم به مجازات آخوندها دست زده است؟
«کبری اهل زاهدان بود و بجرم همکاری با قاچاق و فعاليت سياسی آنجا بود.... به او تجاوز شده بود و ۳۲ سال حکم داشت.»
«خانمی به اتهام سلطنت طلب ۱۸ ساله بود که دستگير شده بود، اکنون حدود ۴۰ ساله است. همزمان ۳ یا ۴ مرد به او تجاوز کرده و فيلم پرنو تهيه می کردند.»
در زندان فیلم پورنو تهیه میکردند؟ یعنی بازجویان و زندانبانان هنرپیشه فیلمهای پورنو بودند؟ یا در جای دیگری این فیلم ها گرفته میشد. ربط آن به موضوع زندان چیست.
«مژگان از شهرک شاهد در تهران پارس آورده شده بود(همسر شهید) ... حالا ۱۲ سال است که اينجاست و طبق معمول مورد تجاوز قرار می گيرد. می گويد اگر می دانستم هر روز به من تجاوز می شود بيرون می ماندم و بالاسر بچه ام بودم.»
«پروانه رحيمی از زندانبانان حامله شده بود»
«بعد از ۳ روز در انفرادی بدون غذا به اطاق بازجوئی برده شدم ، ۳ ماه در انفرادی بودم دو پاسدار همزمان ۷ بار در ۲۴ ساعت به من تجاوز کردند و از شوک اين عمل شنيع تمام گيسوانم شپيد گشت. توسط گودرزی و عبدالرزاقّی شکنجه شدم. بعد به بند ۱ سياسی به يک اطاق ۱۲ متری با حضور ۲۶ نفرديگرمنتقل شدم.»
دو پاسدار همزمان ۷ بار ...
«کبرا وابسته، ۲۳ ساله دارای نقص عضو پا، در شرکت مربوط به سپاه کار می کرده و ۵ پاسدار در شرکت به او از عقب تجاوز می کردند و بعد از اينکه خانواده از جريان با خبر شده و شکاپت می کنند، دختر معصوم به زندان می افتد...»
«هما ۲۸ ساله بود، بچه اليگودرز و سال سوم دانشگاه بود. با چريک های فدائی بود. ۳ ماه انفرادی بود و بعد به اوين منتقل شد. تمام ناخن هايش را کشيده بودند. با گاز انبر گوشت بدنش را چلانده بودند و باکره بود که به او تجاوز کردند...»
ویژگی این قربانی آن است که پیش از تجاوز باکره بوده است.
«فتّانه ۲۲ ساله در اراک پدرش در رابطه با سلطنت طلبان کشته شده بود. او را به اوين آوردند. فتاّنه بسيار زيبا، جوان و دانشجو بود. او را برای بزم های سران مملکتی می بردند. او بايد در بزم می رقصيد و در پايان مراسم به يک آخوند تقديم می شد.»
«سهيلا چريک فدائی خلق بود که حدود ۱۲ سال است اينجاست. در اثر تجاوز جلو و عقبش يکی شده. ليسانسه است.»
«شهلا عضو چريک های فدائی خلق بود. به او بسيار تجاوز کرده بودند.»
«هاجر ۷ ماه بعد آمد. در اوين مورد تجاور قرار گرفته بود.»
«گلی ۷۶-۹ از اعضای چريک های فدائی خلق بود. در عرض اين مدّت بسيار شکنجه و تجاوز شده بود طوريکه باسيخ کباب روی پشت او کلمه اللّه را حک کرده بودند. تمام بدنش کنده بود. با باطوم به گلی تجاوز کرده بودند.»
«فرزانه کريمی مجاهد بود. در زندان مشهد به او تجاوز کردند و بسيار شکنجه شده بود.»
رويا از زنان فعاّل سياسی و شوهرش هم سياسی بود. در مقابل شوهرش به او تجاوز می کردند. يک روز شوهرش از فشار روانی در حمام زندان دست به خود کشی زد و زن هم دچار بيماری روانی شد.
يک خانم ۴۴ ساله هميشه از طرف مقعد مورد تجاوز قرار می گرفت و بدنش دچار عفونت شده بود.
دختری ۱۶ ساله را به زندان میآورند که مادرش با آخوند ری شهری ازدواج کرده بود.روزی که مادر در خانه نبود، ری شهری از فرصت استفاده کرده به دختر تجاوز می کند. زمانيکه دختر موضوع را با مادر درميان می گذارد، ری شهری انکار کرده و دائی ۱۶ساله او را متهّم به اين کار کرده و دختر را به زندان می آورند. او دارای حکم اعدام است و همچون مرغ پرکنده شده از گريه توان همه را بريده.
ميترا کرد و اهل سنندج بود. حدود يکسال واندی قبل از من در اوين بود. ۳ بچه داشت. فعاليت نظامی در حزب دمکرات داشته بود. در درگيری مسلحانه در بانه گرفتار شده بود. ميترا حکم نداشت بسيار شکنجه و تجاوز شده بود. ملاقات هم نداشت...
ثريّا تقريبا ۷-۶ ماه بود که دستگير شده بود. حدود ۵ سال حکم داشت. ۲ بچه داشت و به او تجاوز کرده بودند...
ربابه حدود ۵ سال بود که در بند بود. ۳۲ ساله بود و ازدواج نکرده بود. ليسانس و فعّال سياسی بود. ۴ ماه در انفرادی بود. شکنجه شده و مورد تجاوز واقع شده بود. بعد از ۵ سال آثار شلاق بر بدن او نمايان بود...آزاده مامور شلاّق بود...
سيما ۲۷ ساله بود. حدود ۳ سال آنجا بود. دانشجوی تربيت معلّم و بسيار زيبا بود. اولين نفر حاج رضائی به او تجاوز کرده بود. بسيار شلاّق خورده و با باتوم به او تجاوز کرده بودند...
مينا حدود ۳۰ ساله بود. مجاهد بود در شعبه ۲۰۴ دادگاه انقلاب توسط رئيس دادگاه حاج آقا حسينی محکوم شده بود. مورد تجاوز قرار گرفته بود با بطری به او تجاوز کردند...
اصلاً چنین شعبهای (۲۰۴) در دادگاه انقلاب وجود ندارد.
چنانچه ملاحظه میشود زندانیان مجاهد که در همه حال اکثریت کل زندانیان را تشکیل میدادند در روایت بالا در اقلیت قرار دارند و حتا تعدادشان به اندازه چریکهای فدایی خلق(اشرف دهقانی) هم نمیرسد. آیا این است وضعیت زنان زندانی. ایا این است داستان زن ایرانی. به کجا میرویم؟
با قاطعیت میگویم هیچ یک از روایتهای طرح شده در مقاله «زن ایرانی» واقعی نیست و تأسف آور آنکه این جعلیات با «هدف» روشن کردن وضعیت زنان ایرانی نشر مییابد!
بیچاره ملتی که بخواهد با این دسته خاطرات بخشی از تاریخ خود را ورق بزند. ای کاش هیچگاه چنین خاطراتی و چنین ویژهنامهای که به نشر آن همت گمارده، انتشار نمییافت.
ظاهراً آزادی بیان و دمکرات منشی یعنی آن که بدون توجه به بار منفی مطالب اول هر رطب و یابسی را انتشار دهیم و بعد عدهای کار و زندگیشان را بگذراند تا جعلیات دیگران را رد کنند و آثار شوم آن را از بین ببرند.
به نظرم فکری عاجل بایستی کرد. وگرنه دیری نخواهد گذشت که این دسته جعلیات جایی برای حقیقت باقی نخواهند گذاشت و جنایات انجام گرفته از سوی رژیم در پرتو این نوع گزارشات غیرواقعی لوث میشود. به نظر من مسئولیت ناشران چنین خزعبلاتی بیش از تولیدکنندگان، راویان و نویسندگان آن است، چرا که این ویروس را در سطح عموم انتشار میدهند.
هر چند تقربباً همه مقاله را در بالا آوردهام ولی جهت اطمینان مقاله زن ایرانی را میتوانید در آدرس زیر پیدا کنید.
www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=15569
ایرج مصداقی ۷ نوامبر ۲۰۰۶
irajmesdaghi@yahoo.com